جدول جو
جدول جو

معنی طمی - جستجوی لغت در جدول جو

طمی
(حِضْ ضی ضا)
طمو. بسیار شدن آب. فزودن آب، گوالیدن و دراز گردیدن گیاه، بلند گشتن قصد وهمت، پر شدن دریا. برآمدن آب. (منتهی الارب) ، شتافتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمیم
تصویر طمیم
نوعی پارچه و جامۀ فاخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطمی
تصویر خطمی
گل ختمی، گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی، انجل
فرهنگ فارسی عمید
(طَ / طَمْ می)
نام کوهی حصین. ابن البلخی درفارسنامه گوید: چون این خبر (خبر فرتوت گشتن لهراسب) به ارجاسف رسید شاد شد و فرصت نگاه داشت و قصد بلخ کرد و جوهرمز را بمقدمه فرستاد و بلخ بگرفت و لهراسب را بکشت و آتشکده ها را خراب کرد و آتش پرستان را بکشت و دو دختر ازآن وشتاسف ببرد وشتاسف را طلب کرد او در کوه طمیدر پنهان شد و کوهی حصین است و کس نتوانست او را به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
طیطوس طمیدیوس. نام یکی از سلاطین روم است و بلیناس حکیم صاحب طلسمات بزمان وی بوده است. (عیون الانباء ج 1 ص 73)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دهی بزرگ بحوالی مرغزار آورد معروف به کوشک زرد از مرغزارهای فارس. (نزهه القلوب چ اروپا ص 134)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ابواسحاق ابراهیم بن محمد طمیسی، منسوب به طمیس یا طمیسه. از ابوعبداﷲ محمد بن محمد سکسکی روایت کرده است و ابواسحاق ابراهیم بن محمد جنادی و دیگران از او روایت دارند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بزغاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ می یَ)
زمین غربی نیل برابر فسطاط. از متنزهات مردم مصر است در ایام نیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خِ می ی)
خیرو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نباتی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس). غسل. (مهذب الاسماء). خیروی دشتی. (دهار). ملوکیهالشجر. عودالیسر. شحم البرح. آلثئا. ملوخیه. وردالزوانی. (یادداشت بخط مؤلف). هشت دهان. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خطمی از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلش بهمه رنگی بود بسیار بقا باشد وعروقش چند سال بجا ماند. (نزهه القلوب) :
خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار.
سعدی.
- خطمی بری، نوعی خطمی است که بعربی آنرا شحم البرح می گویند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطمی خطائی، بهترین انواع گل خیرو است. در آغاز شکفتن برنگ سفید می باشد تا دو پهر پس بسرخی زند پس سرخی او کمتر شدن گیرد و بعد از غروب باز برنگ اصلی بازآید. (آنندراج). منثور. (یادداشت بخط مؤلف) :
همچو خطمی خطائی هر زمان در باغ دهر
چهره دیگرگون مرا از خجلت عصیان شود.
نزاری (از آنندراج).
- خطمی درختی، نوعی از خطمی است که بوته ای چون درخت دارد. رجوع به درخت خطمی شود.
- خطمی درختی چینی، گیاهی است که گل سرخ آتشی دارد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطمی فرنگی، نوعی گل است که شبیه به گل خطمی است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطمی کوچک، خبازی. رجوع به خبازی در این لغت نامه شود.
- خطمی مجلسی، نوعی گل است. (یادداشت بخط مؤلف).
- لعاب خطمی، لعابی که از خطمی حاصل آید. وخیفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
منسوب به حطمه. بطنی از حلام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
باریک لب. (زوزنی). سیه لب. (مؤید الفضلاء). درمتن چنین است و صحیح اظمی است. رجوع به اظمی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
منسوب به حطمه ابن ودیعه بن لکینربن اقصی. پدر بطنی از عبدالقیس. و آنان زره گران بودند و حطمیات، دروع منتسب بدین بطن است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(طِمْ می)
تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طمیسه است و یا طمیسه. (منتهی الارب). شهری است از نقاط جلگۀ طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعید بن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسه بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
برهنه از جامه ها. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اسپ نیکورو سریع و شتاب. (منتهی الارب). اسب نیک تیزرو. (منتخب اللغات)،
{{اسم}} نوعی جامه و پارچۀ فاخر: هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون. (چهارمقالۀ عروضی ص 20). اطلس و نسیج و اکسون انواع جامه های گرانبهااند و معانی آنها در کتب لغت مذکور است و ممزج بصیغۀ اسم مفعول بر وزن معظم گویا جامه ای بوده که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند. ابن الاثیر در ذیل حوادث سنۀ 512 هجری قمری گوید: ’و فی هذه السنه اسقط المسترشد باﷲ من الاقطاع المختص به کل جور و امر ان لایؤخذ الا ماجرت به العاده القدیمه و اطلق ضمان غزل الذهب و کان صناع السقلاطون و الممزج و غیرهم ممن یعمل منه (ای من الذهب) یلقون شده من العمال علیها و اذی عظیماً...’. و مقراضی نیز چنانکه از سیاق عبارت آتیه استفاده میشود از جامه های گرانبهای فاخر بوده است ولی جنس آن معلوم نیست. در رسالۀ محاسن اصفهان للمافروخی در عرض کلامی گوید: ’فقال فی وصایاه لتتخذ اکفانی من ثوب مقراضی رومی و عمامه قصب مذهبه و ثوب دبیقی مصری فقیل له مه فانه لایصلح للاکفان غیر الثیاب البیض القطنیه فقال العیاذ باﷲ عاشرت خلقه ستین سنه و کنت احضرهم فی الدیباج و الحریر و القصب و انا الاّن مواف خالقی و رازقی اادثر فی اکفان من هذا الضرب الردی’. اما معدنی و ملکی اگرچه جائی یافت نشد ولی در ضبط آنها اشکالی نیست، اشکالی که هست در کلمه طمیم است که نه ضبط آن معین است و نه معلوم است از چه لغتی است و هیاءه بکلمه عربی مینماید ولی در هیچیک از کتب لغت یافت نشد. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ اروپا ص 110)
سبک گردیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، نرم نرم رفتن. (منتهی الارب). نرم دویدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). نرم نرم دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ می یَ)
شهری است به روم. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). جائیست ببلاد روم و آن بنام بانی آنجا طمین بن الروم بن الیفزبن بن سام بن نوح موسوم گشته است. ابوتمام ذکر آن در شعر خویش آرد در قصیدتی بمدح خالد بن یزید بن مزید:
و لما رأی ̍ توفیل آیاتک التی
اذاما اتلأبّت لایقاومها الصلب
تولی و لم یأل الردی فی اتباعه
کأن الردی فی قصده هائم صب
کأن بلاد الروم عمت بصیحه
فضمت حشاها او رغا وسطها السقب
بصاغره القصوی و طمین و اقتری
بلاد قرنطاؤوس وابلک السکب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ بِ)
و نیز اصمعی آورده که طمیه کوهی است ببادیه در بلاد مره بن عوف. شاعر گوید:
اتین علی طمیه و المطایا
اذا استحثثن اتعبن الجرورا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ می یَ)
در کتاب نصر آمده که طمیه پشته ای است. (معجم البلدان)
اصمعی گوید از بلاد فزاره است. (معجم البلدان)
تپه ای است بین سمیراء و توز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کور و نابینا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
انجل غسل هم آوای زرد از گیاهان فارسی گویان خطمی خوانند گیاهی است ازتیره پنیرکیان که دارای گونه های دایمی و نیز یکساله است و بحد وفور در ایران روییده و کشت میشود. ساقه اش ضخیم و بلند برگهایش پهن و ستبر و ریشه ای دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
هیدخ اسپنیک تند، یانه سپید (یانه کتان)، نرم دویدن برد سپید که مشاهده مشرقه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمی
تصویر آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمی
تصویر رمی
انداختن، نگهبان رمه
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانکار، بزغاله، زیغ (بوریا)، لایاب گلاب، خارکویک (نخل)، گردنبند، نان پهن، تیر خونین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمیس
تصویر طمیس
کور نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمینه
تصویر طمینه
کاهیده طمانینه بنگرید به طمانینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطمی
تصویر خطمی
((خَ یا خِ یّ))
گیاهی از تیره پنیرکیان، دارای ساقه ضخیم و بلند، برگ هایش پهن و ستبر و ریشه اش دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مصرف فراوان دارد
فرهنگ فارسی معین
((طَ))
برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طمع
تصویر طمع
آز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
خطمی درخواب دروقت خود، دلیل بر منفعت اندک کند و بی وقت، دلیل بر غم و اندوه کند و خوردن آن، دلیل بر مضرت و نقصان کند و سر شستن با آن، دلیل است بر توبه کردن و پاکدینی. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب