جدول جو
جدول جو

معنی طنء - جستجوی لغت در جدول جو

طنء
(طِنْءْ)
باقی جان. گویند: ترکته بطنئه، ای بقیه روحه (یهمز و لا اصله الهمز) ، جای باش. (منتهی الارب). منزل. (منتخب اللغات). منزلها. (مهذب الاسماء) ، گستردنی. (منتهی الارب). بساط. (منتخب اللغات) ، خواهش نفس، زمین سپید. (منتهی الارب). زمین روشن و سفید. (منتخب اللغات) ، مرغزار. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پشتۀ بلند که آب بر آن نرود، بیماری، آب ماندۀ در حوض. (منتهی الارب). بقیۀ آب در حوض. (منتخب اللغات) ، آنچه جهت شکار شیر و دده سازند مانند زیبه که مغاکی است، خاکستر آتش فشانده، نافرمانی، فجور، جای خشک کردن خرما از سنگ ساخته، همت و قصد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنب
تصویر طنب
طناب، ریسمان دراز، رشته ای که سراپرده یا خیمه را با آن ببندند، عصب بدن، عروق درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنز
تصویر طنز
شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب به صورت خنده آوری نمایش داده می شوند، طعنه، سرزنش
طنز زدن: طعنه زدن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
نام حرف ط، حرف شانزدهم از حروف تهجی است
لغت نامه دهخدا
ال طاء مرد که سیر نشود از آرامش با زنان، کسی که با زنان صحبت بسیار کند، (آنندراج)، مرد بسیار آرامش کننده با زنان، (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَفْ فُ)
بریدن تنه خرمابن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خناء الجذع خنئاً
لغت نامه دهخدا
(ضِنْءْ / ضَنْءْ)
اصل و جایگاه. گویند: هو فی ضن ء صدق، کان. (منتهی الارب). معدن
لغت نامه دهخدا
طعنه، افسوس کردن، آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که میگفتند، باز راند
فرهنگ لغت هوشیار
بند چادر، پی (عصب)، دوال کمان، رگه برگ چادر دامیک (مشبک) ریسمان خیمه، میخ، جمع اطناب طنبه، دوال که به زه بندند سپس بر آن چوبک پیچند، پی اعلای سینه، یخ و عروق درخت، عصب بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنب
تصویر طنب
((طُ نُ))
ریسمان، ریسمان خیمه، میخ، عصب بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنز
تصویر طنز
((طَ))
ریشخند کردن، مسخره کردن، طعنه زدن، طعنه، ناز و کرشمه، عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است. (اعم از شعر، نثر و نمایش)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنز
تصویر طنز
كوميديًّا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از طنز
تصویر طنز
Drollness, Humor, Satire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طنز
تصویر طنز
drôlerie, humour, (FR) satire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طنز
تصویر طنز
おかしさ , ユーモア , 風刺
دیکشنری فارسی به ژاپنی
طنز، طعنه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از طنز
تصویر طنز
مذاق , مزاح , طنز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از طنز
تصویر طنز
হাস্যরস , রসিকতা , বিদ্রুপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از طنز
تصویر طنز
ความขบขัน , อารมณ์ขัน , การล้อเลียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از طنز
تصویر طنز
vichekesho, ucheshi, (SW) vichekesho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از طنز
تصویر طنز
komiklik, mizah, (TR) hiciv
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از طنز
تصویر طنز
הומור , סאטירה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از طنز
تصویر طنز
诙谐 , 幽默 , 讽刺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از طنز
تصویر طنز
익살 , 유머 , 풍자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از طنز
تصویر طنز
kelucuan, humor, (ID) satir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از طنز
تصویر طنز
हास्य , व्यंग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طنز
تصویر طنز
gracia, humor, (ES) sátira
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طنز
تصویر طنز
umorismo, (IT) satira
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طنز
تصویر طنز
graça, humor, (PT) sátira
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طنز
تصویر طنز
dowcipność, humor, (PL) satyra
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طنز
تصویر طنز
кумедність , гумор , сатира
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طنز
تصویر طنز
Scherzhaftigkeit, Humor, (DE) Satire
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طنز
تصویر طنز
забавность , юмор , сатира
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طنز
تصویر طنز
grappenmakerij, humor, (NL) satire
دیکشنری فارسی به هلندی