جدول جو
جدول جو

معنی طل - جستجوی لغت در جدول جو

طل
باران نرم و اندک با قطره های ریز
تصویری از طل
تصویر طل
فرهنگ فارسی عمید
طل
(طَ)
دیهی است از دیه های غزه به فلسطین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طل
(طَل ل)
باران ریزه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). سبکترین و ضعیفترین باران. نم. (منتهی الارب). شب نم. (منتخب اللغات). فوق نم و کم از باران. (منتهی الارب). مطر ضعیف. باران ضعیف. (منتخب اللغات). باران نرم. (مهذب الاسماء). نرم باران. باران خردقطره. اسم عربی شبنم است که به هندی اؤس گویند وآن رطوبتی است که از آسمان شبها خصوص آخر شب فرودآید و بر زمین و اشجار و غیره نشیند. (فهرست مخزن الادویه). تری. (منتخب اللغات). ج، طلال، طلل:
روی سخا و فضل و سخندانی و شرف
دایم ز تست تازه چوورد طری ز طل.
سوزنی.
چون روغن طلق است طل، بحردمان زیبق عمل
خورشید در تصعید و حل، آتش در اعضا داشته.
خاقانی.
، آنچه بر درخت و گیاه نشیند مانند شیرخشت و بیدخشت و ترنجبین. من ّ. خشت: شیرخشت، هو طل ّ یقع من السماء ببلاد العجم علی شجرالخلاف. (ابن البیطار) ، چیز نیکو وخوش و خوش نما و معجب از شب و مو و آب و جز آن. (منتهی الارب). چیزی خوب و شگفت آرنده از شب و آب و شعر و غیر آن، شیر. (منتهی الارب). شیر درنده. (منتخب اللغات) ، مرد سالخورده. (منتهی الارب). مرد کلان سال. (منتخب اللغات) ، حیه. (منتخب اللغات). مار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طل
(طِل ل)
حیه. (منتخب اللغات). مار. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
طل
(طُل ل)
گردن، یک خوردنی از شیر. (منتهی الارب). ج، طلل، شیر. (منتخب اللغات). شیر. و منه یقال: ما بالناقه طل، ای ما بها لبن ٌ. (مهذب الاسماء) ، کمی شیر ناقه. (منتهی الارب) ، خون. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طل
(حَ حَ شَ)
دیرداشت وام. امروز و فردا کردن غریم خود را. (منتهی الارب) ، کمی شیر ناقه. (منتهی الارب). کم شدن شیر ناقه. (منتخب اللغات) ، سخت راندن شتران را. (منتهی الارب) ، تر شدن زمین از شبنم. تر کردن شبنم زمین را. (منتخب اللغات). باران رسیده شدن زمین، رایگان شدن خون مقتول یا خون قصاص ناگرفته. (منتهی الارب). قصاص ناگرفتن خون را. (منتهی الارب). باطل شدن خون. (تاج المصادر). باطل و هدر کردن خون. (منتخب اللغات). باطل کردن خون. (تاج المصادر) ، کم کردن حق کسی را و ناچیز گردانیدن، اندودن، بازداشتن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طل
باران ضعیف
تصویری از طل
تصویر طل
فرهنگ لغت هوشیار
طل
((طَ لّ))
باران ریز و نرم، جمع طلال
تصویری از طل
تصویر طل
فرهنگ فارسی معین
طل
باران ریز، بشک، جلید، ژاله، شبنم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلا
تصویر طلا
(دخترانه)
طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلب علی
تصویر طلب علی
(پسرانه)
خواسته شده از (علی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاگون
تصویر طلاگون
(دخترانه)
طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاناز
تصویر طلاناز
(دخترانه)
طلا (عربی) + ناز (فارسی) زیبا چون طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلیعه
تصویر طلیعه
(دخترانه)
طلایه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
(دخترانه)
برآمدن خورشید و مانند آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلحه
تصویر طلحه
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)، نیز نام دومین امیر از سلسله طاهریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلع
تصویر طلع
اولین شکوفۀ درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب طلب
تصویر طلب طلب
گروه گروه، دسته دسته، برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاق
تصویر طلاق
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلا
تصویر طلا
تلا، زر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلافروش
تصویر طلافروش
زرگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب
تصویر طلب
بستان کاری، جستن، خواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلایه دار
تصویر طلایه دار
پیشاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
زرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
خواستن، یوزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
بستانکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبی
تصویر طلبی
خواهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
برآمد، پگاه، بردمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلوع آفتاب
تصویر طلوع آفتاب
برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب
فرهنگ واژه فارسی سره