جدول جو
جدول جو

معنی طورغای - جستجوی لغت در جدول جو

طورغای
نام ایالتی بشمال ایالت ’سیردریا’ بساحل شرقی سیحون در حوالی بحیرۀ خوارزم (دریاچۀ آرال حالیه)، (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 ص 102 و 101)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سورنای
تصویر سورنای
سرنا، از سازهای بادی که از لوله ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده، نای رومی، سرغین، شهنا، سورنا، شاهنای، نای ترکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
جمع واژۀ طاغیه، سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی واقع در 8 هزارگزی باختر خوی و 5 هزارگزی جنوب شوسۀ خوی به سیه چشمه، جلگه است و کنار رود قطور واقع شده و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 163 تن است، آب آن از رود قطورتأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، زردآلو، کرچک، حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن مالرو است و تابستان از راه ارابه رو خوی میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی از سند که قصبۀ آن قصدار است و آن شهری باشد کوچک و آن ناحیه را روستاها و دیهها و شهرهاست، (معجم البلدان)، ناحیتی است بسند با نعمت و چهارپای بسیار و اندر وی مسلمانند و گبرکان بسیار و مستقرپادشاه طوران کیجکانان است و محالی و مندان و شوره از شهرهای ناحیت طوران است، (حدود العالم) ... آن قسمت بین مکران و سیستان و غزنه از مملکت سند که در نقشه های قدیم آن را طوران نویسند و اکنون جزء بلوچستان انگلیس و ایالت غزنین افغانستان واقع شده است، (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 206)
ناحیۀ مداین راگویند، زهره بن حویه گوید در ایام فتوح:
الا بلغا عنی اباحفص آیه
و قولا له قول الکمی المغاور
بانا اثرنا ان ّ طوران کلهم
لدی مظلم یهفو بحمر الصراصر
قریناهم عند اللقاء بواتراً
تلالا و یسبو عند تلک الحرائر،
(از معجم البلدان)
از دیه های هرات، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهر و قلعتی از نواحی ارمنستان از اعمال ارزن روم، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ پُ سَ)
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 20 هزارگزی شمال خاوری قروه و 4 هزارگزی شمال باختر دلبران. تپه ماهور و سردسیر با 302 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان از طریق دلبران اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نامی که چون عمرو و زید (در عربی) و پیر و پل (در فرانسه) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده:
پند از هر کس که گوید گوش دار
گر مثل طوغانش گوید یا تگین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت:
چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر
مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر
آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب
چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر
ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد
ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر
قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب
یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر
گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب
همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر
آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس
بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر
صاحب اعظم وجیه الدین بدم دیروز من
ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر
زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج
رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر
تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر
چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک
از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر
سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف
دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر
کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج
وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر،
طوغان در جواب او نوشت:
سالها جام جم به دست تو بود
چون تو نشناختی کسی چه کند
گوهر شبچراغ بودت لیک
چون خود انداختی کسی چه کند
اسب رهوار بود و میدان خوش
چون تو بد تاختی کسی چه کند
برده بودی و نقشت آمده بود
چون تو کژ باختی کسی چه کند،
طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
قسمی از باز شکاری، شاهباز، طغان
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
امیر ترغای، ابن امیر برکل. از سرداران مغول و پدر امیر تیمور گورکان بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 393 شود. صاحب سنگلاخ در ذیل ’تورغای’ آرد:... و نیز نام پدر امیر تیمور گورکانست، و بفتح راء هم مستعملست... (سنگلاخ ص 172)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
ترکی است. صاحب سنگلاخ در ذیل ’تورغای’ آرد: پرنده ای از گنجشک بزرگتر که آن را به فارسی شانه بسر و بعربی هدهد گویند... (سنگلاخ ص 172). و رجوع به ترغی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
پسر هلاکو که در قتل کیخاتو پسر اباقا شرکت داشت. رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 251، 270، 271 و رجوع به طراقای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورزاینده، نورافشان، پرنور، روشن:
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طور. پیرامون چیزی گردیدن. (منتهی الارب). گرد بر چیزی گشتن، نزدیک شدن آب. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
دورجا، مسافت دور، فاصله دور و دراز، فاصله بسیار: استادم به تهنیت برنشست ... حصیری با پسر تا دورجای پذیره آمدند، (تاریخ بیهقی)، لشکردر سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دورجای از صحرا، (تاریخ بیهقی)، و بسیار غلام ایستاده از کران صفه تا دورجای، (تاریخ بیهقی)، صف از در باغ شادیاخ به دورجای رسید، (تاریخ بیهقی)، و هیچ نیاسود از تاختن به دورجایها، (مجمل التواریخ و القصص)، اسکندررومی را به دورجای رفتن به سمر مثل زده اند، (مجمل التواریخ و القصص)، غزا و تاختن او به دورجای رسید، (مجمل التواریخ و القصص)، و معنی رایش آن است که به دورجای تاختن کرد و کند، (مجمل التواریخ و القصص)، فراش همی پرده می آویخت اندر بستان به عیسی آباد به دورجای، (مجمل التواریخ و القصص)، رجوع به دورجا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ وِ)
حومه شیراز، یک فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق شیراز است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
اسب و استر و شتربزرگ بارکش و رونده را گویند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیورغال، بمعنی روزینه مشهور است و این لفظغلط است چرا که در کتب یافته نشد و در مدار نوشته سیورغال مدد معاش و در لغات ترکی بمعنی انعام نوشته است، (از غیاث) (از آنندراج)، رجوع به سیورغال شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به طورین که از دیههای ری است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکیست از دهستان نوق شهرستان رفسنجان در 52 هزارگزی شمال باختری رفسنجان در کنار راه مالرو رفسنجان به بافق با 37 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از سران لشکر ارغون سلطان مغولی، پس از قتل گیخاتو از جانب بایدو تومانات عراق عجم به وی سپرده گشت، (حبیب السیر ج 2 ص 44 و 48)
لغت نامه دهخدا
(طَ یُ)
یکی از انواع طراغیون است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طرغانن و طراغیون شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوجان که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 289 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پدرام (وحشی) آدمی پرنده، تلخوم (گویش گیلکی) پرنده ای از راسته کبوتران بیگانه، کسی وحشی (مرغ کبوتر مردم)، کسی احدی
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب رای خداوند تدبیر: و او (جمیل بن معمر) مردی بود عاقل و ذورای و حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
طاغیه طغیان کنندگان سرکشان گستاخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورغی
تصویر قورغی
ترکی چادربند
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
((طَ))
جمع طاغیه، گستاخان، سرکشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طورانی
تصویر طورانی
وحشی (مرغ، کبوتر، مردم)، کسی، احدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
((طَ))
انبوه لشکر
فرهنگ فارسی معین
بپرس، سؤال کن
فرهنگ گویش مازندرانی