جدول جو
جدول جو

معنی طمغاجی - جستجوی لغت در جدول جو

طمغاجی
(طَ)
این کلمه صورتی از تمغاچی است که زنندۀ تمغا بر فرمانها یا بارها و عدلها باشد و ظاهراً وقتی معنی مجازی نیز گرفته است بمعنی شوخ و عیار و فریبنده در صفت معشوقه:
ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا
مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب.
مختاری غزنوی.
و کلمه مرکب از دو کلمه طمغا (تمغا) و چی حرف نسبت ترکی، و این نوع نقل در تداول ترکی و فارسی معمولست چنانکه گویند فلان قاطرچی است، یعنی سخت بی ادب و خشن است و شاید طمغاچیان به صفت تقلب و اختلاس و مانند آن موصوف بوده اند چنانکه گمرکچیان، و شایدتأیید میکند این حدس را بیتی که در آنندراج برای تمغاچی شاهد آمده است:
ز تمغاچی پسر داغ غلامی برجبین دارم
تلف شد نقد جان و حاصل و باقی همین دارم.
سیفی.
رجوع به تمغا و تمغاچی شود
لغت نامه دهخدا
طمغاجی
(طَ)
حاج میرزا محمدحسن آشتیانی، از علما و مجتهدین و اصولیین قرن چهاردهم هجری است. حاشیۀ بسیار مفصل و مبسوطی بر فرائد الاصول مشهور به مسائل تألیف شیخ مرتضی انصاری دارد که چاپ شده است. مرحوم علامۀ قزوینی می نویسد: راقم سطور در سه چهار سال اخیر عمر آن مرحوم در مجالس دروس خارج او که همین فرائدالاصول را برای جمعیت کثیری از طلاب در منزل خود در طهران تقریر میکرد حاضر میشدم. نام آن مرحوم در مسئلۀ دادن امتیاز توتون و تنباکو به انگلستان و مقاومتی که او با ناصرالدین شاه در خصوص ابطال انحصار آن به خرج داده و بالاخره در 16 جمادی الاولی 1316 هجری قمری شاه مجبوراً آن امتیاز را ملغی نمود در تمام اقطار مشهور شد. وفات او در روز بیست و هشتم جمادی الاولی سنه هزار و سیصدونوزده هجری قمری در طهران روی داد. سنش قریب به هفتاد بود. (از یادداشتهای علامۀ قزوینی مندرج در شمارۀ چهارسال سوم مجلۀ یادگار ص 16)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمغاج
تصویر طمغاج
(پسرانه)
از پادشاهان ترک ماوراءالنهر مهروف به افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغاجی
تصویر آغاجی
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، ایشیک آقاسی، حاجب، پردگی، پردگین، سادن
ترخان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمغاچی
تصویر تمغاچی
در دورۀ ایلخانان مغول، مامور وصول باج و خراج که کالایی را پس از گرفتن باج و خراج آن مهر و علامت مخصوص می زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
مناجات کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغانی
تصویر مغانی
جا، منزل
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
قریه ای است از سواد بخارا. (معجم البلدان ج 6)
لغت نامه دهخدا
امیر ابوالحسن علی بن الیاس. از امرای دورۀ سامانی که از جملۀ شعرا نیز بود. وی شاید پسر الیاس بن اسحاق بن احمد سامانی باشد که در بخارا و بلخ می زیست. (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 ص 179). و رجوع به اغجی و آغاجی و اغچی شود
لغت نامه دهخدا
آغاچی، امیرحسن علی بن الیاس آغاجی بخاری، از امراء سامانیه، معاصر نوح بن منصور سامانی، شاعر مشهور ایران، و او در هر دو زبان فارسی و عربی شعر گفته و ممدوح دقیقی شاعر بوده است
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
پسر هلاکو که در قتل کیخاتو پسر اباقا شرکت داشت. رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 251، 270، 271 و رجوع به طراقای شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لمغان. موضع و ناحیتی است در جبال غزنه. (سمعانی ورق 496)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حقیقت مسمای این کلمه به نحو یقین معین نشد ولی بطور تقریب معلوم است که طمغاج نام ناحیه یا شهری بوده در اقصی ترکستان شرقی در حدود چین یا در داخلی چین شمالی:
خود دل و طبع او ز سیم و شکر
کان طمغاج و باغ شوشتر است.
خاقانی.
صاحب کتاب طبقات ناصری اطلاعات ذیل را شفاهاً از سید اجل بهاءالدین رازی (سفیر خوارزمشاه به دربار چنگیز) گرفته و گوید: چون بحدود طمغاج و نزدیک دارالملک آلتون خان رسیدیم از مسافت دور پشتۀ بلندی سپید ’در نظر آمد...’. و جای دیگر کلمه طمغاج و تنگت را با هم آورده و گوید: ’جماعتی از ثقات چنین روایت کرده اند که در تواریخ ماتقدم و ایام سالفه و قرون ماضیه دربلاد ترکستان و ممالک چین و تنگت و طمغاج هرگز پادشاهی کریم و نیکواخلاق تر از اکتای پای در رکاب نکرده است.
محمد بن احمد النسوی در سیرۀ جلال الدین منکبرنی (چ پاریس صص 4-5) گوید: حدثنی غیر واحد ممن یعتبر بقولهم ان ملک الصین ملک متسع دوره مسیره سته اشهر و قد قیل انه یحویه سور واحد و لم ینقطع الا عند الجبال المنیعه و الانهار الوسیعه و قدانقسم من قدیم الزمان الی سته اجزاء منها مسیره شهریتولی امره خان ای ملک بلغتهم نیابه عن خانهم الاعظم و کان خانهم الکبیر الذی عاصر السلطان محمد (بن تکش) التون خان توارثها کابراً عن کابر بل کافراً عن کافر و من عادتهم الاقامه بطمغاج و هی واسطه الصین و نواحیها...’. و کمی پس از آن گوید: ’فلما عاد آلتون خان الی مدینه المعروفه بطمغاج اخذ الحجاب علی عادتهم یعرضون کل یوم عده قضایا مما حدث مده غیبه...’. در تقویم البلدان لابی الفداء در جدول بلاد چین نقلاً عن تاریخ النسوی المذکور می نویسد: و من تاریخ النسوی الذکری ذکر فیه اخبار خوارزم شاه و النهر (ظ: التتر) ان قاعده ملک التتر بالصین اسمها طومحاج (ظ: طومخاج) .’ زکریابن محمد قزوینی در آثار البلاد (چ ووستنفلد ص 275) گوید: طمغاج مدینه مشهوره کبیره من بلاد الترک ذات قری ً کثیره و قراها بین جبلین فی مضیق لا سبیل الیها الا من ذلک المضیق و لایمکن دخولها لو منع مانع فلایتعرض لها احد من ملوک الترک لعلمهم بأن قصدها غیرمفید و سلطانها ذو قدر و مکانه عند ملوک الترک و بها معدن الذهب فلذلک کثر الذهب عندهم حتی اتخذوا منها الظروف و الاوانی و اهلها زعر لاشعر علی جسدهم و نساؤهم علی السواء فی ذلک... و حکی الامیر ابوالمؤیدبن النعمان ان بها عینین. احدیهماعذب و الاخری ملح و هما تنصبان الی حوض و تمتزجان فیه، و تمتد من الحوض ساقیتان، احداهما عذب لا ملوحه فیه و الاخری ملح و ذکر انه من کرامات رجل صالح اسمه ملیح الملاح وصل الی ملک الدّیّار و دعا اهلها الی الاسلام و ظهر من کراماته امر هذا الحوض و السواقی فاسلم بعض اهلها و هم علی الاسلام الی الاّن’. و خلاصۀ این کلمه در یکی از قصاید مختاری غزنوی در مدح علاءالدوله محمد ملقب به ارسلان خان از ملوک خانیۀ ماوراءالنهر مذکور است، مطلع قصیده اینست:
خرگه خاقان ترکستان شده مالک رقاب
آسمان است و جمال ارسلان شه آفتاب.
و در وصف مجلس بزم خاقان گوید: از جمله ابیاتی:
ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا
مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب.
(حواشی چهارمقالۀ عروضی چ لیدن ص 94).
احتمالاً کلمه طفقاج (تفغاج) باشد که بر ماچین اطلاق می شده است. رجوع به طفقاج در دیوان لغات الترک محمود کاشغری چ استامبول 1333 هجری قمری ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام ولیعهد تکش به ری. بگفتۀ صاحب حبیب السیر، پس از آنکه میان سلطان تکش خوارزمشاه وطغرل سلجوقی صلح افتاد بنواحی ری و طغرل ولایت ری رابدیوان خوارزمشاه بازگذارد بدان شرط که تکش متعرض دیگر ولایات نگردد، خوارزمشاه این طمغاج را به ری ولیعهد خویش گردانید و روی به صوب خوارزم آورد. طغرل بسال 589 هجری قمری به ری رفت و قلعۀ طبرک را از طمغاج بستاند و وی را بقتل رسانید. (حبیب السیر ج 1 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه محصول راهداری ستاند. (آنندراج). کسی که از اجناس باج گرفته و بر آنها مهر زند. محصل باج و خراج. باج گیر. (ناظم الاطباء). کسی که از جانب کوتوال براجناس مهر کرده محصول و باج آن گیرد. (غیاث اللغات) : روزی عجوزی، درمی چند از خانه تمغاچی آورد که معاملت حضرت خواجه است. (انیس الطالبین بخاری).
ز تمغاچی پسر داغ غلامی برجبین دارم
تلف شد نقد جان و حاصل و باقی همین دارم.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به تمغا و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزاجی
تصویر مزاجی
خیمی سرشتی منسوب به مزاج: وضع مزاجی فلان بد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماجی
تصویر کماجی
منسوب به کماج، کماج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مغنی، جایباش ها چاره ها منسوب به مغان، شرابی که زردشتیان عمل آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
جمع مغزی، دینرزم ها، جنگ ها، رزمنامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
راز و نیاز کننده مناجات کننده راز و نیاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمغاچی
تصویر تمغاچی
مامور وصول باج و خراج در دوره مغول
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیامرسان، پرده دار حاجب و خاصه پادشاه که وسیله رسانیدن مطالب و رسایل بین پادشاهان و امیران و اعیان دولت بود. این کلمه در دربارهای مشرق ایران در قرنهای چهارم و پنجم مصطلح بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمغاجی
تصویر تمغاجی
((تَ))
مأمور گرفتن باج و خراج در زمان ایلخانان مغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغانی
تصویر مغانی
((مَ))
جمع معنی، منازل، چاره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
((مُ))
مناجات کننده، راز و نیاز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغانی
تصویر مغانی
جمع مغینه، زنان سرود، گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغاجی
تصویر آغاجی
حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه می توانست بر شاه وارد شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغاجی
تصویر آغاجی
پرده دار، پیام رسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغاکی
تصویر مغاکی
آبیسال
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر عمه
فرهنگ گویش مازندرانی
دختر عمه، عمه
فرهنگ گویش مازندرانی
دمدمی، خلق و خوی
دیکشنری اردو به فارسی
اجتماعی
دیکشنری اردو به فارسی