جدول جو
جدول جو

معنی طلحتان - جستجوی لغت در جدول جو

طلحتان
(طَ حَ)
از اصطلاحات مردم بصره این است که بنام کسی که قریه ای به وی نسبت میدهند الف و نونی می افزایند مانندطلحتان. و آن نهری است که به طلحه بن ابی رافع مولی طلحه بن عبیدالله منسوب است. (معجم البلدان ج 2 ص 200)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گلستان می گویند، برای مثال گل دگر ره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ)
انبر آهنگران. (منتهی الارب). به صیغۀ تثنیه انبر آهنگران که آهن تافته را بدان از کوره درآورند. (ناظم الاطباء). بمعنی کلبتین باشد و آن آلتی است که آهنگران و امثال ایشان را، که آهن تفته را بدان برگیرند و آن را انبر هم می گویند. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی است آهنی که آهنگر آهن گداخته را بدان گیرد. (از اقرب الموارد) انبور آهنگران (بحر الجواهر). آلتی است که آهنگر بدان آهن گیرد. (زمخشری). آلتی است که آهنگران را که بدان آهن گرم را گرفته بدست دیگر از مطرقه می کوبند و آن را انبر و ماشه نیز گویند... ظاهراً این لفظ تثنیۀ کلبه است که یک پرۀ آن را می گفته باشند. (غیاث). کلبتین. (انجمن آرا) (غیاث) (ناظم الاطباء). صاحب کتاب ’الفاظ الفارسیه المعربه’ گوید: الکلبتان آله من حدید یأخذ بهاالحداد الحدید المحمی، تعریب ’کلپدن’. (نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شماره 10 ص 34). و رجوع به کلبتین شود، گلگیر شمع. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، گاز که بدان دندان برکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابزاری که بدان دندان را از ریشه کنند. و رجوع به کلبتین شود، ماشرز. ماشه، ابزاری که جراحان بدان رگها را گیرند و چفرسته نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از اقطاعات بصره بوده است، و الف و نون آن علامت نسبت است. اقطاع مزبور به فرزندان خالد بن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین خزاعی منسوب بوده است و خالد امور قضای بصره را بر عهده داشته است. (از معجم البلدان ج 2 ص 200)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تثنیۀ طلیح. سوار و شتر ماده بدان جهت که هر دو خسته میشوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ)
هر دو سوی پالان شتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
تثنیۀ قلفه. دوطرف بروت. (منتهی الارب). طرفا الشاربین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
تثنیۀ کلیه. (از منتهی الارب). به صیغۀ تثنیه، هر دو گرده. (ناظم الاطباء). کلیتین. و رجوع به کلیتین شود، آنچه از چپ و راست پیکان تیر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز است و 791 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ مَ)
و کلمتین به صیغۀ تثنیه، دو کلمه و دو لفظ، دو قسمت از کلام. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمتین شود
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
نام شهری بشمال غرب جزائر بنی مزعانه (الجزائر)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِ تِ)
دهی از دهستان بر آن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دل ستاننده. ستانندۀ دل. دلربا. ربایندۀ دل. (ناظم الاطباء). معشوق. دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی:
از آن دلستانان یکی چنگ زن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن.
فردوسی.
نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان.
منوچهری.
ز بد رسته بد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان.
اسدی.
پدر دان مرا شاه زابلستان
ندارد بجز من دگر دلستان.
اسدی.
اردبیهشت روز است ای ماه دلستان.
مسعودسعد.
بهمن روز ای صنم دلستان.
مسعودسعد.
ای ترک دلستان زشبستان کیستی
خوش دلبری ندانم جانان کیستی.
خاقانی.
ای راحت جانها به تو، آرام جان کیستی
دل در هوس جان می دهد، تو دلستان کیستی.
خاقانی.
مجلس بدو گلستان برافروز
دیده بدودلستان برافروز.
خاقانی.
او بلبل است ای دلستان طبعش چو شاخ گلستان
در مجلس شاه اخستان لعل و درش بار آمده.
خاقانی.
دل از آن دلستان به کس نرسد
بر از آن بوستان به کس نرسد.
خاقانی.
در وداع روزه گلگون می کشیده تا ز خاک
جرعه ای چون اشک و داغ دلستان انگیخته.
خاقانی.
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند.
خاقانی.
جوبجو جور دلستان برگیر
دل جوجوشده ز جان برگیر.
خاقانی.
عاشق آن نیست کو به بوی وصال
هستی خود به دلستان بخشد.
خاقانی.
شبستانیست پردلستان و قصوری است پرحور. (از سندبادنامه).
به غمزه گرچه ترکی دلستانم
به بوسه دلنوازی نیز دانم.
نظامی.
خبر دادند سالار جهان را
که چون فرهاد دید آن دلستان را.
نظامی.
ملک فرمود تا هر دلستانی
فروگوید به نوبت داستانی.
نظامی.
ملک چون کرد گوش این داستان را
هوس در دل فزود آن دلستان را.
نظامی.
غرضی کز تو دلستان یابم
رایگانست اگر بجان یابم.
نظامی.
دیلم کلهیم دلستان بود
در جمله جهان ورا نشان بود.
نظامی.
چو غالب شد هوای دلستانش
بپرسید از رقیبان داستانش.
نظامی.
دگرره راه صحرا برگرفتی
غم آن دلستان از سر گرفتی.
نظامی.
چشمش همه روزه بوسه می داد
می کرد ز چشم دلستان یاد.
نظامی.
چنان در دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را.
نظامی.
بگیرد سر زلف آن دلستان
ز خانه خرامد سوی گلستان.
نظامی.
ملکزاده چون دید کان دلستان
به کار اجل گشت همداستان.
نظامی.
کزغایت عشق دلستانی
شد شیفته نازنین جوانی.
نظامی.
دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم
کسم به حسن توای دلستان نداد نشان.
سعدی.
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان
پیام بلبل عاشق به گلستان برسان.
سعدی.
نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد.
سعدی.
دلداده را ملامت کردن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان.
سعدی.
کاش کآنان که عیب من جستند
رویت ای دلستان بدیدندی.
سعدی.
ای کاروان آهسته ران کآرام جانم می رود
آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود.
سعدی.
در بهای بوسه ای جانی طلب
می کنند این دلستانان الغیاث.
حافظ.
با هیچ کس نشانی زآن دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد.
حافظ.
دلم خزانۀ اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد.
حافظ.
چو مرکب فدای بت دلستان شد
مرا گفت دلبر که طال المعاتب.
حسن متکلم.
، دلکش. (آنندراج). مطلوب. زیبا. جالب. جذاب. قشنگ:
به فرخ ترین روز بنشست شاه
در این خانه خرم دلستان.
فرخی.
فرخنده باد بر ملک این روزگار عید
وین فضل فرخجسته و نوروز دلستان.
فرخی.
رخت پیش بد چون یکی گلستان
در آن گلستان هر گلی دلستان.
اسدی.
تا شد چو روی و قامت زهاد برگ و شاخ
قمری نزد ز بیم نواهای دلستان.
مسعودسعد.
وین چنین روی دلستان که تراست
خود قیامت بود که بنمایی.
سعدی.
تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو.
حافظ.
بزمگاهی دلستان چون قصر فردوس برین.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
محل جذب و استقرار و تجمع دلها. جایگاه و قرارگاه دلهای عاشقان و دلدادگان. رجوع به دلکده شود:
خاک مشک از روی گندم گون خاتون عرب
عاشقان را آرزوبخش و دلستان آمده.
خاقانی.
سروی ز بستان ارم شمع شبستان حرم
رویش گلستان عجم کویش دلستان دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
دو طوقی که در گردن قمری و برخی پرندگان دیگر است. (از اقرب الموارد). رجوع به علاطان شود، دو مهره ای که بر گردن برخی کودکان آویزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بلغت فرغانه، پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. شاهنشاه. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است. (تاج العروس). یافعی گوید: بکسرالهمزه وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناه تحت بعدالشین و معناه... ملک الملوک، سخن بسیار درشت گفتن، درشت شدن. (زوزنی)، عادت کردن بدرشت پوشیدن. (آنندراج). عادت کردن بپوشیدن لباس نیک درشت غیراملس، نیک درشت شدن جامه، بسیار سخت شدن خشونت چیزی یا کسی
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
بصیغۀ تثنیه در حالت رفعی از خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: له ولدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه ویا یکی سپید و دیگری سیاه. بدین معنی است له عبدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و کذلک له امتان خلفتان
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب باختری علی آباد قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 540 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ نِ / اَلْ لَتانْ نِ)
آن دو مؤنث که. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). تثنیۀ الّتی در حال رفع. آن دو زن که. رجوع به التی و اقرب الموارد ذیل ’لتی’ شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ حَ)
طلیحه بن خویلد اسدی و برادر او و ابوطلیحه قیس بن عاصم است بر قولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ)
در ترکی، دشت بی آب. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
بامداد و شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
حس بویها بدان دو فزونی است که چون دو سر پستان از پیش دماغ بیرون آمده است و طبیبان او را حلمتان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
دو سوی مخرج و در حدیث استنجاء است: او لایجد احدکم ثلثه احجار، حجرین للصفحتین و حجر للمسربه. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
محل روئیدن گل، گلزار
فرهنگ لغت هوشیار
ماشرز گاز دندان کشی انبر آهنگری در فارسی کلبتین گویند آلتی است که آهنگر ان و جز آنان آهن تفته را بدان بر گیرند انبر
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی کوتاه به شکل استوانه که آن را روی پشت بام غلطانند تا هموار و محکم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلحیات
تصویر طلحیات
راسته کنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبتان
تصویر حلبتان
بام و شام که شیر دوشی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
آن دو مونث که (ترجمان القران ترتیب عادل ص 13) صیغه تثنیه مونث (اسم موصول) در حالت رفعی واللتین در حالت نصبی و جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلستان
تصویر جلستان
پارسی تازی گشته گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
((گُ لِ))
باغ گل، باغی که در آن گل های گوناگون پرورش می دهند، گلشن
فرهنگ فارسی معین