- طوق
- گردن بند، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات
معنی طوق - جستجوی لغت در جدول جو
- طوق
- گردن بند، زیوری که گرد گردن برآرند
- طوق ((طُ))
- گردن بند، هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد، خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قمری، لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرگری گونه ای کبوتر
از طوقه تازی چرخه، چنبره پر گر چنبر چرخه قواره، منطقه میان ریشه و گونه با ساقه گیاه. یا طوقه چاه. حلقه چاه. یا طوقه یقه. زه گریبان
((طُ قِ))
فرهنگ فارسی معین
حلقه، حلقه فلزی چرخ دوچرخه یا موتورسیکلت که لاستیک روی آن قرار می گیرد، بخش زیرین چاه که دارای قطر و گشادی بیشتر است
آنچه شبیه طوق یا چنبر باشد، طوق مانند مثلاً طوقۀ یقه، طوقۀ چاه
گردنگیری، یاره بستن (یاره طوق)
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
سخن گفتن
دارای طوق، دارای گردن بند، پرنده ای که خطی سیاه یا سفید مانند گردن بند بر گردن دارد، از قبیل قمری و کبوتر
زه گریبان
چنبر چاه پر گر چاه
لاتینی تازی گشته مریم نخودی از گیاهان
آنکه دارای طوق (گردن بند) است، پرندگانی که طوقی بر گردن دارند (قمری فاخته کبوتر و مانند آن)
ترکی شاهباز از مرغان شکاری فرانسوی تازی گشته نکرنگی از پرندگان
خرمن ماه شایورد شاد ورد
چنبره دار پرگر دار، گرفتار بندی درفشدار
قوس و قزح بود
چنبره بازی چنبره بردن گونه ای آورد در تیراندازی آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد پس هر که تیرش از حلقه بگذرد آن حلقه آن وی باشد حلقه ربایی
چنبره بازی چنبره بردن گونه ای آورد در تیراندازی
آن چه که با طوق (گردن بند) بازی کند: گردن طوق باز
گود افتادن سیاه شدن بر گردیدن سرخ یا سیاه شدن اطراف زخم و قرحه یا پیرامون چشم از لاغری یا بیماری
((طُ. بُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
آن است که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه ای نصب می کردند و از دور تیر می انداختند پس هر که تیرش از حلقه می گذشت آن حلقه مال وی می شد، حلقه ربایی
بالا، یادشده
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
درازا، درازنا
برپایه، بر پایه، تال، ترینان
خواستاری، شور، شادی