طفح. (منتهی الارب). لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات). پر شدن. (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی). (منتهی الارب)
طفح. (منتهی الارب). لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات). پر شدن. (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی). (منتهی الارب)
طفوّ. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب). بر سر آب آمدن چیزی. (المصادر زوزنی). بر سر آب برآمدن چیزی. (منتخب اللغات) ، برگ بالای درخت ظاهر شدن. (منتخب اللغات). ظاهر شدن برگ بر درخت. (منتهی الارب) ، سخت دویدن آهو و سبک رفتن آن بر روی زمین. (منتخب اللغات). سخت دویدن آهو. (منتهی الارب) ، مردن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، داخل شدن در کاری. (منتخب اللغات). در کاری درآمدن، برآمدن و نمود گردیدن. (منتهی الارب) طفو. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب)
طُفُوّ. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب). بر سر آب آمدن چیزی. (المصادر زوزنی). بر سر آب برآمدن چیزی. (منتخب اللغات) ، برگ بالای درخت ظاهر شدن. (منتخب اللغات). ظاهر شدن برگ بر درخت. (منتهی الارب) ، سخت دویدن آهو و سبک رفتن آن بر روی زمین. (منتخب اللغات). سخت دویدن آهو. (منتهی الارب) ، مردن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، داخل شدن در کاری. (منتخب اللغات). در کاری درآمدن، برآمدن و نمود گردیدن. (منتهی الارب) طَفْو. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب)
پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی). (منتهی الارب). سرریز شدن. لبریز شدن. لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات) ، پر شدن از شراب، بر تمامی ایام بچه آوردن زن، برداشتن باد پنبه را و بردن. (منتهی الارب)
پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی). (منتهی الارب). سرریز شدن. لبریز شدن. لبالب و پر شدن ظرف. (منتخب اللغات) ، پر شدن از شراب، بر تمامی ایام بچه آوردن زن، برداشتن باد پنبه را و بردن. (منتهی الارب)
ناقه ای که شیرش بی دوشیدن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کمان دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس طروح که تیر را به فاصله ای بعید پرتاب کند. (از اقرب الموارد)
ناقه ای که شیرش بی دوشیدن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کمان دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس طروح که تیر را به فاصله ای بعید پرتاب کند. (از اقرب الموارد)
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)