جدول جو
جدول جو

معنی طهبله - جستجوی لغت در جدول جو

طهبله(حُ)
رفتن در شهرها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبله
تصویر طبله
طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طبل عطّار برای مثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ لَ / لِ)
ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 459). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج) :
گر نه ای کهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس ؟
بهرامی (از لغت فرس).
رجوع به کهسله و لهبله و کهبل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ لَ)
زنی که فرزند خود را گم کرده باشد. مادر گم کرده فرزند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). این کلمه در مقام مدح و اعجاب استعمال شود. (معجم متن اللغه). ولی اقرب الموارد درباره کلمه ’هابل’ که به معنی زن گم کرده فرزند است آورده: در اصل به معنی گم کرده فرزند است ولی در معنی مدح و اعجاب استعمال شود. یعنی ’چه داناست او و چه صواب است رأی او’
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِ / بَلْ لَ)
مؤنث هبل (ه ب / ه ب ل ل) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن بزرگ جثه. (ناظم الاطباء)، زن درازبالا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
گیاه اندک، تره ای است نازک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قسمه وقسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. درج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) :
زین چو شود باغ طبلۀ عطار
زآن شود راغ تختۀ بزاز.
مسعودسعد.
هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش
سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد.
سنائی.
روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک
در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار.
سنائی.
ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته
یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته.
سوزنی.
به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث
به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب.
خاقانی.
نیاساید مشام از طبلۀ عود
بر آتش نه که چون عنبر ببوید.
سعدی.
دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان).
، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) :
آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد
طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد.
سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری.
، قسمی طبل در بنگاله.
- شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن:
اگر خودپرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ لَ)
ابله. نادان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مصحف کهبله است. (به ضبط صحاح الفرس). احمق. (برهان) :
گر نه ای لهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ)
کلان لقمه خوردن تا بر دیگران در خوردن سبقت برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَفْف)
خوردن نان ارزن را و مداومت کردن بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
رفتن در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ لَ)
تأنیث طهمل. ج، طهامل
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترۀ طهله خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گولی نمودن بعد عاقلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بالا انداختن کمیز را. یقال: طربل بوله طربله، بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنبله
تصویر طنبله
گول نمایی، بد رفتاری مونث طنبل گول نما زن
فرهنگ لغت هوشیار
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهله
تصویر طهله
گیاه اندک، تره نازک، تیرگی و تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبله
تصویر هبله
بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
ابله احمق نادان: گرنه یی لهبله چرا گشتی بدر خانه رئیس خسیس. (بهرامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبله
تصویر طبله
((طَ لِ))
صندوق کوچک، جعبه عطار، طبق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهبله
تصویر لهبله
((لَ بَ لِ))
ابله، نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
بویدان، جونه، حقه، درج، صندوقچه، طبق، طبل، طبلک، شکم بارگی، برآمدگی، اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد