- طناب
- ریسمان، کمند
معنی طناب - جستجوی لغت در جدول جو
- طناب
- رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
- طناب
- ریسمان، خیمه، بند، رشته کلفت
- طناب ((طِ یا طَ))
- ریسمان، رسن، رشته کلفت
با طناب (پوسیده) کسی توی چاه رفتن: کنایه از فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن
- طناب ((طَ نّ))
- مسافتی از زمین که معادل 809/0 جریب است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بنگرید به طنبی ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
ریسمانها
دراز کردن سخن، پرگویی، طول کلام، مقابل ایجاز، در علوم ادبی به کار بردن لفظ بسیار برای معنی اندک
((اِ))
فرهنگ فارسی معین
بسیار گفتن، پرگویی، تطویل کلام و مبالغه در آن به حدی که از اقتضای تفهیم مقصود تجاوز کند، مقابل ایجاز
ریسمان ها
سرکار
آب تبلور
آخرآب، ته آب
دم بند ریسمانی که دم ستور یا اشتر به تنگ می بندد
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
درگاه، آستانه خدا کرانه و بیگانه و غریب کرانه و بیگانه و غریب
مشک، بویه (عطر)
نادان گول
دراز شکم، دراز بد بختی
شرطی که با یکدیگر می بندند، جناغ، برای مثال راست گفتی عتاب او بر من / هست از بهر بردن جناب (فرخی - ۴۵۱)
زیبا و پرعشوه، مسخره کننده، طنزگو
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
پرطنین، آهنگین، شیوا، بلندآوازه، مشهور
میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
طالب ها، طلب کننده ها، جوینده ها، خواهنده ها، خواهان ها، محصل ها، دانش آموز ها، جمع واژۀ طالب
عنوان احترام آمیز که پیش از نام اشخاص بزرگ ذکر می شود، آستانه، درگاه
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
جمع طبالبه، نورد ابرها جامه های پیشگشاده پزشکی ها
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
خشت پز آگور پز کوره پز
پرآوا بانگی، زرین پر مگسخوار از پرندگان بلند آوازه