جدول جو
جدول جو

معنی طیری - جستجوی لغت در جدول جو

طیری
(طَ)
منسوب به طیر که لقب ابوالفرج محمد بن محمد بن احمد بن الطیر القصری الطیری المقری البغدادی (466-540 هجری قمری) بوده که پس از وی اخلاف او خود را به وی منسوب داشته و خویشتن را طیری خواندند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
طیری
دهی است به اصفهان. طیرانی منسوب به وی. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان حرف آخر این کلمه را بصورت الف ضبط کرده نه بصورت یاء چنانکه گذشت. رجوع به طیرا شود
لغت نامه دهخدا
طیری
(ری ی)
منسوب به طیره که از ضیاع دمشق است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاری
تصویر طاری
ویژگی چیزی که به طور ناگهانی عارض شده است، جاری، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیفری
تصویر طیفری
طبق، طبقچه، طبق کوچک، برای مثال یکی نیشکر داشت بر طیفری / چپ و راست گردید بر مشتری (سعدی۱ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیره
تصویر طیره
خفت، سبکی، کنایه از مایۀ شرمندگی و خشم، خشم و غضب، خجالت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبری
تصویر طبری
از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغری
تصویر طغری
طغرا، چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند، در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند
فرمان، حکم، ابروی خوب رویان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیری
تصویر هیری
گل همیشه بهار، گل شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
وی یکی از شعرای باستان است که هزل و هجا می گفته و قصیدۀ هجائیۀ شعرا را که قریعالدهر کرده بود، جواب گفته و پاره ای از اشعار او در لغت نامۀ اسدی بشاهد آمده و این اشعار از سوزنی درباره اوست:
من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته، خواجه نجیبی، خطیری و طیان
قریع و عمعق و حکاک قرد یافه درای
اگر بعهد منندی و در زمانۀ من
مراستی ز میانشان همه برآی و درای.
سوزنی (دیوان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(مُطْ طَیْ را)
دعائی است مر کودکان را چون باران خواهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارپانصدگزی شمال فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تنباکو می باشد. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
لاتینی تازی گشته لویی پهن برگ از گیاهان لوئی پهن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیبات بکار رود و حاصل مصدر سازد بمعانی ذیل: الف - گرفتن: آب گیری بهانه گیری خمیر گیری گردگیری. ب - آلت گرفتن و استخراج: آب میوه گیری گلابگیری. توضیح در حقیقت این کلمات بصفات مختوم به گر پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیری
تصویر قیری
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاری
تصویر طیاری
تریاک مالی تریاک مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیرگی
تصویر طیرگی
حالت و کیفیت طیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره
تصویر طیره
خجلت و خجالت، شرمسار، خجل، فال بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبری
تصویر طبری
پارسی تازی گشته تبری تبر زدی، لب دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
آینده، نا گاه در آینده، نا گاه روی داده عارض، گذرنده غیر مقیم مقابل متوطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغری
تصویر طغری
دبیره چرغانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیریه
تصویر طیریه
بیماری توتی مرغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
سالخوردگی کهنسالی سیخوخت مقابل جوانی. یا روز پیری. هنگام سالخوردی زمان کهنسالی: بهشتاد شد سالیان قباد نبد روز پیری هم از مرگش شاد. (شا. بخ 2308: 8) یا مقام پیری. شیخوخت. یا پیری است و فراموشی. پیران بهنگام فراموشی گویند، جوانان که چیزی را فراموش کرده بشوخی چنین گویند. یا پیری است و هزار عیب. پیری عیبهای بسیار همراه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
فال بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
((طَ یْ رَ یا طِ یْ رِ))
سبکی، سبکسری، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیری
تصویر خیری
صفه، ایوان، رواق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیری
تصویر پیری
سالخوردگی، کهنسالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیری
تصویر پیری
کهولت
فرهنگ واژه فارسی سره