جدول جو
جدول جو

معنی طنخ - جستجوی لغت در جدول جو

طنخ
(حَ)
ناگوارد گردیدن. (منتهی الارب). ناگوار شدن. (منتخب اللغات). ناگوارد گرفتن. (تاج المصادر) ، دل گرفته شدن از چربش. (منتهی الارب). دل گرفتن از چربی و خورش. (منتخب اللغات) ، فربه و پرگوشت شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طنخ
(طِ)
پاره ای از شب. گویند: مر طنخ من اللیل، ای طائفه منها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنخ
تصویر سنخ
گونه، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
زنخ بر خون زدن: کنایه از شرمنده شدن، سرافکنده شدن
زنخ زدن: کنایه از سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنب
تصویر طنب
طناب، ریسمان دراز، رشته ای که سراپرده یا خیمه را با آن ببندند، عصب بدن، عروق درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنز
تصویر طنز
شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب به صورت خنده آوری نمایش داده می شوند، طعنه، سرزنش
طنز زدن: طعنه زدن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ نَ خَ)
گول و نادان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
بنیاد، اصل، بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخ
تصویر طلخ
پارسی تازی گشته تلخ تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوخ
تصویر طوخ
چفته بستن (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه، افسوس کردن، آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که میگفتند، باز راند
فرهنگ لغت هوشیار
بند چادر، پی (عصب)، دوال کمان، رگه برگ چادر دامیک (مشبک) ریسمان خیمه، میخ، جمع اطناب طنبه، دوال که به زه بندند سپس بر آن چوبک پیچند، پی اعلای سینه، یخ و عروق درخت، عصب بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخ
تصویر فنخ
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنخ
تصویر رنخ
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنب
تصویر طنب
((طُ نُ))
ریسمان، ریسمان خیمه، میخ، عصب بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
((طَ))
پختن، غذای پخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
((س))
بن دندان، اصل، بنیاد، جمع سنوخ، اسناخ، در فارسی به معنای نوع، جنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
((زَ نَ))
چانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنز
تصویر طنز
((طَ))
ریشخند کردن، مسخره کردن، طعنه زدن، طعنه، ناز و کرشمه، عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است. (اعم از شعر، نثر و نمایش)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طنز
تصویر طنز
Drollness, Humor, Satire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طنز
تصویر طنز
drôlerie, humour, (FR) satire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طنز
تصویر طنز
gracia, humor, (ES) sátira
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طنز
تصویر طنز
हास्य , व्यंग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طنز
تصویر طنز
grappenmakerij, humor, (NL) satire
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طنز
تصویر طنز
кумедність , гумор , сатира
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طنز
تصویر طنز
umorismo, (IT) satira
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طنز
تصویر طنز
graça, humor, (PT) sátira
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طنز
تصویر طنز
dowcipność, humor, (PL) satyra
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طنز
تصویر طنز
Scherzhaftigkeit, Humor, (DE) Satire
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طنز
تصویر طنز
забавность , юмор , сатира
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طنز
تصویر طنز
kelucuan, humor, (ID) satir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی