نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزادۀ الیاس پیغمبر باشد. (برهان) ، قلیل بلیل، اتباع است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیله. و رجوع به بلیله شود
نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزادۀ الیاس پیغمبر باشد. (برهان) ، قلیل بلیل، اتباع است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بَلیله. و رجوع به بلیله شود
قریه ای است از قرای کازرون و آنجا محل و مرقد اولیأاﷲ بسیار است. گویند خضر علیه السلام آن قریه را بنا کرده است و منسوب به نام نامی خود ساخته است. (برهان). از مضافات کازرون شیراز است و از آنجاست اوحدالدین عبدالله بن ضیاءالدین مسعود بلیانی. (ریاض العارفین ص 104). دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 379 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است از قرای کازرون و آنجا محل و مرقد اولیأاﷲ بسیار است. گویند خضر علیه السلام آن قریه را بنا کرده است و منسوب به نام نامی خود ساخته است. (برهان). از مضافات کازرون شیراز است و از آنجاست اوحدالدین عبدالله بن ضیاءالدین مسعود بلیانی. (ریاض العارفین ص 104). دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 379 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
درگذشتن از اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). از حد درگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17) ، (ترسانیدن ما) ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزهالحد باشد. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 60). زیاده روی. تجاوز از حد. تجاوز از قدر. اعتداء از حدود و مقادیر، گمراهی، بلند شدن و درگذشتن از حد کفر. (منتهی الارب) (آنندراج)، بطر. سرکشی کردن از حق. (منتهی الارب). زیادتی کردن در معاصی و ظلم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسراف در ظلم و گناه. غلو درکفر. و بعید نیست که اصل آن تورانز یونانی باشد و تیران فرانسه هم از آن است. و عرب هم که ’ملک الروم’را در کتب تواریخ به لفظ طاغیه تعبیر میکنند در وجه تسمیۀ آن گویند: لکثره طغیانه و فساده. رجوع به توران شود، نافرمانی. سرکشی: تجربت کوفته دلی است مرا نه خطائی در او نه طغیانی. مسعودسعد. ، موج زدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بالا زدن آب رود و جز آن بیش از حد. به جوش آمدن. جوشیدن. آشوب شدن دریا و رود و مانند آن، جوشیدن خون، بانگ کردن گاو، بسیار آب آوردن سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خیز، {{اسم}} به عربی گاو وحشی کوچک را نامند. (فهرست مخزن الادویه). (این معنی در عرب به لفظ طغیا آمده و افزودن نون ناشی از تحریف نساخ است)، {{اسم مصدر}} مجازاً، بمعنی افزونی و کثرت استعمال این درافزونی چیزهای نامرغوب و از این باعث گاهی بمعنی ظلم و بی فرمانی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - طغیان آبها، مقابل نقصان. افزون شدن آب. کثرت آب. غلبۀ آب. - امثال: اشک کباب مایۀ طغیان آتش است. طغیان رونده بر قلم است: مثل زنند که طغیان رونده بر قلم است چرا برون نرود چون برون رود طغیان. ادیب صابر. صاحب تیغ و قلم عالی علاءالملک آن که او از قلم جز تیغ تیزش حرف طغیان برندارد. سیف اسفرنگ. با سر تیغ زبان تو خیال طغیان از قلم دور نباشد که مر او را دو سر است. سیف اسفرنگ. تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم گر به تلقین ضمیرت کار فرماید دبیر. سیف اسفرنگ
درگذشتن از اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). از حد درگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17) ، (ترسانیدن ما) ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزهالحد باشد. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 60). زیاده روی. تجاوز از حد. تجاوز از قدر. اعتداء از حدود و مقادیر، گمراهی، بلند شدن و درگذشتن از حد کفر. (منتهی الارب) (آنندراج)، بطر. سرکشی کردن از حق. (منتهی الارب). زیادتی کردن در معاصی و ظلم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسراف در ظلم و گناه. غلو درکفر. و بعید نیست که اصل آن تورانز یونانی باشد و تیران فرانسه هم از آن است. و عرب هم که ’ملک الروم’را در کتب تواریخ به لفظ طاغیه تعبیر میکنند در وجه تسمیۀ آن گویند: لکثره طغیانه و فساده. رجوع به توران شود، نافرمانی. سرکشی: تجربت کوفته دلی است مرا نه خطائی در او نه طغیانی. مسعودسعد. ، موج زدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بالا زدن آب رود و جز آن بیش از حد. به جوش آمدن. جوشیدن. آشوب شدن دریا و رود و مانند آن، جوشیدن خون، بانگ کردن گاو، بسیار آب آوردن سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خیز، {{اِسم}} به عربی گاو وحشی کوچک را نامند. (فهرست مخزن الادویه). (این معنی در عرب به لفظ طغیا آمده و افزودن نون ناشی از تحریف نساخ است)، {{اِسمِ مَصدَر}} مجازاً، بمعنی افزونی و کثرت استعمال این درافزونی چیزهای نامرغوب و از این باعث گاهی بمعنی ظلم و بی فرمانی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - طغیان آبها، مقابل نقصان. افزون شدن آب. کثرت آب. غلبۀ آب. - امثال: اشک کباب مایۀ طغیان آتش است. طغیان رونده بر قلم است: مثل زنند که طغیان رونده بر قلم است چرا برون نرود چون برون رود طغیان. ادیب صابر. صاحب تیغ و قلم عالی علاءالملک آن که او از قلم جز تیغ تیزش حرف طغیان برندارد. سیف اسفرنگ. با سر تیغ زبان تو خیال طغیان از قلم دور نباشد که مر او را دو سر است. سیف اسفرنگ. تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم گر به تلقین ضمیرت کار فرماید دبیر. سیف اسفرنگ
یا کلودیوس الیانوس. نویسندۀ رومی در قرن سوم میلادی بود. او راست: تاریخ حیوانات و حکایات گوناگون و آثاری دیگر که بزبان یونانی نوشته است. (لاروس بزرگ). و رجوع به ایران باستان ص 74 و 2240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
یا کلودیوس الیانوس. نویسندۀ رومی در قرن سوم میلادی بود. او راست: تاریخ حیوانات و حکایات گوناگون و آثاری دیگر که بزبان یونانی نوشته است. (لاروس بزرگ). و رجوع به ایران باستان ص 74 و 2240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او