جدول جو
جدول جو

معنی طمطم - جستجوی لغت در جدول جو

طمطم
(طَ طَ)
تمتم که سماق باشد. (فهرست مخزن الادویه). سماق. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
طمطم
(طِ طِ)
رجل ٌ طمطم، مرد سخن ناسره گوی. خلاف فصیح. رجل طمطمی. (منتهی الارب). مرد غیرفصیح که زبانش درست نباشد. (منتخب اللغات). بسته زبان. ج، طماطم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمطام
تصویر طمطام
وسط دریا، میانۀ دریا، معظم هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمیم
تصویر طمیم
نوعی پارچه و جامۀ فاخر
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
میانۀ دریا. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، معظم دریا، معظم از هر چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ نی یَ)
سخنان زشت که در لغت حمیر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَضْءْ)
بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) ، موی مرغول کردن. (تاج المصادر). تافتن موی. گره زدن موی. بریدن موی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اسپ نیکورو سریع و شتاب. (منتهی الارب). اسب نیک تیزرو. (منتخب اللغات)،
{{اسم}} نوعی جامه و پارچۀ فاخر: هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون. (چهارمقالۀ عروضی ص 20). اطلس و نسیج و اکسون انواع جامه های گرانبهااند و معانی آنها در کتب لغت مذکور است و ممزج بصیغۀ اسم مفعول بر وزن معظم گویا جامه ای بوده که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند. ابن الاثیر در ذیل حوادث سنۀ 512 هجری قمری گوید: ’و فی هذه السنه اسقط المسترشد باﷲ من الاقطاع المختص به کل جور و امر ان لایؤخذ الا ماجرت به العاده القدیمه و اطلق ضمان غزل الذهب و کان صناع السقلاطون و الممزج و غیرهم ممن یعمل منه (ای من الذهب) یلقون شده من العمال علیها و اذی عظیماً...’. و مقراضی نیز چنانکه از سیاق عبارت آتیه استفاده میشود از جامه های گرانبهای فاخر بوده است ولی جنس آن معلوم نیست. در رسالۀ محاسن اصفهان للمافروخی در عرض کلامی گوید: ’فقال فی وصایاه لتتخذ اکفانی من ثوب مقراضی رومی و عمامه قصب مذهبه و ثوب دبیقی مصری فقیل له مه فانه لایصلح للاکفان غیر الثیاب البیض القطنیه فقال العیاذ باﷲ عاشرت خلقه ستین سنه و کنت احضرهم فی الدیباج و الحریر و القصب و انا الاّن مواف خالقی و رازقی اادثر فی اکفان من هذا الضرب الردی’. اما معدنی و ملکی اگرچه جائی یافت نشد ولی در ضبط آنها اشکالی نیست، اشکالی که هست در کلمه طمیم است که نه ضبط آن معین است و نه معلوم است از چه لغتی است و هیاءه بکلمه عربی مینماید ولی در هیچیک از کتب لغت یافت نشد. (حواشی چهارمقالۀ عروضی چ اروپا ص 110)
سبک گردیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، نرم نرم رفتن. (منتهی الارب). نرم دویدن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). نرم نرم دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
جمع واژۀ طمطم. رجوع به طمطم شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ)
تمات. گوجه فرنگی. (دزی ج 2 ص 59). طماطیس
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است بنزدیکی حضرموت و آنجا کوهی است بلند و گویند بر چکاد آن شمشیری نهاده شده است، چون آدمی بسوی آن نگرد یا دست بدان یازد باکی نبود اما چون آهنگ بردن آن کند از همه جانب سنگسار شود تا آنگاه که شمشیر ازدست فروگذارد. یاقوت پس از نقل این داستان گوید که این حکایت از اکاذیب است و من آن را محض یادآوری مسائل شگفت انگیزی که آورند یاد کردم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ نی ی)
رجل طمطمانی، مرد کنکلاج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع به نفر (ایل) شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ طَ)
دریای بزرگ بسیارآب. (منتهی الارب). دریای بزرگ. (از اقرب الموارد). غطم ّ. (اقرب الموارد). رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 116 و 118 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ بَ)
شنا کردن، سخن بزبان عجم گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ طِ می ی)
مرد سخن ناسره گوی. خلاف فصیح. رجل طمطم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طماطم
تصویر طماطم
گوجه فرنگی گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموم
تصویر طموم
پرآبی، بریدن موی، تاب دادن موی، گره زدن موی
فرهنگ لغت هوشیار
هیدخ اسپنیک تند، یانه سپید (یانه کتان)، نرم دویدن برد سپید که مشاهده مشرقه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
((طَ))
برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ فارسی معین