جدول جو
جدول جو

معنی طینوری - جستجوی لغت در جدول جو

طینوری
ظاهراً نوعی از ظروف چوبین است: و از وی (از آمل به طبرستان آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق و طینوری و آنچ بدین ماند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینورخ
تصویر مینورخ
(دخترانه)
دارای چهره ای آسمانی و بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیصوری
تصویر قیصوری
تهیه شده در قیصور مثلاً کافور قیصوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخنوری
تصویر سخنوری
شاعری، شعرخوانی، گویندگی، قصه گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبورزن، طنبورنواز
فرهنگ فارسی عمید
نام طایفه ای بوده است که در ناحیۀ شمال شرقی یعنی از کنار رود اترک تا ساحل رود خانه آراسپی را برای اقامت و یورت اختیار کرده بودند و نام طبرستان از اسم این طایفه مشتق شده است و در ابتدا طاپورستان می گفته اند یعنی ولایتی که طایفۀ طاپور در آن مقیمند، بعد طاپورستان طبرستان شده و در مسکوکات سلاطین مستقل مازندران که تا خلافت بنی عباس بهیچ سلطنتی اطاعت نمیکردند، پادشاه طاپورستان نقش است، (التدوین)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به ایغور. - خط و زبان ایغوری، خطی است پیشوایان دین مغل را و این خط تا حدود قرن 15 میلادی در ترکستان متداول بوده است: برسبیل علامت به خط ایغوری التمغایی دادند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 114). زبان و خط ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند. (تاریخ جهانگشای). کورکوز به تعلیم خط ایغوری مشغول شد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 226)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی بی نور، تاریکی، تاری، ظلمت، خموشی، بی بصیرتی، بی معرفتی:
پی تقلید رفتن از کوریست
در هر کس زدن ز بی نوریست،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مهابت و صلابت. (برهان). برهان گوید بضم ثالث بوزن بی نوری، بمعنی صلابت و مهابت است و بلاشبهه خبط کرده است زیرا بفتح ’واو’ اصح است، چه ور و گر بمعنی صاحب و خداوند است و بیموری بر وزن سیمگری به این معنی مناسب است یعنی ترساننده. (انجمن آرا). و مؤلف بهار عجم نویسد که ظاهراً این مرکب است از بیم + ور که کلمه نسبت است از عالم رنجور و گنجور که یای مصدری بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کرده اند و بر این قیاس بیمار زیرا که ’ار’ کلمه نسبت است و معنی ترکیبی آن منسوب به بیم و اطلاق آن بر مریض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ همی باشد. (آنندراج). توقیر و وقار وتعظیم و مهابت و صلابت. (ناظم الاطباء). این کلمه از فرهنگ دساتیر ص 237 است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بروایتی منسوب است به قریه ای از قراء بصره که آن را بینون خوانندو بگمان من بعید نیست که منسوب به بینون یا بینونه باشد، که ابوعبداﷲ بینونی بصری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی میشود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بقلهالیمانیه. یربوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، رجل الغراب. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَنْ وَ)
عمل سخنور. شغل سخنور. شاعری:
چون سخن در سخن مسلسل گشت
بر زبان سخنوری بگذشت.
نظامی.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری.
سعدی.
رجوع به سخنور شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
صورتی است از طهمورث:
نشستم بر تخت فرخ پدر
بر آئین طیمورث دادگر.
فردوسی.
ورجوع به طهمورث شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
ظرف توگود. (دزی). رجوع به طیفور شود: فاتی علی الزله، و رفع الطیفوریه فازعهً. (معجم الادباء مارگلیوث ج 1 ص 400)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
در تمام معانی رجوع به ’طیر’ شود. سبکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
طنبورزن. طنبورنواز
لغت نامه دهخدا
از یونانی. رجوع به قیناباری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسبت است به عینون از قرای بیت المقدس، و عبدالصمد بن محمد عینونی مقدسی محدث منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از مشاهیر دانشمندان ایسلاند. مولد وی سال 1178 میلادی در شهرک داله سیسل از کشور ایسلاند. وی به سال 1241 بقتل رسید. دو تصنیف راجع به اساطیر و ضروب امثال جزیره مزبور در زبان ایسلاند دارد که کراراً طبع ونشر و بزبان های سوئدی و لاتینی نیز ترجمه شده است
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
منسوب به شیپور. هر چیز چون شیپور در شکل و هیأت.
- گل شیپوری. رجوع به گل شیپوری شود
لغت نامه دهخدا
(طُ ری ی)
مرغ فروش. (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دیگر از رودخانه گرگان است که مقدسی نیز ذکری از آن میکند. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 91)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
رجوع به ابوحنیفه احمد بن داود دینوری و دائره المعارف اسلام، تاریخ ایران باستان ج 1 ص 102، فهرست اعلام الجماهر فی معرفهالجواهر، یتیمهالدهر ثعالبی ج 4 ص 64، معجم المطبوعات، معجم الادباء ج 1 ص 123، بغیهالوعاه سیوطی ص 132، طبقات التمیمی ص 51 و خزانه الادب ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
عنوانی است تحقیر آمیز و دشنام گونه که به فاحشه های زشت و پست دهند و گاه نیز برای تحقیر فواحش خوش سر و وضع اطلاق کنند، پست و پلید (به زنان اطلاق کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبور زن طنبور نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپوری
تصویر شیپوری
گل شیپوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیکوری
تصویر شیکوری
فرانسوی بنگرید به شکوریه
فرهنگ لغت هوشیار
ادیبی، شاعری گویندگی، فصاحت و بلاغت، خواندن اشعار فارسی (غزل قصیده رباعی مسمط بحر طویل) در موضوعات مختلف (حمد خدا نعت رسول و ائمه مرثیه وصف معمی و لغز و غیره) در شبهای دهه اول محرم و شبهای ماه رمضاه و لیالی زمستان در قهوه خانه ها و تکیه ها و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است گونه ای از جامه ابریشمین پارچه ای است ابریشمین، نوعی از شراب لعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
((طَ))
طنبور زن، نوازنده طنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیناری
تصویر دیناری
پارچه ای است ابریشمین، نوعی شراب لعلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنوری
تصویر سخنوری
نطق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانوری
تصویر جانوری
حیوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مینویی
تصویر مینویی
معنویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین وری
تصویر دین وری
امت
فرهنگ واژه فارسی سره