جدول جو
جدول جو

معنی طولمبه - جستجوی لغت در جدول جو

طولمبه
(لُ بَ/ بِ)
نوعی از دهل و ساز معروف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمبه
تصویر قلمبه
دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولابه
تصویر دولابه
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
ابزاری که با آن آب را از چاه یا منبع خارج کنند، ابزاری که با آن هوا را وارد لاستیک، توپ و مانند آن ها می کنند، در علم نجوم صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
نام کوهی است. (منتهی الارب). نام کوهکی است در شعر ابن مقبل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
مؤنث طالب، ماچه خر گشن خواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ مَ)
ابر، ابر پاره: یقال ما فی السماء طحلمه، ای غیم او قطعه منه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ بَ)
شی ٔ اندک و حقیر. (منتهی الارب) ، موی. یقال: ما علیه طحلبهٌ، ای شعره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چغزلاوه برآوردن آب. (آنندراج) (منتهی الارب). طلحلب العین کذلک. (منتهی الارب) ، بزغ سمه کردن آب، بریدن پشم شتران را، کشتن کسی را، سبز شدن زمین از نبات (بصیغۀ مجهول). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روی ترش کردن. آژنگناک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ بَ / بِ)
در تداول عامه، چوبی بلند پوست باز کرده بدرازای سه چهار گز. چوب دراز باریکتر از دستک. تیر نازک که سخت بلند و نیز افراشته بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دلمه. رجوع به دلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
رفتن در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
شهری است بمغرب از ناحیت زاب کبیر از صقعالجرید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بَ / بِ)
رجوع به غلمبه و قلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ بَ / بِ)
عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند. (از فرهنگ نظام). گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. غلنبه. رجوع به غلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ بَ / بِ)
نوعی نان شیرینی در تداول مردم خراسان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلنبه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ بَ / بِ)
پمپ. ناسوس. اسبابی است که بوسیلۀ آن هوا یا گاز یا مایعی را از جایی بجایی منتقل سازند. تلمبه ها با فشار هوا کار می کنند. در زمینهای زراعتی تلمبه ها را برای بیرون کشیدن آب از چاهها بکار میبرند، در بعضی از شهرها نیز برای تأمین فشار آب شهر از تلمبه ها استفاده میشود، در صنعت هم برای جاری ساختن مایعات در لوله ها تلمبه بکار میبرند. تمام ماشینهای آتش نشانی با تلمبه های قوی مجهزند تا بتوانند آب را از داخل لوله ها به آتش بپاشند. تلمبه های هوایی برای وارد کردن هوا در لاستیکهای اتومبیل و توپ فوتبال و جز آن بکار میروند. تلمبۀ سادۀ هوایی نظیر تلمبۀ دوچرخه و جز آن عبارت است از یک پیستون که در داخل استوانه ای بالا و پایین میرود. پیستون قطعه فلزی به شکل لوله است و یک قطعه چرم قابل ارتجاع که کمی از مقطع آن لوله بزرگتر است به انتهای آن متصل شده است. وقتی پیستون بطرف بالا حرکت میکند هوا از اطراف چرم در قسمت تحتانی وارد میشود. وقتی پیستون پایین میرود چرم قابل ارتجاع محکم بدیوار استوانه می چسبد و هوا را مجبور میکند که از لولۀ لاستیکی متصل به انتهای استوانه وارد لاستیک چرخ و جز آن شودو برای اینکه باد داخل لاستیک چرخ و جز آن بار دیگر وارد استوانه نگردد دریچه ای در انتهای استوانه و یا در مدخل لولۀ لاستیکی منفصل به انتهای استوانه و یا در مدخل لاستیک چرخ تعبیه کرده اند که این دریچه بر اثر فشار هوای داخل استوانه بازمیشود تا هوا از استوانه خارج و وارد لاستیک چرخ یا مخزن مورد نظر گردد، بالعکس فشار هوای فشردۀ داخل لاستیک و جز آن موجب بسته شدن آن دریچه شده و بر اثر حرکت مکرر پیستون هوا از داخل استوانه در لاستیک چرخ و جز آن متراکم میگردد.
تلمبۀ آب - اساس تلمبۀ آب هم بهمین نحو است و آن استوانه ای است و در انتهای آن یعنی آن قسمت استوانه که به لوله ای متصل میشود، و آن لوله بمخزن آب مربوط است، دارای دریچه ای است که فقط بطرف داخل استوانه بازمیشود. در داخل استوانه پیستونی قرار دارد که دارای دریچه ای است که آن دریچه هم فقط بطرف داخل فوقانی استوانه بازمیگردد بنابراین وقتی که پیستون بطرف بالا کشیده شود فشار هوای زیر پیستون از هوای خارج کمتر میشود و آب بر اثر بازشدن دریچۀ تحتانی استوانه بداخل استوانه رانده میگردد و وقتی که پیستون بطرف پایین استوانه حرکت میکند فشار آب دریچۀ تحتانی را می بندد و همین فشار دریچۀ پیستون را بازمیکند و آب را به قسمت بالای استوانه و بالاخره به خارج میراند. نوع دیگر تلمبۀ آب تلمبه های فشاری است و آن با تلمبه های معمولی این تفاوت را دارد که دریچه در روی پیستون تعبیه نشده است بلکه روی لولۀ خروج که به قسمت انتهای پهلوئی استوانه متصل شده است، نصب میگردد. لذا وقتی که پیستون بالا میرود بر اثر فشار هوای خارج، آب از دریچۀ تحتانی وارد استوانه میشود و هنگامی که پیستون پایین می آید دریچۀ تحتانی استوانه بر اثر فشار آب بسته میشود و دریچۀ لولۀ خروج بطرف خارج استوانه بازمیگرددو آب با فشار پیستون بخارج رانده میشود. تلمبه های دیگری نیز هست که دارای یک مخزن هوای متراکم میباشند که در این تلمبه ها جریان آب دائمی خواهد بود بدینسان که چون پیستون بالا رود آب مجبور می شود که از دریچۀتحتانی استوانه در داخل استوانه وارد گردد و وقتی که پیستون پایین رود آب پس از عبور از دریچۀ دوم (دریچۀ لولۀ خروج) بطرف مخزن هوا رانده میشود در ضربۀ بعدی هوای بالای مخزن منبسط میگردد و بر اثر فشار، آب را بطور مداوم خارج میسازد. رجوع به کتاب علم و زندگی صص 51-52 شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لُ بَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 213 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یُ هََ بِ)
درختی است بزرگ از تیره روناسیان که در جنگلهای کامرون و در کنگوی فرانسه به حالت وحشی می روید. پوست تنه این درخت به صورت قطعات کم وبیش حجیم در معرض استفاده قرار می گیرد. در پوست این گیاه آلکالوئیدهای متعدد یافت می شود که مهمترین آنها یوهمبین است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستانهای هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد و 4 هزارگزی باختر هرسم، دشت و سردسیر با 400 تن سکنه، آب آن از سراب هرسم و محصول آنجا غلات و حبوبات و چغندرقندو توتون و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است و تابستان از طریق چشمه سنگی و پلنگ گرد اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
الثمانی الطولنبی. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1252)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دولاب و چرخ آب کشی. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
چو گردد ز دولابۀ نال سیر
رسن بسته درگردن آید به زیر.
نظامی.
، گنجینۀ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولومبه
تصویر تولومبه
فرانسوی باد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولمه
تصویر کولمه
یک جزو از کلام لفظ معنی دار: (یا در کتابت آن حرفی یا کلمه ای از قلم افتاده)، توضیح فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتما معنی دارد، سخن گفتار. یا اتفاق کلمه. اتفاق آرا: و بر این کلمه همگی ارباب ذوق را اتفاق کلمه چون خادم دعا و ناشر ثنا محمد عوفی روی از همه جهان گردانیده و بهمه جهان آورده است، مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند. در دستور فارسی معمولا کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت توضیح: در زبانها اروپایی نیز معمولا کلمه را به نه بخش تقسیم نمایند ولی عدد و کنایه در آن میان نیست و بجای این دو حرف تعریف و ضمیر را جا دهند. توضیح: ، کلام مرکب است از مجموع چند کلمه، فعل: و منطقیان فعل را کلمه خوانند و حرف را ادات. پس لفظ مفرد یا اسم بود یا فعل یا حرف، روح انسانی را باعتبار ظهور آن در نفس انسانی کلمه گویند. یا کلمه کن. امر ابداعی و تکوینی و وجود منبسط است چنانکه گویند بواسطه کلمه کن تمام موجود ات بر سبیل وجود ابداعی دفعه واحده از ذات حق صادر شده اند، جمله: (هرچ رافت و شفقت و رحمت و صلت رحم است داخل کلمه وایتاء ذی القربی است)، سکینه، (اسم خاص) روح القدس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی گشته کلنبه برجسته ورآمده، درشت، پیچیده سخن پیچیده برجسته و برآمده، درشت و برآمده، درشت خشن، سخن مغلق و نامستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
الفاظ و عبارات مشکل که گوینده برای اظهار فضل ادا کند، سخنان درشت از کسی چنین گفته از او سزاوار نیست
فرهنگ لغت هوشیار
پمپ، اسبابی است که بوسیله آن هوا یا گاز یا مایعی را از جائی بجائی منتقل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولمه
تصویر دولمه
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است بزرگ از تیره روناسیان که درجنگلهای کامرون ودرکنگوی فرانسه به حالت وحشی میروید پوست تنه این درخت یصورت قطعات کم و بیش حجیم در معرض استفاده قرارمیگیرد در پوست این گیاه آلکالوئیدهای متعدد یافت میشود که مهمترین آنهایوهمبین است
فرهنگ لغت هوشیار
مولمه در فارسی مونث مولم بنگرید به مولم مونث مولم: حادثه مولمه. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک مونث مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمبه
تصویر غلمبه
((غُ لُ بِ))
هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد، جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند، قلنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
((تُ لُ بِ))
دستگاهی که به وسیله آن مایعات و گازها را از منبعی بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی