جدول جو
جدول جو

معنی طلیان - جستجوی لغت در جدول جو

طلیان
(طُلْ / طِلْ)
جمع واژۀ طلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلیان
(طُلْ)
جمع واژۀ طلی. (منتهی الارب). رجوع به طلی ّ شود
لغت نامه دهخدا
طلیان
زردی دندان
تصویری از طلیان
تصویر طلیان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیان
تصویر الیان
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
جوشیدن آب یا چیز دیگر، جوشیدن مایع در دیگ، کنایه از به جوش و خروش آمدن، به هیجان آمدن، کنایه از جوش و خروش، هیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغیان
تصویر طغیان
از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن، بالا آمدن آب دریا یا رودخانه، گردنکشی، گستاخی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
قلیان، وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریان
تصویر طریان
حادث شدن، پیدایش
فرهنگ فارسی عمید
(طُ لُ)
طلا. آب دهن که جهت بیماری و جز آن بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مثنای الیه بحذف تا برخلاف قیاس. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به الیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزادۀ الیاس پیغمبر باشد. (برهان) ، قلیل بلیل، اتباع است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیله. و رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
قریه ای است از قرای کازرون و آنجا محل و مرقد اولیأاﷲ بسیار است. گویند خضر علیه السلام آن قریه را بنا کرده است و منسوب به نام نامی خود ساخته است. (برهان). از مضافات کازرون شیراز است و از آنجاست اوحدالدین عبدالله بن ضیاءالدین مسعود بلیانی. (ریاض العارفین ص 104). دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 379 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گردانیدن. الانه نیزگویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الانه الانه و الینه الیاناً، جعله لیّناً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ / اَ لَ)
بزرگ سرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، الی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
حادث شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نو درآمدن. (کنزاللغات) ، وارد شدن چیزی در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بر سر چیزی درآمدن. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
درگذشتن از اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). از حد درگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17) ، (ترسانیدن ما) ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزهالحد باشد. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 60). زیاده روی. تجاوز از حد. تجاوز از قدر. اعتداء از حدود و مقادیر، گمراهی، بلند شدن و درگذشتن از حد کفر. (منتهی الارب) (آنندراج)، بطر. سرکشی کردن از حق. (منتهی الارب). زیادتی کردن در معاصی و ظلم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسراف در ظلم و گناه. غلو درکفر. و بعید نیست که اصل آن تورانز یونانی باشد و تیران فرانسه هم از آن است. و عرب هم که ’ملک الروم’را در کتب تواریخ به لفظ طاغیه تعبیر میکنند در وجه تسمیۀ آن گویند: لکثره طغیانه و فساده. رجوع به توران شود، نافرمانی. سرکشی:
تجربت کوفته دلی است مرا
نه خطائی در او نه طغیانی.
مسعودسعد.
، موج زدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بالا زدن آب رود و جز آن بیش از حد. به جوش آمدن. جوشیدن. آشوب شدن دریا و رود و مانند آن، جوشیدن خون، بانگ کردن گاو، بسیار آب آوردن سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خیز،
{{اسم}} به عربی گاو وحشی کوچک را نامند. (فهرست مخزن الادویه). (این معنی در عرب به لفظ طغیا آمده و افزودن نون ناشی از تحریف نساخ است)،
{{اسم مصدر}} مجازاً، بمعنی افزونی و کثرت استعمال این درافزونی چیزهای نامرغوب و از این باعث گاهی بمعنی ظلم و بی فرمانی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- طغیان آبها، مقابل نقصان. افزون شدن آب. کثرت آب. غلبۀ آب.
- امثال:
اشک کباب مایۀ طغیان آتش است.
طغیان رونده بر قلم است:
مثل زنند که طغیان رونده بر قلم است
چرا برون نرود چون برون رود طغیان.
ادیب صابر.
صاحب تیغ و قلم عالی علاءالملک آن که او
از قلم جز تیغ تیزش حرف طغیان برندارد.
سیف اسفرنگ.
با سر تیغ زبان تو خیال طغیان
از قلم دور نباشد که مر او را دو سر است.
سیف اسفرنگ.
تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم
گر به تلقین ضمیرت کار فرماید دبیر.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(طِرْ ریا)
خوان ها. (منتهی الارب) (آنندراج). تریان. ج، طریانات. (مهذب الاسماء). طبق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
یا کلودیوس الیانوس. نویسندۀ رومی در قرن سوم میلادی بود. او راست: تاریخ حیوانات و حکایات گوناگون و آثاری دیگر که بزبان یونانی نوشته است. (لاروس بزرگ). و رجوع به ایران باستان ص 74 و 2240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ رَ)
شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
در حال طلبیدن.
- طلبان کردن، به صورت آئینی کسی را نزد خود خواستن. به مزاح گویند: بار اولی است که او مرا طلبان کرده است، یعنی واخوانده است
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از قرای دیاربکر است. (معجم البلدان). و منسوب بدان طزیانی است
لغت نامه دهخدا
(طَلْ)
ترنجبین به لغت سودان. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیان
تصویر علیان
نشانی که بر نامه نویسند کفتار نر، کالا، ستبر کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریان
تصویر طریان
نو پدیدی در خود زایی
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او
فرهنگ لغت هوشیار
هر گونه علف و گیاه مخصوص علوفه و علیق دامها و چهارپایان اهلی نام عام گیاهان مخصوص علیق یونجه و شبدر و چمن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیان
تصویر الیان
نرماندن نرمگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
((غَ لَ))
به جوش آمدن، جوشش، هیجان، جوش و خروش، تبدیل مایع به بخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغیان
تصویر طغیان
((طُ))
از حد خود گذشتن، نافرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا، گستاخی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغیان
تصویر طغیان
خروش
فرهنگ واژه فارسی سره