جدول جو
جدول جو

معنی طلب - جستجوی لغت در جدول جو

طلب
جستجو، جستن، مقابل بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند
بن مضارع طلبیدن
پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب
در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است
جمع واژۀ طالب، خواستار ها
طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ فارسی عمید
طلب
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر
طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ فارسی عمید
طلب
(طَ لَ)
در تداول عامه و تداول فارسی، مالی که داین را بر عهدۀ مدیون است. وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی. وام. فام: گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده. (قصص ص 176)،
{{اسم مصدر}} بازجست. اسم است مطالبه را. (منتهی الارب). بجستن. بازجستن. جویائی. جویانی. جستجو کردن. جستجو. (منتخب اللغات). جستن. (المصادر زوزنی) : و به طلب پدر ما نیامده بود از هندوستان. (تاریخ بیهقی ص 229). امیر مسعود... به طلب ایشان (طاووسها) بر بامها آمدی. (تاریخ بیهقی).
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تاچین.
ناصرخسرو.
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
زیر و زبر عالم بهر طلب است ارنه
تنگا که زمینستی، لنگا که زمانستی.
سنائی.
طلب علم و ساختن توشۀ آخرت از مهمات است. (کلیله و دمنه). و فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). و بدانکه چون بگریزد در طلب او نروی و جد ننمایی. (کلیله و دمنه). در طلب زیادتی قدم نمیگذارم. (کلیله و دمنه). زاهد... در طلب او (دزد) روی به شهر نهاد. (کلیله و دمنه). شتربه را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پویید. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد. (کلیله و دمنه). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه). چه هیچ خردمندتضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه). وبه حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه).
امروز عدل بر در مختار دان و بس
ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است.
خاقانی.
گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب.
مولوی.
کاین طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست.
مولوی.
به پای طلب ره بدانجا بری
وز آنجا به بال محبت پری.
سعدی.
گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نباید کرد.
سعدی.
طلبت چون درست باشد و راست
هم به اول قدم مراد تراست.
اوحدی.
افزون ز طلب چو یافت مردم
شک نیست که دست وپا کند گم.
امیرخسرو دهلوی.
، خواهش. التماس. درخواست. تقاضا. اطلاب. بازخواه. (زوزنی) .اقتضاء. خواستاری. خواستگاری. خواهانی. خواستن. درخواستن. خواست. اراده. خواسته. مطلوب، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طلب در لغت دوست داشتن حصول چیزی بر وجهی است که سعی در تحصیل آن اقتضا کند اگر مانعی از قبیل استحالت و بعد در راه آن نباشد و مانند تمنی نباشد. و در نزد علمای صرف و نحو بر نوعی سخن انشائی اطلاق میشود که بر طلب مذکور دلالت کند چنانکه این معنی از ’اطول’ مستفاد میشود و گاه بر القای سخنی که دلالت کننده بر طلب است اطلاق گردد چنانکه انشاء بر القای سخن انشائی اطلاق شود و این گفتار چلبی و ابوالقاسم است. و بودن طلب از اقسام انشا بر حسب مذهب محققان است و برخی بر آنند که طلب واسطه میان خبر و انشاء است. سپس باید دانست که طلب بر حسب آنچه خطیب در تلخیص یاد کرده پنج گونه است: تمنی، استفهام، امر، نهی و نداء. و برخی ترجی را هم قسم ششم طلب دانسته اند و گروهی تمنی و نداء را از اقسام طلب خارج ساخته اند و این نظر آنان مبتنی بر این است که عاقل آنچه را که به استحالت آن داناست نمی طلبد و بنابرین تمنی طلب نیست و مورد لزوم نمیباشد، همچنین طلب روی آوردن به کسی از مفهوم نداء خارج است، چه نداء عبارت از صوتی است که کسی را بدان میخوانند هرچند مورد لزوم باشد. و ناگزیر باید دعاء و التماس را نیز از اقسام طلب شمرد. سپس باید دانست که اگر طلب به طریق علو باشد خواه حقیقهً عالی باشد یا نباشد آن را امر خوانند و اگر به طریق تسفل باشد خواه در واقع سافل باشد یا نباشد آن را دعا نامند و اگر به شیوۀ تساوی باشد التماس است، ولی عرفاً التماس جز در مقام تواضع بکار نمیرود. از نظر مطلوب باید دانست که اگر مطلوب ناشدنی باشد آن را تمنی گویند و اگر ممکن باشد چنانچه مقصود حصول امری در ذهن طالب باشد آن را استفهام خوانند و اگر منظور حصول امری در خارج باشد در این صورت هم چنانچه این امر انتفای فعلی باشد آن را نهی خوانند و اگر منظور ثبوت آن باشد در صورتی که با بکار بردن یکی از حروف صورت گیرد آن را ندا نامند وگرنه امر خواهد بود. این است گفتار ابوالبقا در کلیات، طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنتش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و رد و قبول خلق بر وی یکسان باشد. کذا فی کشف اللغات. و در لطایف اللغات میگوید که: طالب در اصطلاح سالکان آنکه از شهوات طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پردۀ پندار از روی حقیقت بردارد و ازکثرت به وحدت رود تا انسان کامل گردد و این مقام رافناء فی اﷲ گویند که نهایت سیر طالبان است و حضرت شرف الدین یحیی منیری فرموده که: طالب را در هیچ منزل آرام نی بلکه در هر دو کون بر وی حرام است، که: السکون حرام علی قلوب الاولیاء - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- حسن طلب یا ادب طلب، صنعتی است در شعر. رجوع به حسن طلب شود.
،
{{مصدر}} دور شدن. دوری گزیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلب
(طَ لَ)
جمع واژۀ طالب. و فی حدیث الهجره: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب. جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب. (منتهی الارب) : ایشان مقدمۀ داوداند از بیم آنکه طلبی دم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
طلب
(طَ لَ)
در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.
ترکیب ها:
- آرزوطلب. آزادی طلب. آشوب طلب. جاه طلب. حقیقت طلب. ریاست طلب. شرطلب. شهرت طلب. صلح طلب. غوغاطلب. فرصت طلب. مشروطه طلب. مقام طلب. هرج ومرج طلب. هنگامه طلب. رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
طلب
(طُ)
گروه طلب کنندگان. طلب بالضم، معرب تلب بمعنی گروه مردم. (غیاث) (آنندراج). جماعتی و گروهی از مردمان را گویند که یک جا جمع شده و گرد آمده باشند. (برهان قاطع) : و چون خواهد که بجملگی حمله برد سواران را سوی راست و چپ دشمن درآرد و پیاده را هم بر آن تعبیه میبرد طلب طلب تا جایگاه از دشمن بستاند. (راحهالصدور راوندی).
نوباوۀ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین طلب.
نظامی (لیلی و مجنون).
جان پاکان طلب طلب و جوق جوق
آیدت از هر نواحی مست شوق.
مولوی.
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صد طلب ملک محفوظ ماست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
طلب
(طُ لُ)
جمع واژۀ طلوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلب
(طُلْ لَ)
جمع واژۀ طالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلب
(طِ)
مرد خواهان زنان، زن خواستۀ مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج، اطلاب، طلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلب
خواستن، خواهش
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ لغت هوشیار
طلب
((طِ))
مرد خواهان زنان، زن خواسته مرد، معشوق، جمع اطلاب، طلبه
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ فارسی معین
طلب
((طُ))
گروه طلب کنندگان، گروهی که در یک جا جمع شده باشند
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ فارسی معین
طلب
((طَ لَ))
خواستن، خواست، خواهش، در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ فارسی معین
طلب
بستان کاری، جستن، خواست
تصویری از طلب
تصویر طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
طلب
جستجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری
متضاد: بده، بده کاری، دین، قرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطلب
تصویر تطلب
پیاپی جستن، برای به دست آوردن چیزی بازحمت در جستجوی آن برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ بَ)
جمع واژۀ طالب. (منتهی الارب).
- طلبۀ علم، دانش پژوهان. جویندگان علم. و فارسی زبانان آن را به صورت مفرد بمعنی دانشجوی علوم قدیم بکار برند مانند عمله و تبعه
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
ابن قیس بن عاصم. از مردان عرب. این شعر از یکی از فرزندان اوست:
و کنت اذا خاصمت خصماً کببته
علی الوجه حتی خاصمتنی الدراهم
فلما تنازعنا الخصومه غلبت
علی و قالوا قم فانک ظالم.
(عیون الاخبار ج 3 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
خواسته. مطلوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ بَ)
فرشتگان که اعمال عباد را نویسند و نگاه دارند، خلاف سفرۀ قریب که کرام الکاتبین اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ بَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بی ی)
با یاء نسبت. نزد علماء علم معانی عبارت است از سخنی که به کسی که متردد در حکمی است القاء شده باشد، مانند آنکه به شخص متردد گوئی: ان زیداً قائم ٌ، و تأکید در مثل این چنین سخن نیکو باشد. هکذا یستفاد من الاطول فی باب الاسناد الخبری. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جوینده تر و طالب تر. و بازجسته تر. (ناظم الاطباء).
- امثال:
اطلب من الحباری. (حیاه الحیوان دمیری ص 204)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
پیاپی جستن یا جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیاپی و با تکلّف جستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
دانش پژوهان، جویندگان علم، جمع طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبا
تصویر طلبا
جمع طلیب، جست و جو گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطلب
تصویر قطلب
قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلب
تصویر تطلب
پیاپی جستن یا جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
((طَ لَ بِ))
جمع طالب، دانشجوی علوم دینی، خواهندگان، دانش پژوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبی
تصویر طلبی
خواهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلب
تصویر جلب
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تلمیذ، دانش آموز، دانشجو، محصل (علوم دینی)
متضاد: استاد، دین پژوه، مذهب پژوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد