جدول جو
جدول جو

معنی طلابخت - جستجوی لغت در جدول جو

طلابخت
(طَ بَ)
نام یکی از دیه های استرابادرستاق. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 128)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاقت
تصویر طلاقت
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، بشاشت، مباسطه، تازه رویی، روتازگی، بشر، انبساط، مباسطت، ابرو فراخی، هشاشت، تبذّل، تحتّم
گشاده زبانی، فصاحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
بر عهده گرفتن، همراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، دانش معالجۀ بیماران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخت
تصویر طباخت
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طبّاخی، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلابت
تصویر صلابت
مهابت، سختی، نیرو، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
حسن، خوبی، نیکویی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ شَ)
گشادگی زبان. (مهذب الاسماء). ذلاقت. گشاده زبانی. فصاحت. گشاده زبان شدن. (زوزنی) (منتخب اللغات). تیزی زبان. زبان آوری. طلاق. تیززبان شدن. تیززبانی. لقلقه. (غیاث) (آنندراج) ، گشاده روی شدن. (تاج المصادر) (منتخب اللغات) (زوزنی). گشاده و درخشان روی گردیدن. (منتهی الارب). گشادگی. (دهار) ، به اعتدال شدن روز و شب یعنی نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب). خوش و آرمیده گشتن شب و روز. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از دیه های تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت. در 6هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی و معتدل و مالاریائی با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ عَ)
ملابسه. رجوع به ملابسه شود، با همدیگر مشابهت داشتن. (غیاث).
- ادنی ملابست، کوچکترین مناسبت و ارتباط و مشابهت.
، مزاوله. معالجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مروسیدن و کوشیدن و رنج بردن در کاری. عهده دار شدن کاری. پرداختن و اشتغال ورزیدن به امری: من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرت و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بود... که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود. (کلیله چ مینوی ص 16). چه خدمت است که خادم ملابست اشغال آن به حضور تواند کردکه به غیبت هزار چندان نکند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 130). در بدو سلطنت سلطان یمین الدوله هم بر آن قاعده ملابست آن شغل می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 32). طریق آن است که... از حضور استعفا خواهد و حکم او در مباشرت آن کار و ملابست آن مهم مطلق گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 169). مدتی ملابست عمل جوزجان کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 362). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
رجوع به طبابه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کلب (بمعنی سگ). (منتهی الارب). رجوع به کلب و کلاب شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طباب، جمع واژۀ طبابه
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ تَ / تِ)
طلابافته. زربفت:
لباس صورت اگر واژگون کنم بیند
که خرقۀ خشنم جامۀ طلاباف است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
جمع واژۀ طلاّب. (منتهی الارب). رجوع به طلاب شود
لغت نامه دهخدا
(یُ بَ گِ رِ تَ)
اﷲبختی. توکلت علی اﷲ. به اعتماد بخت و اقبال. بی فکر و اندیشه. بدون دانستن پایان کار
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لابه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مکسیملیانون (1775 - 1839 میلادی)، مدرس زبان عربی در مدرسه بزرگ پادشاهی برسلاویۀ پروس و مولدش در شهر برسلا بود و در زمان ’دوساسی’ (خاورشناس) به پاریس رفت و نزد وی درس خواند و همچنین زبان عربی را در نزد کشیش رفائیل مصری فراگرفت، کتابی منتشر کرد که آن را در کتاب خانه دانشمند ادیب محمود بک السبع که اکنون در محکمۀ استیناف محلی مستشار است دیدم و آن کتاب از نوادر کتب به شمار است، جناء الفواکه و الاثمار فی جمع بعض مکاتیب الاحباب الاحرار من عده امصار و أقطار، و آن به زبان لاتینی ترجمه و در سال 1824 میلادی در برسلاو طبع شده است و فرهنگی برای لغات عربی و ترجمه آنها به زبان لاتینی در این کتاب ترتیب داده شده، و نامه های آن به لهجۀ اهل مصر و شام و مراکش است و بیشتر آنها نامه هایی است که در زمان جنگهای ناپلئون اول نوشته شده است، این مستشرق نیز برگزیده ای از امثال میدانی را جمع کرده است، واو نخستین کسی است که کتاب الف لیله و لیله را در اروپا به طبع رسانیده است، مباشرت آن کتاب در سال 1825 با خود وی بوده است و نه جلد از آن قبل از مرگش طبع شده است، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1886 - 1887)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ گُ تَ)
خلابه. فریفتن بزبان. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خلابه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
حرفه پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده زبانی روانی در سخن، خنکی برابری در هوا گشاده رو شدن خندان گشتن، گشاده زبان شدن، گشاده رویی، گشاده زبانی فصاحت. یا طلاقت لسان. گشاده زبانی زبان آوری فصاحت. گشادگی زبان، فصاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
خوبی نیکویی، شادی شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابخه
تصویر طابخه
گرمای نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
سخت شدن استوار گشتن، سختی استواری محکمی، زفتی درشتی مقابل لینت، صولت مهابت مخوف بودن قدرت. سخت شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
در هم آمیختن امور مشتبه کردن، بعهده گرفتن: (چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری بمن بر آمد) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلابت
تصویر صلابت
((صَ بَ))
سخت و استوار شدن، استواری، مهابت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
((طَ یا طِ وَ))
خوبی، نیکویی، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاقت
تصویر طلاقت
((طَ قَ))
گشاده رو شدن، فصیح شدن، گشاده رویی، گشاده زبانی، فصاحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
((طِ بَ))
عمل و شغل طبیب، مداوا و طرز معالجه امراض، پزشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملابست
تصویر ملابست
((مُ بِ سَ))
درهم آمیختن امور و مشتبه ساختن
فرهنگ فارسی معین
آمیزش، مخالطت، التباس، مشتبه سازی، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشکی، طب، درمانگری، علم پزشکی، علم طب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسا، درشتی، سختی، شدت، صولت، عظمت، قوام، محکمی، مهابت، هیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مکان های واقع در روستای زیارت گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی