جدول جو
جدول جو

معنی طلمسانه - جستجوی لغت در جدول جو

طلمسانه
(طِ مِ نَ)
شب تاریک، ارض طلمسانه، زمین بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوسانه
تصویر لوسانه
متملقانه، از روی فریب کاری، برای مثال اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر / صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه (کسائی - لغت فرس - لوسانه)
فرهنگ فارسی عمید
(طِ لِ)
نام شهری بشمال غرب جزائر بنی مزعانه (الجزائر)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روی ترش کردن. آژنگناک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چاپلوسی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). چاپلوس بودن، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروتنی کردن. (اوبهی). چاپلوسی کردن باشد. (صحاح الفرس). به فریب. و در بیت کسائی ودر بیت شاعر بی نام مذکور در لغت نامۀ اسدی که ذیلاً بیاید همین معنی را میدهد. به چاپلوسی. فریفتن به فروتنی و چرب زبانی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر
صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه.
کسائی.
- لوسانه کردن، فریب دادن. دروغ گفتن:
فعل تو چو می دانم لوسانه مکن
بیهوده مگو و خلق دیوانه مکن.
؟ (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
ناحیه ای است در اندلس از توابع شذونه و جایی است که در آن دو رود بیطه و لکه به هم می پیوندند، و تا شذونه 21 فرسنگ فاصله دارد. (معجم البلدان). و رجوع به اسپانی و اسپانیا شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
قاعده مملکتی به غرب. (از قاموس). تختگاهی است به مغرب اشجار و انهار و حصون و فرضها بسیار دارد. (منتهی الارب). یکی از شهرهای کشور الجزایر... (ناظم الاطباء). مرکز ولایتی است در الجزایر و در شمال کوههایی بهمین نام و 73400 تن سکنه دارد و کالج عرب و فرانسه در آنجا واقع است و این ولایت جمعاً دارای 378700 تن سکنه است. (از لاروس). بعضی تنمسان گویندش. دو شهر است به مغرب و مجاور یکدیگر دارای باره ای که یک سنگ انداز ازیکدیگر فاصله دارند. یکی قدیمی و دیگری جدید است. پادشاهان مغرب که آنان را ملثمون نامند آن را بنا کردند قدیمی را اقادیر گویند و جایگاه و مسکن رعایاست ودر جدیدی که تافرزت نامیده اند قشون و اصحاب پادشاه ساکن بودند مانند فسطاط و قاهره به مصر. (از معجم البلدان). رجوع به حبیب السیر ج 2 و شدالازار ص 127 و قاموس الاعلام ترکی و الحلل السندسیه ج 1 ص 69 و ج 2 ص 149، 254، 261، 327، 339 و عیون الانباء ج 2 ص 80 و 81 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن.
- بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
راندن و خوابانیدن گشن ماده شتر را جهت گشنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنان. و رجوع به سنان شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
محمد بن عبدالحق بن سلیمان القاضی مکنی به ابوعبدالله. در سال 625 هجری قمری درگذشت. او راست: جامع المختار من المنتقی و الاستذکار. نظم العقود و رقم الحلل و البرود. (ازاسماء المؤلفین ج 2 ستون 112). رجوع به محمد شود
محمد بن ابی شریف الحسنی مکنی به ابوعبدالله. او راست: تحقیق القال و تسهیل المال در شرح لامیه الافعال ابن مالک در نحو. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 226). رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
منسوب است به تلمسان که یکی از بلاد عظیم است به مغرب. (از انساب سمعانی). رجوع به تلمسان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بلیس مانند. ابلیس مانند. ابلیسانه:
آن امیر از حال بنده بی خبر
که نبودش جز بلیسانه نظر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوسانه
تصویر لوسانه
چاپلوسی، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمانه
تصویر طمانه
آرامیدن دست کشیدن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلمسا
تصویر طلمسا
تاریکی، زمین بی نشانه، ابر نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسانه
تصویر ملتمسانه
لابه گرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسانه
تصویر لوسانه
((نِ))
چاپلوسی، وسیله فریب
فرهنگ فارسی معین
التماس آمیز، عاجزانه، عجزآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هدیه، تحفه
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا زدن شلوار تا بالای زانو برای رفتن داخل آب یا گل
فرهنگ گویش مازندرانی