مشرف شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اطلال بر چیزی، مشرف شدن بر آن. جریر آرد: انا البازی المطل ّ علی نمیر اتیح من السماء لها انصبابا. و در حدیث صفیه بنت عبدالمطلب آمده است:فاطل علینا یهودی، ای اشرف. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، از جایی به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مشرف شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اطلال بر چیزی، مشرف شدن بر آن. جریر آرد: انا البازی المطل ّ علی نمیر اتیح من السماء لها انصبابا. و در حدیث صفیه بنت عبدالمطلب آمده است:فاطل علینا یهودی، ای اشرف. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، از جایی به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ طلل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. جمع واژۀ طلل، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. (از منتهی الارب). نشانه های سرای کهنه و ویران. (از لطائف و کنز و منتخب) (غیاث اللغات). نشانه های سرا و جاهای خراب شده. (آنندراج) (فرهنگ نظام). آثار باقی مانده از خانه های ویران. جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب: ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی. منوچهری. ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا. منوچهری. تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن. معزی. ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. معزی. شاه دمن و رئیس اطلال روی عرب از تو عنبرین خال. نظامی. شکر طوفان را کنون بگماشتی واسطۀاطلال را برداشتی. مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز. مولوی. عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس. (ترجمه محاسن اصفهان).
جَمعِ واژۀ طَلَل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. جَمعِ واژۀ طلل، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. (از منتهی الارب). نشانه های سرای کهنه و ویران. (از لطائف و کنز و منتخب) (غیاث اللغات). نشانه های سرا و جاهای خراب شده. (آنندراج) (فرهنگ نظام). آثار باقی مانده از خانه های ویران. جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب: ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی. منوچهری. ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا. منوچهری. تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن. معزی. ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. معزی. شاه دمن و رئیس اطلال روی عرب از تو عنبرین خال. نظامی. شکر طوفان را کنون بگماشتی واسطۀاطلال را برداشتی. مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز. مولوی. عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس. (ترجمه محاسن اصفهان).
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
جمع شله، کلاف ها کلاف های نخ و گروه پراکنده آبشار نوعی دوختن که در آن دو طرف پارچه را بهم نهند و کوکهای خرد و ریز بر آن زنند بطوری که دو روی آن مشابه باشد
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار