طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طبل عطّار برای مثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طَبلِ عَطّار برای مِثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 459). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج) : گر نه ای کهبله چرا گشتی به در خانه رئیس خسیس ؟ بهرامی (از لغت فرس). رجوع به کهسله و لهبله و کهبل شود
ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 459). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج) : گر نه ای کهبله چرا گشتی به در خانه رئیس خسیس ؟ بهرامی (از لغت فرس). رجوع به کهسله و لهبله و کهبل شود
زنی که فرزند خود را گم کرده باشد. مادر گم کرده فرزند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). این کلمه در مقام مدح و اعجاب استعمال شود. (معجم متن اللغه). ولی اقرب الموارد درباره کلمه ’هابل’ که به معنی زن گم کرده فرزند است آورده: در اصل به معنی گم کرده فرزند است ولی در معنی مدح و اعجاب استعمال شود. یعنی ’چه داناست او و چه صواب است رأی او’
زنی که فرزند خود را گم کرده باشد. مادر گم کرده فرزند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). این کلمه در مقام مدح و اعجاب استعمال شود. (معجم متن اللغه). ولی اقرب الموارد درباره کلمه ’هابل’ که به معنی زن گم کرده فرزند است آورده: در اصل به معنی گم کرده فرزند است ولی در معنی مدح و اعجاب استعمال شود. یعنی ’چه داناست او و چه صواب است رأی او’
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قسمه وقسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. درج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) : زین چو شود باغ طبلۀ عطار زآن شود راغ تختۀ بزاز. مسعودسعد. هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد. سنائی. روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار. سنائی. ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته. سوزنی. به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب. خاقانی. نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان). ، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) : آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد. سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری. ، قسمی طبل در بنگاله. - شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن: اگر خودپرستی شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن. سعدی
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قَسمه وقِسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. دُرج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) : زین چو شود باغ طبلۀ عطار زآن شود راغ تختۀ بزاز. مسعودسعد. هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد. سنائی. روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار. سنائی. ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته. سوزنی. به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب. خاقانی. نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نِه که چون عنبر ببوید. سعدی. دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان). ، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) : آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد. سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری. ، قسمی طبل در بنگاله. - شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن: اگر خودپرستی شکم طبله کن دَرِ خانه این و آن قبله کن. سعدی
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن