جدول جو
جدول جو

معنی طفوح - جستجوی لغت در جدول جو

طفوح
(حُ)
طفح. (منتهی الارب). لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات). پر شدن. (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طفوح
پرشدن آوند، پر کردن آوند را، شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن چنان که باد پنبه را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوح
تصویر فوح
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(حَطْوْ)
هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن. (منتهی الارب). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن. (منتخب اللغات). هلاک شدن و هلاک کردن. (زوزنی) ، رفتن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، ساقط گردیدن در جهان. (منتهی الارب). در زمین افتادن. (منتخب اللغات) ، سرگشته شدن. (منتهی الارب). سرگردان و حیران شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ)
نیه طوح، قصد دور و دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طفوّ. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب). بر سر آب آمدن چیزی. (المصادر زوزنی). بر سر آب برآمدن چیزی. (منتخب اللغات) ، برگ بالای درخت ظاهر شدن. (منتخب اللغات). ظاهر شدن برگ بر درخت. (منتهی الارب) ، سخت دویدن آهو و سبک رفتن آن بر روی زمین. (منتخب اللغات). سخت دویدن آهو. (منتهی الارب) ، مردن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، داخل شدن در کاری. (منتخب اللغات). در کاری درآمدن، برآمدن و نمود گردیدن. (منتهی الارب)
طفو. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی). (منتهی الارب). سرریز شدن. لبریز شدن. لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات) ، پر شدن از شراب، بر تمامی ایام بچه آوردن زن، برداشتن باد پنبه را و بردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که شیرش بی دوشیدن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کمان دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس طروح که تیر را به فاصله ای بعید پرتاب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن شیر ناقه و خشک شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جوانمرد بخشندۀ عفوکننده. (منتهی الارب). کثیرالصفح. کثیرالعفو. غفار. غفور. عفوّ، زن روی گردانندۀ بازدارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخته شدن اشک. (آنندراج) (منتهی الارب). ریخته شدن آب. (المصادر زوزنی ص 224). ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناقۀ بزرگ شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اسپ لگدزن. (مهذب الاسماء). اسپ سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ذوطلوح، نام موضعی است. (معجم البلدان).... و طلح ایضاً موضع بین الیمامه و المکه... و یقال ذوطلوح
لغت نامه دهخدا
(حُ)
فرومردن چراغ و آتش. (زوزنی). فرومردن آتش. (منتهی الارب). خاموش گشتن آتش
لغت نامه دهخدا
(حِسْیْ)
طفره. (منتهی الارب). برجستن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). بالا برجستن. (منتهی الارب). از نشیب بر بالا برجستن. (زوزنی). وثب. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(حَش ش)
مردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَش ش / حُش ش)
کردن گرفتن. (منتهی الارب). شروع کردن. آغازیدن. در کاری ایستادن. (زوزنی). شروع کردن چیزی، نزدیک شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ وَ)
گیاه باریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جای دور، قوس ٌ طروح ٌ، کمان تیردورانداز، خرمابن درازشاخ، مرد که در هر آرامش با زن وی را باردار سازد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طفاح الارض، پری زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طفل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طوح
تصویر طوح
دور و دراز سر گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوح
تصویر صفوح
جوانمرد بخشنده عفو کننده، غفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروح
تصویر طروح
افکننده، دور دست، خرمای خوشه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوح
تصویر فوح
دمیدن بوی خوش، جوشیدن دیگ، جوشیدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوس
تصویر طفوس
مردن، گاییدن زن را
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوه
تصویر طفوه
گیاه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوق
تصویر طفوق
آغازیدن، ماندن درجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفور
تصویر طفور
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوء
تصویر طفوء
فرو مردن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ سرکش توسن، بلند پرواز: مرد، بلند کوه (کوهه موج) بلند نگریستن به چیزی از بالا نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار