جدول جو
جدول جو

معنی طوغ - جستجوی لغت در جدول جو

طوغ
لفظ ترکی بمعنی نشان فوج، و طاء مبدل از تای فوقانی است، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طور
تصویر طور
نوع، گونه
حالت، چگونگی
مرتبه، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوغ
تصویر زوغ
نهر، رودخانه، جوی، زرداب، برای مثال دلی که پر از زوغ هجران بود / ورا وصل معشوقه درمان بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوغ
تصویر دوغ
ماست که در آن آب ریخته و به هم زده باشند، ماست مخلوط با آب
دوغ وحدت: دوغی که درویشان در آن بنگ می ریزند و می آشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغ
تصویر شوغ
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود، پینه یا آبله ای که در پا از راه رفتن بسیار به هم رسد، شغه، شغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طور
تصویر طور
پنجاه و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه، کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوغ
تصویر بوغ
املای دیگر واژۀ بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، صور، برغو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول
تصویر طول
قدرت، توانگری، فزونی، عطا، احسان
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغ
تصویر روغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رغ، آجل، رچک، رجغک، وروغ، وارغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم، پرچم، رایت، علامت، علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال های ترمه زینت می دهند
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، آق خزک، غضا، برای مثال گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوغ
تصویر سوغ
پروانه داشتن روایی روانگی، گوارایی، فرو بردن می را، بچه پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از توی شادی جشن جشن زناشویی گرسنگی، خیک، کجی دم ملخ و دیگر ها درنوردیده پیچیده گرسنه دخشک پنهانی (دخشک خبر)، جامه پیچیده، چاه دیوار دار، پشتواره، پاسی از شب جشن شادی، ضیافت مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی و تازگی چهره بعد از بیماری دوام و همیشگی چیزی، داروئی که برای حفظ آشامیده شود، بپوشانیدن نام سابق شهر مشهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوش
تصویر طوش
گولی نابخردی
فرهنگ لغت هوشیار
مار، پنبه، بلند بالا مرد، باشه، شب پره، خرد و ریزه، سخت پیکار، دلیر، گشن تیزورن (ورن شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوع
تصویر طوع
فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، زیوری که گرد گردن برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول
تصویر طول
عمر، دیری، درازی، عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
آفریدن، فرو رفتن آب بزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم و نشان
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیری که زبد آنرا بگیرند و ماده پنیری آن بر جای باشد، ماستی که در آن آب ریخته و بهم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
موزه ای که از پوست پشمدار بدوزند چکمه پشمین، چوبهای فوقانی آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
دام، شبکه، دام ماهیگیری، حد و نهایت چیزی، پیرامون سرای حال، هیئت، حد، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول
تصویر طول
درازا، درازنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طوس
تصویر طوس
توس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طور
تصویر طور
سان
فرهنگ واژه فارسی سره