جدول جو
جدول جو

معنی طپیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

طپیدنی
(طَ دَ)
قابل طپیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریدنی
تصویر چریدنی
قابل چریدن، درخور چریدن، ویژگی علفزاری که گیاه های آن قابل چریدن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپیدمی
تصویر اپیدمی
شیوع بیماری ای که می تواند افراد بسیاری را هم زمان مبتلا کند، کنایه از شیوع یک پدیده یا رفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردنی
تصویر سپردنی
آنچه باید سپرده شود، درخور سپردن، برای مثال چون جان سپردنی ست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوش تر و بر آستان دوست (سعدی۲ - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق و قابل چشیدن، در خور چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
قابل چپیدن. درخور چپیدن. و رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ کَ / کِ دَ)
اصلش تپیدن است، و یک مصدر بیش ندارد در اصل بمعنی گرم شدن است، چون کمال گرمی رابیقراری لازم است، لهذا مجازاً بمعنی غلطیدن می آید. (آنندراج) ، تلواسه کردن. اضطراب. اضطراب داشتن. مضطرب گشتن. بی آرامی کردن. تبعرض. لعلعه. هیع. ترجرج. رجراج. لیعان. (منتهی الارب) :
کنون که نام گنه میبری دلم بطپد
چنان کجا دل بد دل طپد بروز جدال.
آغاجی (از لغت فرس چ اقبال ص 116).
تا سحر هر شب چنان چون میطپم
جوزۀ زنده طپد بر بابزن.
آغاجی.
یکایک به برف اندرون ماندند
ندانم بدانجای چون ماندند
زمانی طپیدند در زیر برف...
بر آن کوه خارا زمانی طپید
پس از کین و آوردگه آرمید.
فردوسی.
به مجلس اندر تا ایستاده ای، دل من
همی طپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.
فرخی.
من شعر بیش گویم، تا شاه را خوش آید
الفاظهای نیکو ابیاتهای جاری
گر تو بهر مدیحی چندین طپید خواهی
نهمار ناصبوری نهمار بیقراری.
منوچهری.
شیر از درد و خشم یک جست کرد، چنانکه بقفای پیل آمد و می طپید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). اسبان از آن خمر خوردند، همه بیفتادند، سمردون از آنجا رفت و همه را در هم بست، چون با خود آمدند، یکزمان بطپیدند. (قصص الانبیاء ص 167).
مر مرا گویی توآنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید.
ناصرخسرو.
حایض او، من شده به گرمابه
ماهی او، من طپیده در تابه.
سنائی.
کرده ست مرا زمانه در تاب امشب
حیران شده می طپم چو سیماب امشب.
سیدحسن غزنوی.
مردی پیر و مقبول القول را پیش بهرام و فرامرز فرستاد و گفت: بسیار مطپید، و دست از بوالعجبی بدارید و همینجا بخانه بنشینید... تا من بشوم و چنانکه بباید کار بسازم، و بجهت شما نان پدید کنم. (تاریخ طبرستان).
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند.
محتشم.
، از جای جهیدن. (صحاح الفرس) ، دست و پا زدن. پر و بال زدن: و هرچ فرشته بر کافری زدی همه اندامش شکسته شدی، کافر بیفتادی و همی طپیدی، و هیچ جای جراحت پیدا نبودی. (ترجمه طبری بلعمی).
تن کشته با مرده یکسان شود
طپد یک زمان پس تن آسان شود.
فردوسی.
بچنگ و بمنقار چندی طپید
چو نیرو بشد زآن سپس آرمید.
فردوسی.
رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید...
نه بنالید از ایشان کس و نه کس بطپید.
منوچهری.
چو ماهی بسینه درون جان تو
چنان می ز بهر رهایش طپد.
ناصرخسرو.
ماهی از دریا چو در صحرا فتد
میطپد تا باز در دریا فتد.
(از اختیارات شیخعلی همدانی از کتب عطار).
در راه اشتیاقت جانها ز انتظارت
چون مرغ نیم بسمل در خاک و خون طپیده.
عطار.
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم
چو بلب رسید جانم پس از این دگر تو دانی.
عطار.
تشنگان لبت ای چشمۀ حیوان مردند
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید.
سعدی.
مؤمن بدر مرگ چو آن عالم آنرا ببیند بطپد، و بر خود زند، چنانکه مرغ از قفس درخت سبز را ببیند و در آزادی آن پر و بال زند. (کتاب المعارف).
- برطپیدن، و دل برطپیدن، اضطراب. لرزیدن. هراسیدن. پریشانی:
چو آگاهی کشتن او رسید
به بر در دلش درزمان برطپید.
فردوسی.
چو اغریرث پرهنر آن بدید
دل اندر بر او همی برطپید.
فردوسی.
سخن چون به گوش سپهبد رسید
ز شادی دل اندر برش برطپید.
فردوسی.
چو ارجاسب پیکار از آن گونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.
فردوسی.
نرنجم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.
(بوستان).
- درطپیدن، در خود طپیدن. جنبیدن و اضطراب شدید دل در حال تأثری نیک یابد:
حسودی که یک جو خیانت ندید
ز کارش چو گندم به خود درطپید.
سعدی (بوستان).
- طپیدن دل یا دل طپیدن، ضربان قلب خفق و خفقان. (منتهی الارب) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). وجیف. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
کنون که نام کنیسه برد دلم بطپد
چنان کجا دل بددل طپد به روز جدال.
آغاجی.
همی دلت بطپد زو بسان ماهی از آنک
ز منزل دل تو قصد زی سفر دارد.
ناصرخسرو.
شبی پای عمرش فروشد بگل
طپیدن گرفت از ضعیفیش دل.
سعدی.
چنانم ز افعال و اعمال بد
که از هول دل دربرم می طپد.
نزاری قهستانی (دیوان چ روسیه ص 47).
رواست در بر اگر می طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.
حافظ.
- طپیدن کشته، سهف. طپیدن کشته در خون. شحط. شحوط. (منتهی الارب).
- طپیدن مرغ، پر و بال زدن چنانکه در قفس، یا پس از بسمل شدن در خون
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
مرکّب از: تپیدن + ’ی’، لیاقت. رجوع به طپیدنی و تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ / دِ)
حالت طپیده. تپش. طپش. اضطراب. لرزه. لجاجه: طپیدگی از گرسنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپیدمی
تصویر اپیدمی
فرانسوی بیماری واگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدنی
تصویر کشیدنی
هر چیز که قابل کشیدن باشد: (عقل و فرمان کشیدنی باشد عشق و ایمان چشیدنی باشد)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی تپیدن به آرش گرم شدن است ولی به جای ناآرامی و غلتیدن به کار می رود تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغیانی
تصویر طغیانی
سرکش نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدنی
تصویر پریدنی
که پریدن بتواند قابل پریدن، که قابل پریدن باشد پر شدنی انباشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق چشیدن طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیدمی
تصویر اپیدمی
((اِ دِ))
عارضه یا بیماری عام، بیماری ای که به عموم مردم سرایت کرده باشد، مسری، همه گیر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
((چِ یا چَ دَ))
لایق چشیدن، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپیدمی
تصویر اپیدمی
بیماری واگیر، فراگیری، همه گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
Chewable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
mâchable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жевательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
kaubar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жувальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
żujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
可咀嚼的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
mastigável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
masticabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
masticable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی