زر، فلزی زرد رنگ، چکش خوار و گران بها که در ضرب سکه و ساختن جواهر به کار می رود طلیٰ، ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت، ضماد، مرهم، اندودن قطران روغن یا دارو بر بدن طلای سفید: در علم شیمی پلاتین طلا کردن: مالیدن داروی مایع بر عضوی
زَر، فلزی زرد رنگ، چکش خوار و گران بها که در ضرب سکه و ساختن جواهر به کار می رود طَلیٰ، ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت، ضماد، مرهم، اندودن قطران روغن یا دارو بر بدن طلای سفید: در علم شیمی پلاتین طلا کردن: مالیدن داروی مایع بر عضوی
عقیدالعنب. رب انگور. خلیل بن احمد فراهیدی گوید طیلا نوعی قطرانست که شراب منصف را بدو ماننده کرده و شراب منصف را نیز طیلا نامیده اند. و احمد بن داود گوید: بعضی عرب رب انگور را طیلا نامند. مطبوخ
عقیدالعنب. رب انگور. خلیل بن احمد فراهیدی گوید طیلا نوعی قطرانست که شراب منصف را بدو ماننده کرده و شراب منصف را نیز طیلا نامیده اند. و احمد بن داود گوید: بعضی عرب رب انگور را طیلا نامند. مطبوخ
نداباشد ازبرای آگاهانیدن و تنبیه کردن، و در طعنه زدن مکرر کنند. (برهان). کلمه ای است جهت استعجال و ورغلانیدن. (منتهی الارب). هله. هین. هان. الا: هلا چامه پیش آر ای چامه گوی تو چنگ آور ای دختر ماهروی. دقیقی. برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت. دقیقی. بگفتا هلا هین برو تا رویم به دیدار آن جشن خرم شویم. فردوسی. هلا باده پیش آر و مطرب گزین که نه گاه رزم است و پیکار و کین. فردوسی. ای یار دلربای هلا خیز ومی بیار می ده مرا و گیر دمی تنگ در کنار. منوچهری. دین چو دلم پاک دید گفت هلا هین به دل پاک برنگار مرا. ناصرخسرو. دلت گر ز بیطاعتی زنگ دارد هلا بآتش علم حکمت گدازش. ناصرخسرو. دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا تات زیر شجر گوز بسوزند سپند. ناصرخسرو. برخیز هلا نه وقت خواب است هم منتظر تو آفتاب است. نظامی. تو هلا دربندها را سخت بند چندگاهی بر سبال خود بخند. مولوی. گفت زن کاین گربه خورد آن گوشت را گوشت خر گر دیگرت باید هلا. مولوی. خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته ست نوش می یابی هلا گر پای داری نیش را. سعدی. شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی، درآی. سعدی. اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز وگر به بردن دل آمدی بیا ای دوست. سعدی. به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون بنده اگر تشنه ای هلا ای دوست. سعدی
نداباشد ازبرای آگاهانیدن و تنبیه کردن، و در طعنه زدن مکرر کنند. (برهان). کلمه ای است جهت استعجال و ورغلانیدن. (منتهی الارب). هله. هین. هان. الا: هلا چامه پیش آر ای چامه گوی تو چنگ آور ای دختر ماهروی. دقیقی. برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت. دقیقی. بگفتا هلا هین برو تا رویم به دیدار آن جشن خرم شویم. فردوسی. هلا باده پیش آر و مطرب گزین که نه گاه رزم است و پیکار و کین. فردوسی. ای یار دلربای هلا خیز ومی بیار می ده مرا و گیر دمی تنگ در کنار. منوچهری. دین چو دلم پاک دید گفت هلا هین به دل پاک برنگار مرا. ناصرخسرو. دلت گر ز بیطاعتی زنگ دارد هلا بآتش علم حکمت گدازش. ناصرخسرو. دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا تات زیر شجر گوز بسوزند سپند. ناصرخسرو. برخیز هلا نه وقت خواب است هم منتظر تو آفتاب است. نظامی. تو هلا دربندها را سخت بند چندگاهی بر سبال خود بخند. مولوی. گفت زن کاین گربه خورد آن گوشت را گوشت خر گر دیگرت باید هلا. مولوی. خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته ست نوش می یابی هلا گر پای داری نیش را. سعدی. شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی، درآی. سعدی. اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز وگر به بردن دل آمدی بیا ای دوست. سعدی. به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون بنده اگر تشنه ای هلا ای دوست. سعدی
آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طلوان. طلوان. (منتهی الارب) ، به قطران اندوده. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، بچۀ آهو. (مهذب الاسماء). بچۀ آهو وقت زائیدن. (منتهی الارب). آهوی یکساله. (دهار). آهوبچه. (منتخب اللغات) ، بچۀ گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بچۀ هر حیوان که زنگله دارد. (مهذب الاسماء). هر ستور که سم او شکافته باشد. (منتخب اللغات). گوساله، ریزه و خرد از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، اطلاء، طلاء، طلیان، طلیان، شخص. رجوع به طلی شود
آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طُلْوان. طُلُوان. (منتهی الارب) ، به قطران اندوده. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، بچۀ آهو. (مهذب الاسماء). بچۀ آهو وقت زائیدن. (منتهی الارب). آهوی یکساله. (دهار). آهوبچه. (منتخب اللغات) ، بچۀ گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بچۀ هر حیوان که زنگله دارد. (مهذب الاسماء). هر ستور که سم او شکافته باشد. (منتخب اللغات). گوساله، ریزه و خرد از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، اَطْلاء، طِلاء، طُلْیان، طِلْیان، شخص. رجوع به طلی شود
زر (در اصطلاح فارسی). زر سرخ. بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی نوشته که غالباً لفظ طلا معرب تله است که لفظ هندی است و بکسر فوقانی و تشدید لام بمعنی زر و بمعنی ملمع کردن و ملمع نیز آمده است و در سراج نوشته که طلا بمعنی زر سرخ در اصل به تای قرشت بود بسبب اختلاط عجم و عرب به طای مطبقه نوشته اند حتی که مطلا بمعنی زراندود استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به زر طلا شود: زمین را برنگ طلا رنگ داد (مهر) جهان را ز نو فر واورنگ داد. فردوسی. وجود مردم دانا بسان زرّ طلاست که هر کجا که رود قدر و قیمتش دانند. سعدی. از پی دیدن نهی گر به دم تیغ دست زخم فشاند چو مهر در عوض خون طلا. حسین ثنائی. - طلای جعفری. رجوع به زر جعفری شود. - طلای دست افشار. رجوع به زر دست افشار شود. - طلای سفید، پلاتین. نوعی اززر که سفیدرنگ و گرانبهاتر از طلای زرد است. - امثال: طلا که پاک است چه محنتش (یا حاجتش، یا منتش) به خاک است
زر (در اصطلاح فارسی). زر سرخ. بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی نوشته که غالباً لفظ طلا معرب تله است که لفظ هندی است و بکسر فوقانی و تشدید لام بمعنی زر و بمعنی ملمع کردن و ملمع نیز آمده است و در سراج نوشته که طلا بمعنی زر سرخ در اصل به تای قرشت بود بسبب اختلاط عجم و عرب به طای مطبقه نوشته اند حتی که مطلا بمعنی زراندود استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به زر طلا شود: زمین را برنگ طلا رنگ داد (مهر) جهان را ز نو فر واورنگ داد. فردوسی. وجود مردم دانا بسان زرّ طلاست که هر کجا که رَوَد قدر و قیمتش دانند. سعدی. از پی دیدن نهی گر به دم تیغ دست زخم فشاند چو مهر در عوض خون طلا. حسین ثنائی. - طلای جعفری. رجوع به زر جعفری شود. - طلای دست افشار. رجوع به زر دست افشار شود. - طلای سفید، پلاتین. نوعی اززر که سفیدرنگ و گرانبهاتر از طلای زرد است. - امثال: طلا که پاک است چه محنتش (یا حاجتش، یا منتش) به خاک است
کلمه ای است جهت تحضیض، مرکب از هل و لا. (منتهی الارب). کلمه تحضیض، مرکب از هل و لا، اگر بر ماضی درآید معنی سرزنش بر ترک فعل دهدو اگر بر مضارع درآید برای برانگیختن بر فعل بود
کلمه ای است جهت تحضیض، مرکب از هل و لا. (منتهی الارب). کلمه تحضیض، مرکب از هل و لا، اگر بر ماضی درآید معنی سرزنش بر ترک فعل دهدو اگر بر مضارع درآید برای برانگیختن بر فعل بود
کتران (قطران) شرپون مالیدنی هر گونه که چون دارو به کاررود، دشنام، ریسمان که بدان پای بره بندند، داد مند (منصف)، سیکی سه یکی می پخته خون رایگان خون رایگان رفته، تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طاء معرب نویسند (زیر واژه طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب، جمع طلاجات (غلط)، یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن، و طلا کردن، مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد، یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64، 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن، را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ
کتران (قطران) شرپون مالیدنی هر گونه که چون دارو به کاررود، دشنام، ریسمان که بدان پای بره بندند، داد مند (منصف)، سیکی سه یکی می پخته خون رایگان خون رایگان رفته، تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طاء معرب نویسند (زیر واژه طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب، جمع طلاجات (غلط)، یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن، و طلا کردن، مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد، یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64، 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن، را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ
برای معانی ذیل بکاررود: الف - آگاهانیدن وتنبیه بکاررود: (گفت: هلاجامهابمن ده تالحظه بیاسایی) ب - برای تحسین: (دین چودلم پاک دید گفت: هلاخ هین بدل پاک برنگارمرا) (ناصرخسرو) (کلمه تثنیه و ندا) الا، ای
برای معانی ذیل بکاررود: الف - آگاهانیدن وتنبیه بکاررود: (گفت: هلاجامهابمن ده تالحظه بیاسایی) ب - برای تحسین: (دین چودلم پاک دید گفت: هلاخ هین بدل پاک برنگارمرا) (ناصرخسرو) (کلمه تثنیه و ندا) الا، ای
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم
زر، فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند، مجازاً گران بها، نایاب
زر، فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند، مجازاً گران بها، نایاب