نام کوهی حصین. ابن البلخی درفارسنامه گوید: چون این خبر (خبر فرتوت گشتن لهراسب) به ارجاسف رسید شاد شد و فرصت نگاه داشت و قصد بلخ کرد و جوهرمز را بمقدمه فرستاد و بلخ بگرفت و لهراسب را بکشت و آتشکده ها را خراب کرد و آتش پرستان را بکشت و دو دختر ازآن وشتاسف ببرد وشتاسف را طلب کرد او در کوه طمیدر پنهان شد و کوهی حصین است و کس نتوانست او را به دست آوردن
نام کوهی حصین. ابن البلخی درفارسنامه گوید: چون این خبر (خبر فرتوت گشتن لهراسب) به ارجاسف رسید شاد شد و فرصت نگاه داشت و قصد بلخ کرد و جوهرمز را بمقدمه فرستاد و بلخ بگرفت و لهراسب را بکشت و آتشکده ها را خراب کرد و آتش پرستان را بکشت و دو دختر ازآن ِ وشتاسف ببرد وشتاسف را طلب کرد او در کوه طمیدر پنهان شد و کوهی حصین است و کس نتوانست او را به دست آوردن
ابواسحاق ابراهیم بن محمد طمیسی، منسوب به طمیس یا طمیسه. از ابوعبداﷲ محمد بن محمد سکسکی روایت کرده است و ابواسحاق ابراهیم بن محمد جنادی و دیگران از او روایت دارند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
ابواسحاق ابراهیم بن محمد طمیسی، منسوب به طمیس یا طمیسه. از ابوعبداﷲ محمد بن محمد سکسکی روایت کرده است و ابواسحاق ابراهیم بن محمد جنادی و دیگران از او روایت دارند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
خیرو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نباتی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس). غسل. (مهذب الاسماء). خیروی دشتی. (دهار). ملوکیهالشجر. عودالیسر. شحم البرح. آلثئا. ملوخیه. وردالزوانی. (یادداشت بخط مؤلف). هشت دهان. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خطمی از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلش بهمه رنگی بود بسیار بقا باشد وعروقش چند سال بجا ماند. (نزهه القلوب) : خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. - خطمی بری، نوعی خطمی است که بعربی آنرا شحم البرح می گویند. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی خطائی، بهترین انواع گل خیرو است. در آغاز شکفتن برنگ سفید می باشد تا دو پهر پس بسرخی زند پس سرخی او کمتر شدن گیرد و بعد از غروب باز برنگ اصلی بازآید. (آنندراج). منثور. (یادداشت بخط مؤلف) : همچو خطمی خطائی هر زمان در باغ دهر چهره دیگرگون مرا از خجلت عصیان شود. نزاری (از آنندراج). - خطمی درختی، نوعی از خطمی است که بوته ای چون درخت دارد. رجوع به درخت خطمی شود. - خطمی درختی چینی، گیاهی است که گل سرخ آتشی دارد. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی فرنگی، نوعی گل است که شبیه به گل خطمی است. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی کوچک، خبازی. رجوع به خبازی در این لغت نامه شود. - خطمی مجلسی، نوعی گل است. (یادداشت بخط مؤلف). - لعاب خطمی، لعابی که از خطمی حاصل آید. وخیفه. (منتهی الارب)
خیرو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نباتی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس). غِسل. (مهذب الاسماء). خیروی ِ دشتی. (دهار). ملوکیهالشجر. عودالیسر. شحم البرح. آلثئا. ملوخیه. وردالزوانی. (یادداشت بخط مؤلف). هشت دهان. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خطمی از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلش بهمه رنگی بود بسیار بقا باشد وعروقش چند سال بجا ماند. (نزهه القلوب) : خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. - خطمی بری، نوعی خطمی است که بعربی آنرا شحم البرح می گویند. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی خطائی، بهترین انواع گل خیرو است. در آغاز شکفتن برنگ سفید می باشد تا دو پهر پس بسرخی زند پس سرخی او کمتر شدن گیرد و بعد از غروب باز برنگ اصلی بازآید. (آنندراج). منثور. (یادداشت بخط مؤلف) : همچو خطمی خطائی هر زمان در باغ دهر چهره دیگرگون مرا از خجلت عصیان شود. نزاری (از آنندراج). - خطمی درختی، نوعی از خطمی است که بوته ای چون درخت دارد. رجوع به درخت خطمی شود. - خطمی درختی چینی، گیاهی است که گل سرخ آتشی دارد. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی فرنگی، نوعی گل است که شبیه به گل خطمی است. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی کوچک، خبازی. رجوع به خبازی در این لغت نامه شود. - خطمی مجلسی، نوعی گل است. (یادداشت بخط مؤلف). - لعاب خطمی، لعابی که از خطمی حاصل آید. وخیفه. (منتهی الارب)
تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طمیسه است و یا طمیسه. (منتهی الارب). شهری است از نقاط جلگۀ طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعید بن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسه بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد
تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طُمیسه است و یا طَمیسه. (منتهی الارب). شهری است از نقاط جلگۀ طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعید بن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسه بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد
اسپ نیکورو سریع و شتاب. (منتهی الارب). اسب نیک تیزرو. (منتخب اللغات)، {{اسم}} نوعی جامه و پارچۀ فاخر: هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون. (چهارمقالۀ عروضی ص 20). اطلس و نسیج و اکسون انواع جامه های گرانبهااند و معانی آنها در کتب لغت مذکور است و ممزج بصیغۀ اسم مفعول بر وزن معظم گویا جامه ای بوده که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند. ابن الاثیر در ذیل حوادث سنۀ 512 هجری قمری گوید: ’و فی هذه السنه اسقط المسترشد باﷲ من الاقطاع المختص به کل جور و امر ان لایؤخذ الا ماجرت به العاده القدیمه و اطلق ضمان غزل الذهب و کان صناع السقلاطون و الممزج و غیرهم ممن یعمل منه (ای من الذهب) یلقون شده من العمال علیها و اذی عظیماً...’. و مقراضی نیز چنانکه از سیاق عبارت آتیه استفاده میشود از جامه های گرانبهای فاخر بوده است ولی جنس آن معلوم نیست. در رسالۀ محاسن اصفهان للمافروخی در عرض کلامی گوید: ’فقال فی وصایاه لتتخذ اکفانی من ثوب مقراضی رومی و عمامه قصب مذهبه و ثوب دبیقی مصری فقیل له مه فانه لایصلح للاکفان غیر الثیاب البیض القطنیه فقال العیاذ باﷲ عاشرت خلقه ستین سنه و کنت احضرهم فی الدیباج و الحریر و القصب و انا الاّن مواف خالقی و رازقی اادثر فی اکفان من هذا الضرب الردی’. اما معدنی و ملکی اگرچه جائی یافت نشد ولی در ضبط آنها اشکالی نیست، اشکالی که هست در کلمه طمیم است که نه ضبط آن معین است و نه معلوم است از چه لغتی است و هیاءه بکلمه عربی مینماید ولی در هیچیک از کتب لغت یافت نشد. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ اروپا ص 110) سبک گردیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، نرم نرم رفتن. (منتهی الارب). نرم دویدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). نرم نرم دویدن. (منتهی الارب)
اسپ نیکورو سریع و شتاب. (منتهی الارب). اسب نیک تیزرو. (منتخب اللغات)، {{اِسم}} نوعی جامه و پارچۀ فاخر: هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون. (چهارمقالۀ عروضی ص 20). اطلس و نسیج و اکسون انواع جامه های گرانبهااند و معانی آنها در کتب لغت مذکور است و ممزج بصیغۀ اسم مفعول بر وزن معظم گویا جامه ای بوده که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند. ابن الاثیر در ذیل حوادث سنۀ 512 هجری قمری گوید: ’و فی هذه السنه اسقط المسترشد باﷲ من الاقطاع المختص به کل جور و امر ان لایؤخذ الا ماجرت به العاده القدیمه و اطلق ضمان غزل الذهب و کان صناع السقلاطون و الممزج و غیرهم ممن یعمل منه (ای من الذهب) یلقون شده من العمال علیها و اذی عظیماً...’. و مقراضی نیز چنانکه از سیاق عبارت آتیه استفاده میشود از جامه های گرانبهای فاخر بوده است ولی جنس آن معلوم نیست. در رسالۀ محاسن اصفهان للمافروخی در عرض کلامی گوید: ’فقال فی وصایاه لتتخذ اکفانی من ثوب مقراضی رومی و عمامه قصب مذهبه و ثوب دبیقی مصری فقیل له مه فانه لایصلح للاکفان غیر الثیاب البیض القطنیه فقال العیاذ باﷲ عاشرت خلقه ستین سنه و کنت احضرهم فی الدیباج و الحریر و القصب و انا الاَّن مواف خالقی و رازقی اادثر فی اکفان من هذا الضرب الردی’. اما معدنی و ملکی اگرچه جائی یافت نشد ولی در ضبط آنها اشکالی نیست، اشکالی که هست در کلمه طمیم است که نه ضبط آن معین است و نه معلوم است از چه لغتی است و هیاءه بکلمه عربی مینماید ولی در هیچیک از کتب لغت یافت نشد. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ اروپا ص 110) سبک گردیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، نرم نرم رفتن. (منتهی الارب). نرم دویدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). نرم نرم دویدن. (منتهی الارب)
شهری است به روم. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). جائیست ببلاد روم و آن بنام بانی آنجا طمین بن الروم بن الیفزبن بن سام بن نوح موسوم گشته است. ابوتمام ذکر آن در شعر خویش آرد در قصیدتی بمدح خالد بن یزید بن مزید: و لما رأی ̍ توفیل آیاتک التی اذاما اتلأبّت لایقاومها الصلب تولی و لم یأل الردی فی اتباعه کأن الردی فی قصده هائم صب کأن بلاد الروم عمت بصیحه فضمت حشاها او رغا وسطها السقب بصاغره القصوی و طمین و اقتری بلاد قرنطاؤوس وابلک السکب. (از معجم البلدان)
شهری است به روم. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). جائیست ببلاد روم و آن بنام بانی آنجا طمین بن الروم بن الیفزبن بن سام بن نوح موسوم گشته است. ابوتمام ذکر آن در شعر خویش آرد در قصیدتی بمدح خالد بن یزید بن مزید: و لما رأی ̍ توفیل آیاتک التی اذاما اتلأبّت لایقاومها الصلب تولی و لم یأل الردی فی اتباعه کأن الردی فی قصده هائم صب کأن بلاد الروم عمت بصیحه فضمت حشاها او رغا وسطها السقب بصاغره القصوی و طمین و اقتری بلاد قرنطاؤوس وابلک السکب. (از معجم البلدان)
انجل غسل هم آوای زرد از گیاهان فارسی گویان خطمی خوانند گیاهی است ازتیره پنیرکیان که دارای گونه های دایمی و نیز یکساله است و بحد وفور در ایران روییده و کشت میشود. ساقه اش ضخیم و بلند برگهایش پهن و ستبر و ریشه ای دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مستعمل است
انجل غسل هم آوای زرد از گیاهان فارسی گویان خطمی خوانند گیاهی است ازتیره پنیرکیان که دارای گونه های دایمی و نیز یکساله است و بحد وفور در ایران روییده و کشت میشود. ساقه اش ضخیم و بلند برگهایش پهن و ستبر و ریشه ای دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مستعمل است
خطمی درخواب دروقت خود، دلیل بر منفعت اندک کند و بی وقت، دلیل بر غم و اندوه کند و خوردن آن، دلیل بر مضرت و نقصان کند و سر شستن با آن، دلیل است بر توبه کردن و پاکدینی. محمد بن سیرین
خطمی درخواب دروقت خود، دلیل بر منفعت اندک کند و بی وقت، دلیل بر غم و اندوه کند و خوردن آن، دلیل بر مضرت و نقصان کند و سر شستن با آن، دلیل است بر توبه کردن و پاکدینی. محمد بن سیرین