جدول جو
جدول جو

معنی طمرر - جستجوی لغت در جدول جو

طمرر
(طِ رِ)
اسپ نیکورو درچیدۀ گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
برجستن سوی هوا. (منتهی الارب). برجستن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پوشیدن در زمین. (منتهی الارب). پوشیدن. در زیر خاک کردن. (منتخب اللغات). پنهان کردن. (منتهی الارب) (دهار) (تاج المصادر) ، برجستن. (زوزنی). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. طمار. طمور. (منتهی الارب). جستن ببالا یا بپائین، آماس کردن زخم. (منتخب اللغات). آماسیدن زخم. (منتهی الارب) ، پر کردن مطموره یعنی ته خانه از طعام و جز آن. (منتخب اللغات). پر کردن مطموره از طعام و جز آن، طمر فی ضریعه (مجهولاً) ، درد کرد دندان او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ نَ)
آماسیدن دست. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). گلیم کهنه غیر صوف. (منتخب اللغات). چادر کهنۀ غیر پشمین. ج، اطمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
جمع واژۀ طرّه. موی پیشانیها، کرانه های هر چیز و وادیها، نقوش جامه، کناره های بام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (در دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 74لفظ طرر بمعنی دیگری آمده و آن مصحف است و تحقیق آن در ضمن شرح معنی طزر آمده است. رجوع به طزر شود)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بلند نگریستن. بلند نگریستن بچیزی. (زوزنی) ، بلند شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَضْوْ)
وثوب. طمر. (منتهی الارب). برجستن. (تاج المصادر) (زوزنی). جستن. (منتخب اللغات). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. (منتهی الارب). ازبالا بزیر جستن. (تاج المصادر) ، رفتن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). سیر کردن در زمین. (منتخب اللغات) ، درگذشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِمْ مَ)
بیخ و بن. طمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / رِ)
کلمه عبری بمعنی کفارۀ گناه، دهم روز از تشرین که جهودان در آن روزه دارند در مدت 25 ساعت و ابتدا کنند روز نهم پیش از آفتاب فروشدن نیم ساعت و تمام شود بروز دهم نیم ساعت گذشته از غروب و نشاید که این کبور بروز یکشنبه افتد یا به سه شنبه و یا بروز آدینه. و نام دیگر آن عاشور باشد. (التفهیم ص 244)
لغت نامه دهخدا
(طَ مِ)
کوهی است، و گویند نام سور دمشق است، قصری است در کوفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیدانجیر را گویند. آن دانه ای باشد که از آن روغن گیرند و بعربی خروع خوانند. (برهان) (آنندراج). خروع. کرچک. به رومی خروع است. (فهرست مخزن الادویه). خروع است. (اختیارات بدیعی). رجوع به دزی ج 2 ص 6 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). دروغزن. (مهذب الاسماء) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُمْ مَ رَ)
طمره الشباب، اول جوانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِرْ رَ)
تأنیث طمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسپ نیکورو. اسپ آمادۀ جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جمع واژۀ مره. (منتهی الارب). رجوع به مرّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طمور
تصویر طمور
رفتن، جستن، گشتن، درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طره، کاکل ها کنگره ها نگارهای جامه کنارهای بام جمع طره موی پیشانیها، نقوش جامه، کناره های بام
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک سپردن، پنهان کردن، برجستن جامه کهنه، چادر کهنه، تهی دست نادانی پارسی تازی گشته تمر تمر هندی از گیاهان هیدخ اسپ تند و تیز و جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
بید انجیر کوچک در برهان قاطع این واژه پارسی دانسته شده و تازی آن را (خروع) بید انجیر کرچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرر
تصویر طرر
((طُ رَ))
جمع طره، موی پیشانی ها، نقوش جام، کناره های بام
فرهنگ فارسی معین