جدول جو
جدول جو

معنی طوغان - جستجوی لغت در جدول جو

طوغان
قسمی از باز شکاری، شاهباز، طغان
لغت نامه دهخدا
طوغان(طَ پُ سَ)
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 20 هزارگزی شمال خاوری قروه و 4 هزارگزی شمال باختر دلبران. تپه ماهور و سردسیر با 302 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان از طریق دلبران اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
طوغان
نامی که چون عمرو و زید (در عربی) و پیر و پل (در فرانسه) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده:
پند از هر کس که گوید گوش دار
گر مثل طوغانش گوید یا تگین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
طوغان
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت:
چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد
ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر
قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب
یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر
گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب
همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر
آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس
بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر
صاحب اعظم وجیه الدین بدم دیروز من
ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر
زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج
رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر
تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر
چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک
از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر
سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف
دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر
کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج
وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر،
طوغان در جواب او نوشت:
سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختی کسی چه کند
گوهر شبچراغ بودت لیک
چون خود انداختی کسی چه کند
اسب رهوار بود و میدان خوش
چون تو بد تاختی کسی چه کند
برده بودی و نقشت آمده بود
چون تو کژ باختی کسی چه کند،
طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
طوغان
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوفان
تصویر طوفان
(پسرانه)
باد سخت، معرب از آرامی، جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، تندباد، دومان، کولاک
کنایه از هر نوع اتفاق ناخوشایند
کنایه از همهمه
آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوغان
تصویر جوغان
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتو، چوبک، کنشتوک، بیخ، غسلج، چوبک اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، بادامه، پله، فیلچه، پیله
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، دیوه، کرم پیله، کناغ، کرم بادامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغان
تصویر روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
فرهنگ فارسی عمید
شهر و قلعتی از نواحی ارمنستان از اعمال ارزن روم، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
چغان، اسم فارسی اشنان است، (آنندراج) (انجمن آرا)، چوبک
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
آنکه مانده شود پس به رنجیدگی کار کند. گویند: هو یطلغ المهنه، ای عجز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
انقلاب سخت هوا، باران سخت، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، باران که همه جا رسد، (مهذب الاسماء)، آب بسیار که همه را بپوشد، (منتهی الارب)، آب که همه چیز را فراگیرد، آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، سیل غرق کننده، (منتخب اللغات)، سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، و منه: فاخذهم الطوفان و قیل الغرق و قیل کثره الماء و قیل العذاب، (منتهی الارب)، هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را، (منتهی الارب)، هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، (منتخب اللغات)، هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن، (آنندراج)، شدت باد تند، (غیاث) : طوفان دریا، آشوب آن:
علی بر جان جباران عالم
ببارید از سر صمصام طوفان،
ناصرخسرو،
بسا شیران گردن کش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان،
عبدالواسع جبلی،
هر دلی کز قبل شادی او شاد بود
گرش طوفان غمان بارد غمگین نکند،
سوزنی،
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم
خود بعهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند،
خاقانی،
در تنور آن جای طوفان دیده واندر چشم دل
هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده اند،
خاقانی،
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند،
خاقانی،
روز و شب بر خشک کشتی رانده ام
گرچه دایم غرق طوفان می زیم،
عطار،
هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش،
سعدی،
غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را،
سعدی،
بود قطرۀ آب طوفان مور،
امیرخسرو،
ما که دادیم دل و دیده بطوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر،
حافظ،
طوفان بچشم من نگر از این و آن مپرس
با دیده اعتبار نباشد شنفته را،
قاآنی،
، مرگ شتاب و سریع، (منتهی الارب)، مردن، (منتخب اللغات)، مرگی سخت، (مهذب الاسماء)، قتل زود، (منتهی الارب)، کشتن، (منتخب اللغات)، سختی و تاریکی شب، (مهذب الاسماء)، شب، شب بسیار تاریک، (منتهی الارب)،
طوفان خروش و طوفان خیز و طوفان دیده و طوفان رسیده و طوفان زای و طوفان زده و طوفان طرازو طوفان کده از ترکیبات اوست، (آنندراج) :
یک لحظه نیست کاین مژه طوفان طراز نیست
وین دل چو شمع طعمه سوز و گداز نیست،
طالب آملی،
دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود
این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد،
کلیم،
زابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی
که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد،
صائب،
از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس
طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس،
صائب،
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را
آرام نیست کشتی طوفان رسیده را،
صائب،
داغ ناسور است نقش ماهی دریای عشق
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق،
صائب،
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم،
صائب،
چون کشتی طوفان زده آرام ندارم
هرچند که عاشق بشکیبائی من نیست،
صائب،
کیفیت طوفان کدۀ گریه مپرسید
از هر غم اشکم بنظر عالم آب است،
بیدل،
- طوفان کردن، کنایه از کار بزرگ کردن، (آنندراج) :
فیض مردان در زمان بیخودی افزونتر است
تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند،
صائب،
میتوان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را
حسن طوفان بیشتر در خانه زین میکند،
صائب،
مگر آن خرمن گل تنگ خود را در بغل دارد
که طوفان میکند در مغز ما بوی گلاب امشب،
صائب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طوف. گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). گرد ورآمدن. (زوزنی). گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
پسر ایلکای نویان سردار مغولی اباقا که در جنگ ابلستین (ناحیتی به مشرق قیساریه) میان لشکر مغول و معین الدین پروانه از یک سو و بیبرس از سوی دیگر روز جمعۀ دهم ذی القعده سال 675 هجری قمری اتفاق افتاد کشته شد، (تاریخ مغول ص 213)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
انقلاب سخت هوا، باران سخت دور زدن، طواف
فرهنگ لغت هوشیار
کرم ابریشم. یا اداره نوغان. اداره ای که امور مربوط به تربیت کرم ابریشم و پیله را بعهده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوقان
تصویر طوقان
ترکی شاهباز از مرغان شکاری فرانسوی تازی گشته نکرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طومان
تصویر طومان
تومان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغان
تصویر صوغان
به گونه رمن همانندان هم اندازگان
فرهنگ لغت هوشیار
اسپورزی دواندن اسپ برای آمادن دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغان
تصویر اوغان
افغان و ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوغان
تصویر زوغان
اختریوختار (اختلاف منظر کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
روباه بازی حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
((سُ))
دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
((طَ))
انبوه لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
باران فراوان و شدید، باد سخت، هر چیز شدید و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوغان
تصویر نوغان
((نُ))
تخم کرم ابریشم یا خود کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
توفان
فرهنگ واژه فارسی سره