جدول جو
جدول جو

معنی طلع - جستجوی لغت در جدول جو

طلع
اولین شکوفۀ درخت خرما
تصویری از طلع
تصویر طلع
فرهنگ فارسی عمید
طلع
(طِ)
اسم است اطلاع را. و منه:اطلع طلع عدده. (منتهی الارب). وقوف بر چیزی. (منتخب اللغات) ، جای بلند که از آن اطلاع یابند. (منتهی الارب) ، کرانه (بفتح نیز آید). (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ناحیه. (منتخب اللغات) ، جای که آفتاب از آنجا برآید. (منتخب اللغات) ، دیدار. (منتخب اللغات) (دهار) ، هر زمین پست و هموار. (منتهی الارب). زمین پست. (منتخب اللغات). زمین پشته ناک. (منتهی الارب). زمینی که پشته های خاک دارد. (منتخب اللغات) ، مار. (منتخب اللغات). مار دراز. (منتهی الارب) ، راز. (منتخب اللغات). سرّ. گویند: اطلعته طلع امری ای اظهرته سری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلع
(طُ)
جمع واژۀ طلاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلع
(طَ)
جای بلند که از آن اطلاع یابند، کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب)، اندازه و مقدار. یقال:الجیش طلع الف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، شکوفه، و کنایه است از درخشندگی دندان، شکوفۀ نخستین خرماست، پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند جهت سپیدی آن. (منتهی الارب). شکوفۀ نخستین که از درخت خرما برآید. (منتخب اللغات). شکوفۀ درخت خرما. (دهار). اول بار خرما. اول میوۀ خرما که بهار خرما گویند. بزیم. طلح. کاشکلو (در خرما و مانند آن). کویله. کاناز. گوزه مخ. ام غیلان. مغیلان. تاره. کارد. (مهذب الاسماء). آنچه اول از خرما ظاهر شود عرب طلع گوید و بعد از آن خلال و بعد از آن بسر و بعد از آن رطب و بعد از آن تمر. طلع النخل، آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل برهم نهادۀ تیزاطراف و میان آن بار آن نهاده. (منتهی الارب) : و از وی (از پارس) آب گل و آب بنفشه و آب طلع... خیزد. (حدود العالم). و از وی (شهر گور بپارسی) آب طلع و آب قیصوم خیزد که بهمه جهان ببرند و جای دیگر نباشد. (حدود العالم). بهندوی سوال گویند. ارجانی گوید طلع سرد و خشکست در سه درجه و در معده دیر هضم شود و باده قولنج است و دمش خون را که او را نفث الدم گویند بلغت تازی نافعاست. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). شکوفۀ درخت خرماست که بعد از شکفتن گشن خرما از غلاف او حاصل شود مانندآرد و دقیق النخل نامند و بدون پاشیدن آن بر ثمر نخیل بار نمی بندد، در اول سرد و در دوم خشک و قابض طبع و مسکّن حرارت خون و مقوی معده و خشک او بقدر نیم وقیه رافع اسهال و جهت تشنگی و تبهای حار و نفث الدم و نزف الدم نافع و دیرهضم و اکثار او مولد قولنج و عسر بول و درد سینه و مصلح مطبوخ او روغن کنجد و خام او را مصلح چربیها و شیرینهاست و آرد او با حرارت لطیفه و بغایت محرک باه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابوحنیفه گوید: اول ثمر نخل را طلع خوانند و قشر وی کفری و جفری خوانند و آنچه در اندرون قشر وی بود ولیع خوانند بپارسی بهار خرما گویند، و طبیعت آن سرد است در اول و خشکست در دوم و گویند قبض در وی ممکن نیست، گویند تر بود و باقولی (یاقوتی) گوید دقیق نخل ذکر بپارسی گشن خرما خوانند باه را نافع بود و مجامعت را قوت دهد، و ابن ماسویه گوید: خشکی بر وی غالب بود بر خشکی جمار و سردی مانند سردی جمار بود دیر از معده بگذرد و شکم ببندد بسیار خوردن وی درد معده پیدا کند و قولنج آورد و این فعل خاصیت وی است، و صاحب منهاج گوید: مصلح وی شهد است، و رازی گوید: مقوی معده بود و خشک کند و محروری مزاج را سود دهد و دفع مضرت وی از نفخ در معده و دیر از معده گذشتن بر زنجبیل مربا کنند یا به جوارشات گرم. ابن ماسویه گوید که: اگر مسلوق خورند باید که با خردل و مری (مروی) و زیت و فلفل و کرویا و سراب و کرفس و نعناع و صعتر خورند و اگر خام خورند با طعامهای چرب مانند مرغ فربه و بزغالۀ فربه و مانند آن و بعد از آن شراب بر سر آن خورند. (اختیارات بدیعی). و ابن البیطار آرد: ابن سمحون گوید: خلیل بن احمد گفته است، طلع از نخل بیرون آید و همچون دو نعل مطبق است که بار نخل میان آنها چیده شده باشد و انتهای آنها تیز است. ابوحنیفه گوید: طلع نخل ثمرۀ آنست که در آغاز پدید آمدن آن آشکار میشود و پوست آن را کفری نامند و آنچه را در درون آن باشد ولیع و اغریض خوانند. و دندان سپید را بدان تشبیه کنند. و نیز ابن سمحون در فصل دیگری گوید: تلقیح نخل چنانست که خوشه ای از گل نر را بطور واژگون در درون خوشۀ ماده گذارند تا گرد و غبارآن در درون خوشۀ ماده پراکنده شود. (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
طلع
(حَ شا)
برآمدن بر کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلع
شکوفه های خرما، گرده گرده گل ها و شکوفه ها، دید بانگاه جای بلند، کرانه، چغاله میوه و یا بر درختان در آغاز گوالش شکوفه گلهای نر و ماده خرما که هر یک به طور جداگانه در محفظه ای به نام اسپات پوشیده هستند اول بار خرما
فرهنگ لغت هوشیار
طلع
اگر بیند که طلع داشت، دلیل که او فرزندی آید. اگر بیند که آن طلع خورد، دلیل مال و نعمت است. اگر بیند طلع بسیار داشت و می خورد و به کسی نمی داد، دلیل که پادشاه مال او را به غضب بستاند. محمد بن سیرین
دیدن طلع بر سه وجه است. اول: فرزند. دوم: نعمت. سوم .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلعت
تصویر طلعت
روی، چهره، صورت، سیما، گونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
جای برآمدن، جا یا جهت طلوع ستارگان
آغاز کلام
در علوم ادبی نخستین بیت غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
دانا و آگاه به کاری یا امری، با اطلاع
فرهنگ فارسی عمید
(طَ عَ)
یکی طلع. طلعت.
- طلعه ذکر، غلاف خرما. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ)
اصفهانی. هدایت گوید: اسمش آقا محمد، شغلش تجارت، وطنش اصفهان، فنش غزل سرائی. از اوست:
بقفس شادم و با درد گرفتاری خویش
نیست با نغمه سرایان چمن کار مرا.
باآنکه منزل کسی اندر دل تو نیست
نبود کسی که در دل او منزل تو نیست.
کس تواند یا رب از دیدار خوبان دیده پوشد
تا خریدار که باشد آنکه یوسف میفروشد.
مرا دیوانه کرد آن حلقۀ زلف
که زنجیر من دیوانه کردند.
گفتی که ز من شاد شود کی دل طلعت
آن روز که غیر از تو دلش شاد نباشد.
نهم ز حلقۀ رندان چگونه پا بیرون
که پند پیر مغان حلقه ای است در گوشم.
با همه محرومیم هر شب در آن بزمست جامی
میخورم خون دل اما خون به دلها میکنم.
بی تو شبها خواب را از دیده بیرون میکنم
تا نگیرد جا دگر جایش پر از خون میکنم.
بمستی یارم امشب خواند و جا در بزم وی دارم
نمیدانم ز وی این منت امشب یا ز می دارم.
حرفی که بارها ز لبت گوش کرده ام
بار دگر بگو که فراموش کرده ام.
نیاز و عجز و صبوری وفا و ناله و زاری
دلا بعشق نکویان چه کارها که نکردی.
ای بی تو ز زندگیم خشنودی نه
از درد توام امید بهبودی نه
آن روز که دور از تو شدم دانستم
غم میکشدم ولی به این زودی نه.
(از مجمع الفصحا ج 2 ص 344)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ عَ)
نفس طلعه، نفس سخت گیرندۀ چیزی و تفحص کننده آن و مایل بهوا. (منتهی الارب). بسیار واقف بر چیزی. (منتخب اللغات) ، امراءه طلعه خباءه، زن بسیار خویشتن را نماینده و پنهان شونده. (منتهی الارب). زنی ظاهرشونده و خویشتن را نماینده. زن بسیار خویشتن نماینده و نهان شونده. (منتخب اللغات). زن که خود را بسیار بمردان نماید. ضد خباءه. امراءه طلعه و قبعه، زن که گاهی نهان گردد و گاهی پیدا (طلعه و قبعه هر دو با یکدیگر و توأم استعمال شوند). (منتهی الارب). زنی که سر پیش کند و باز کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
جای طلوع و جای برآمدن آفتاب و جزآن دانا و آگاه بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلع
تصویر تطلع
چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلعا
تصویر طلعا
هراش (قی استفراغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلعت
تصویر طلعت
دیدار، روی، وجه
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار، رخسار چهره، یک شکوفه خرما، گریبانه آرایش نیامی ریژباره (ریژ هوا و هوس)، تک پران زنی را گویند که گاه خود را به مردان بیگانه بنمایاند، همه دان آگاه از چند و چون زندگی دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلعت
تصویر طلعت
((طَ عَ))
رؤیت کردن، رؤیت، روی، طلوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
((مُ طَّ لِ))
آگاه، باخبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
((مَ لَ))
جای برآمدن آفتاب، جمع مطالع، نخستین بیت غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
چهره، رخسار، رو، وجه، رویت، دیدار، برآمدن، دمیدن، طلوع کردن، طلوع، دیدن، رویت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
Informant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
सूचक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
інформатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
информатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
informator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
Informant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
তথ্যদাতা
دیکشنری فارسی به بنگالی