مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
ابن بغراخان. خان ترکستان از معاصرین مسعود و محمود غزنوی و پدر ترکان خاتون زوجه ملکشاه سلجوقی که سلطان سلجوقی بسال 471 هجری قمری پس از فتح سمرقند وی را بحبالۀ نکاح خویش آورد. (حبیب السیر ج 1 ص 373)
ابن بغراخان. خان ترکستان از معاصرین مسعود و محمود غزنوی و پدر تَرکان خاتون زوجه ملکشاه سلجوقی که سلطان سلجوقی بسال 471 هجری قمری پس از فتح سمرقند وی را بحبالۀ نکاح خویش آورد. (حبیب السیر ج 1 ص 373)
نام ولیعهد تکش به ری. بگفتۀ صاحب حبیب السیر، پس از آنکه میان سلطان تکش خوارزمشاه وطغرل سلجوقی صلح افتاد بنواحی ری و طغرل ولایت ری رابدیوان خوارزمشاه بازگذارد بدان شرط که تکش متعرض دیگر ولایات نگردد، خوارزمشاه این طمغاج را به ری ولیعهد خویش گردانید و روی به صوب خوارزم آورد. طغرل بسال 589 هجری قمری به ری رفت و قلعۀ طبرک را از طمغاج بستاند و وی را بقتل رسانید. (حبیب السیر ج 1 ص 388)
نام ولیعهد تکش به ری. بگفتۀ صاحب حبیب السیر، پس از آنکه میان سلطان تکش خوارزمشاه وطغرل سلجوقی صلح افتاد بنواحی ری و طغرل ولایت ری رابدیوان خوارزمشاه بازگذارد بدان شرط که تکش متعرض دیگر ولایات نگردد، خوارزمشاه این طمغاج را به ری ولیعهد خویش گردانید و روی به صوب خوارزم آورد. طغرل بسال 589 هجری قمری به ری رفت و قلعۀ طبرک را از طمغاج بستاند و وی را بقتل رسانید. (حبیب السیر ج 1 ص 388)
حقیقت مسمای این کلمه به نحو یقین معین نشد ولی بطور تقریب معلوم است که طمغاج نام ناحیه یا شهری بوده در اقصی ترکستان شرقی در حدود چین یا در داخلی چین شمالی: خود دل و طبع او ز سیم و شکر کان طمغاج و باغ شوشتر است. خاقانی. صاحب کتاب طبقات ناصری اطلاعات ذیل را شفاهاً از سید اجل بهاءالدین رازی (سفیر خوارزمشاه به دربار چنگیز) گرفته و گوید: چون بحدود طمغاج و نزدیک دارالملک آلتون خان رسیدیم از مسافت دور پشتۀ بلندی سپید ’در نظر آمد...’. و جای دیگر کلمه طمغاج و تنگت را با هم آورده و گوید: ’جماعتی از ثقات چنین روایت کرده اند که در تواریخ ماتقدم و ایام سالفه و قرون ماضیه دربلاد ترکستان و ممالک چین و تنگت و طمغاج هرگز پادشاهی کریم و نیکواخلاق تر از اکتای پای در رکاب نکرده است. محمد بن احمد النسوی در سیرۀ جلال الدین منکبرنی (چ پاریس صص 4-5) گوید: حدثنی غیر واحد ممن یعتبر بقولهم ان ملک الصین ملک متسع دوره مسیره سته اشهر و قد قیل انه یحویه سور واحد و لم ینقطع الا عند الجبال المنیعه و الانهار الوسیعه و قدانقسم من قدیم الزمان الی سته اجزاء منها مسیره شهریتولی امره خان ای ملک بلغتهم نیابه عن خانهم الاعظم و کان خانهم الکبیر الذی عاصر السلطان محمد (بن تکش) التون خان توارثها کابراً عن کابر بل کافراً عن کافر و من عادتهم الاقامه بطمغاج و هی واسطه الصین و نواحیها...’. و کمی پس از آن گوید: ’فلما عاد آلتون خان الی مدینه المعروفه بطمغاج اخذ الحجاب علی عادتهم یعرضون کل یوم عده قضایا مما حدث مده غیبه...’. در تقویم البلدان لابی الفداء در جدول بلاد چین نقلاً عن تاریخ النسوی المذکور می نویسد: و من تاریخ النسوی الذکری ذکر فیه اخبار خوارزم شاه و النهر (ظ: التتر) ان قاعده ملک التتر بالصین اسمها طومحاج (ظ: طومخاج) .’ زکریابن محمد قزوینی در آثار البلاد (چ ووستنفلد ص 275) گوید: طمغاج مدینه مشهوره کبیره من بلاد الترک ذات قری ً کثیره و قراها بین جبلین فی مضیق لا سبیل الیها الا من ذلک المضیق و لایمکن دخولها لو منع مانع فلایتعرض لها احد من ملوک الترک لعلمهم بأن قصدها غیرمفید و سلطانها ذو قدر و مکانه عند ملوک الترک و بها معدن الذهب فلذلک کثر الذهب عندهم حتی اتخذوا منها الظروف و الاوانی و اهلها زعر لاشعر علی جسدهم و نساؤهم علی السواء فی ذلک... و حکی الامیر ابوالمؤیدبن النعمان ان بها عینین. احدیهماعذب و الاخری ملح و هما تنصبان الی حوض و تمتزجان فیه، و تمتد من الحوض ساقیتان، احداهما عذب لا ملوحه فیه و الاخری ملح و ذکر انه من کرامات رجل صالح اسمه ملیح الملاح وصل الی ملک الدّیّار و دعا اهلها الی الاسلام و ظهر من کراماته امر هذا الحوض و السواقی فاسلم بعض اهلها و هم علی الاسلام الی الاّن’. و خلاصۀ این کلمه در یکی از قصاید مختاری غزنوی در مدح علاءالدوله محمد ملقب به ارسلان خان از ملوک خانیۀ ماوراءالنهر مذکور است، مطلع قصیده اینست: خرگه خاقان ترکستان شده مالک رقاب آسمان است و جمال ارسلان شه آفتاب. و در وصف مجلس بزم خاقان گوید: از جمله ابیاتی: ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ لیدن ص 94). احتمالاً کلمه طفقاج (تفغاج) باشد که بر ماچین اطلاق می شده است. رجوع به طفقاج در دیوان لغات الترک محمود کاشغری چ استامبول 1333 هجری قمری ج 1 ص 378 شود
حقیقت مسمای این کلمه به نحو یقین معین نشد ولی بطور تقریب معلوم است که طمغاج نام ناحیه یا شهری بوده در اقصی ترکستان شرقی در حدود چین یا در داخلی ِ چین شمالی: خود دل و طبع او ز سیم و شکر کان طمغاج و باغ شوشتر است. خاقانی. صاحب کتاب طبقات ناصری اطلاعات ذیل را شفاهاً از سید اجل بهاءالدین رازی (سفیر خوارزمشاه به دربار چنگیز) گرفته و گوید: چون بحدود طمغاج و نزدیک دارالملک آلتون خان رسیدیم از مسافت دور پشتۀ بلندی سپید ’در نظر آمد...’. و جای دیگر کلمه طمغاج و تنگت را با هم آورده و گوید: ’جماعتی از ثقات چنین روایت کرده اند که در تواریخ ماتقدم و ایام سالفه و قرون ماضیه دربلاد ترکستان و ممالک چین و تنگت و طمغاج هرگز پادشاهی کریم و نیکواخلاق تر از اکتای پای در رکاب نکرده است. محمد بن احمد النسوی در سیرۀ جلال الدین منکبرنی (چ پاریس صص 4-5) گوید: حدثنی غیر واحد ممن یعتبر بقولهم ان ملک الصین ملک متسع دوره مسیره سته اشهر و قد قیل انه یحویه سور واحد و لم ینقطع الا عند الجبال المنیعه و الانهار الوسیعه و قدانقسم من قدیم الزمان الی سته اجزاء منها مسیره شهریتولی امره خان ای ملک بلغتهم نیابه عن خانهم الاعظم و کان خانهم الکبیر الذی عاصر السلطان محمد (بن تکش) التون خان توارثها کابراً عن کابر بل کافراً عن کافر و من عادتهم الاقامه بطمغاج و هی واسطه الصین و نواحیها...’. و کمی پس از آن گوید: ’فلما عاد آلتون خان الی مدینه المعروفه بطمغاج اخذ الحجاب علی عادتهم یعرضون کل یوم عده قضایا مما حدث مده غیبه...’. در تقویم البلدان لابی الفداء در جدول بلاد چین نقلاً عن تاریخ النسوی المذکور می نویسد: و من تاریخ النسوی الذکری ذکر فیه اخبار خوارزم شاه و النهر (ظ: التتر) ان قاعده ملک التتر بالصین اسمها طومحاج (ظ: طومخاج) .’ زکریابن محمد قزوینی در آثار البلاد (چ ووستنفلد ص 275) گوید: طمغاج مدینه مشهوره کبیره من بلاد الترک ذات قری ً کثیره و قراها بین جبلین فی مضیق لا سبیل الیها الا من ذلک المضیق و لایمکن دخولها لو منع مانع فلایتعرض لها احد من ملوک الترک لعلمهم بأن قصدها غیرمفید و سلطانها ذو قدر و مکانه عند ملوک الترک و بها معدن الذهب فلذلک کثر الذهب عندهم حتی اتخذوا منها الظروف و الاوانی و اهلها زُعر لاشعر علی جسدهم و نساؤهم علی السواء فی ذلک... و حکی الامیر ابوالمؤیدبن النعمان ان بها عینین. احدیهماعذب و الاخری ملح و هما تنصبان الی حوض و تمتزجان فیه، و تمتد من الحوض ساقیتان، احداهما عذب لا ملوحه فیه و الاخری ملح و ذکر انه من کرامات رجل صالح اسمه ملیح الملاح وصل الی ملک الدّیّار و دعا اهلها الی الاسلام و ظهر من کراماته امر هذا الحوض و السواقی فاسلم بعض اهلها و هم علی الاسلام الی الاَّن’. و خلاصۀ این کلمه در یکی از قصاید مختاری غزنوی در مدح علاءالدوله محمد ملقب به ارسلان خان از ملوک خانیۀ ماوراءالنهر مذکور است، مطلع قصیده اینست: خرگه خاقان ترکستان شده مالک رقاب آسمان است و جمال ارسلان شه آفتاب. و در وصف مجلس بزم خاقان گوید: از جمله ابیاتی: ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ لیدن ص 94). احتمالاً کلمه طفقاج (تفغاج) باشد که بر ماچین اطلاق می شده است. رجوع به طفقاج در دیوان لغات الترک محمود کاشغری چ استامبول 1333 هجری قمری ج 1 ص 378 شود
بیشتر ملوک ترک معروف به خانیه که پیش از مغول در نواحی ناحیت یا شهر طمغاج سلطنت داشته اند ملقب به طمغاج خان باشند. شاید طمغاج خان بمعنی خان طمغاج باشد مانند بخاراخداه و امثال آن در فارسی. بگفتۀ صاحب برهان و آنندراج و اسدی در فرهنگ، طمغاج خان نام پادشاه سمرقند بودو برخی گویند نام پادشاه تبت و یغماست: تاج بربود از سر مهراج زنگ یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب. خاقانی. کیخسرو هدی که غلامانش را خراج طمغاج خان به تبت و یغما برافکند. خاقانی. رجوع به توضیح طمغاج و طفقاج شود
بیشتر ملوک ترک معروف به خانیه که پیش از مغول در نواحی ناحیت یا شهر طمغاج سلطنت داشته اند ملقب به طمغاج خان باشند. شاید طمغاج خان بمعنی خان طمغاج باشد مانند بخاراخداه و امثال آن در فارسی. بگفتۀ صاحب برهان و آنندراج و اسدی در فرهنگ، طمغاج خان نام پادشاه سمرقند بودو برخی گویند نام پادشاه تبت و یغماست: تاج برْبود از سر مهراج زنگ یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب. خاقانی. کیخسرو هدی که غلامانْش را خراج طمغاج خان به تبت و یغما برافکند. خاقانی. رجوع به توضیح طمغاج و طفقاج شود
قلج طمغاج خان، مسعود بن حسن. ممدوح سوزنی سمرقندی شاعر: شاهنشه ملوک و سلاطین شرق و غرب صاحبقران روی زمین خسرو زمان طمغاج خان عادل سلطان گوهری از نفس خویش تا ملک افراسیاب خان خورشید ملک داران مسعود بن حسن کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان. سوزنی. آفرین گویان چو گویند آفرین در هر دیار بر قلج طمغاج خان آن شاه اعدامال باد. سوزنی
قلج طمغاج خان، مسعود بن حسن. ممدوح سوزنی سمرقندی شاعر: شاهنشه ملوک و سلاطین شرق و غرب صاحبقران روی زمین خسرو زمان طمغاج خان عادل سلطان گوهری از نفس خویش تا ملک افراسیاب خان خورشید ملک داران مسعود بن حسن کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان. سوزنی. آفرین گویان چو گویند آفرین در هر دیار بر قلج طمغاج خان آن شاه اعدامال باد. سوزنی
حاج میرزا محمدحسن آشتیانی، از علما و مجتهدین و اصولیین قرن چهاردهم هجری است. حاشیۀ بسیار مفصل و مبسوطی بر فرائد الاصول مشهور به مسائل تألیف شیخ مرتضی انصاری دارد که چاپ شده است. مرحوم علامۀ قزوینی می نویسد: راقم سطور در سه چهار سال اخیر عمر آن مرحوم در مجالس دروس خارج او که همین فرائدالاصول را برای جمعیت کثیری از طلاب در منزل خود در طهران تقریر میکرد حاضر میشدم. نام آن مرحوم در مسئلۀ دادن امتیاز توتون و تنباکو به انگلستان و مقاومتی که او با ناصرالدین شاه در خصوص ابطال انحصار آن به خرج داده و بالاخره در 16 جمادی الاولی 1316 هجری قمری شاه مجبوراً آن امتیاز را ملغی نمود در تمام اقطار مشهور شد. وفات او در روز بیست و هشتم جمادی الاولی سنه هزار و سیصدونوزده هجری قمری در طهران روی داد. سنش قریب به هفتاد بود. (از یادداشتهای علامۀ قزوینی مندرج در شمارۀ چهارسال سوم مجلۀ یادگار ص 16)
حاج میرزا محمدحسن آشتیانی، از علما و مجتهدین و اصولیین قرن چهاردهم هجری است. حاشیۀ بسیار مفصل و مبسوطی بر فرائد الاصول مشهور به مسائل تألیف شیخ مرتضی انصاری دارد که چاپ شده است. مرحوم علامۀ قزوینی می نویسد: راقم سطور در سه چهار سال اخیر عمر آن مرحوم در مجالس دروس خارج او که همین فرائدالاصول را برای جمعیت کثیری از طلاب در منزل خود در طهران تقریر میکرد حاضر میشدم. نام آن مرحوم در مسئلۀ دادن امتیاز توتون و تنباکو به انگلستان و مقاومتی که او با ناصرالدین شاه در خصوص ابطال انحصار آن به خرج داده و بالاخره در 16 جمادی الاولی 1316 هجری قمری شاه مجبوراً آن امتیاز را ملغی نمود در تمام اقطار مشهور شد. وفات او در روز بیست و هشتم جمادی الاولی سنه هزار و سیصدونوزده هجری قمری در طهران روی داد. سنش قریب به هفتاد بود. (از یادداشتهای علامۀ قزوینی مندرج در شمارۀ چهارسال سوم مجلۀ یادگار ص 16)
این کلمه صورتی از تمغاچی است که زنندۀ تمغا بر فرمانها یا بارها و عدلها باشد و ظاهراً وقتی معنی مجازی نیز گرفته است بمعنی شوخ و عیار و فریبنده در صفت معشوقه: ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب. مختاری غزنوی. و کلمه مرکب از دو کلمه طمغا (تمغا) و چی حرف نسبت ترکی، و این نوع نقل در تداول ترکی و فارسی معمولست چنانکه گویند فلان قاطرچی است، یعنی سخت بی ادب و خشن است و شاید طمغاچیان به صفت تقلب و اختلاس و مانند آن موصوف بوده اند چنانکه گمرکچیان، و شایدتأیید میکند این حدس را بیتی که در آنندراج برای تمغاچی شاهد آمده است: ز تمغاچی پسر داغ غلامی برجبین دارم تلف شد نقد جان و حاصل و باقی همین دارم. سیفی. رجوع به تمغا و تمغاچی شود
این کلمه صورتی از تمغاچی است که زنندۀ تمغا بر فرمانها یا بارها و عدلها باشد و ظاهراً وقتی معنی مجازی نیز گرفته است بمعنی شوخ و عیار و فریبنده در صفت معشوقه: ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب. مختاری غزنوی. و کلمه مرکب از دو کلمه طمغا (تمغا) و چی حرف نسبت ترکی، و این نوع نقل در تداول ترکی و فارسی معمولست چنانکه گویند فلان قاطرچی است، یعنی سخت بی ادب و خشن است و شاید طمغاچیان به صفت تقلب و اختلاس و مانند آن موصوف بوده اند چنانکه گمرکچیان، و شایدتأیید میکند این حدس را بیتی که در آنندراج برای تمغاچی شاهد آمده است: ز تمغاچی پسر داغ غلامی برجبین دارم تلف شد نقد جان و حاصل و باقی همین دارم. سیفی. رجوع به تمغا و تمغاچی شود
نام ولایتی از ترکستان. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : چگل را زلف برطمغاچ بندم طراز شوشتر بر چاچ بندم. نظامی. این کلمه ظاهراً همان طمغاج است یا طفقاج. بدین دو کلمه رجوع شود
نام ولایتی از ترکستان. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : چگل را زلف برطمغاچ بندم طراز شوشتر بر چاچ بندم. نظامی. این کلمه ظاهراً همان طمغاج است یا طفقاج. بدین دو کلمه رجوع شود
نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود: ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538)
نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود: ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538)
ناپدید شدن ناپدیدی، ناپدید کردن، از بیخ بر کندن، کور کردن، زابزدایی زبانزد سوفیانه زدایش همه زاب ها (طفات) در شیفتگی به فروزه های خدایی ناپدید کردن ناپیدا کردن، هلاک کردن، ناپیدا شدن، دور نگریستن، دوری گزیدن، رفتن همه صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت، یکی از زحافات عروض فارسی و آن چنانست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردد فا بماند
ناپدید شدن ناپدیدی، ناپدید کردن، از بیخ بر کندن، کور کردن، زابزدایی زبانزد سوفیانه زدایش همه زاب ها (طفات) در شیفتگی به فروزه های خدایی ناپدید کردن ناپیدا کردن، هلاک کردن، ناپیدا شدن، دور نگریستن، دوری گزیدن، رفتن همه صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت، یکی از زحافات عروض فارسی و آن چنانست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردد فا بماند