مؤنث اغفش. زنی که گوشۀ چشم وی خم داشته باشد. ج، غفش. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد. رجوع به حاشیۀ ذیل غفش و تاج العروس و اقرب الموارد شود
مؤنث اغفش. زنی که گوشۀ چشم وی خم داشته باشد. ج، غُفش. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد. رجوع به حاشیۀ ذیل غَفَش و تاج العروس و اقرب الموارد شود
امراءهفنواء، زن بسیار و انبوه موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شجره فنواء، درخت بسیارشاخ فراخ سایه. (منتهی الارب). فنّاء است و نون دوم به واو بدل شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به فنن شود
امراءهفنواء، زن بسیار و انبوه موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شجره فنواء، درخت بسیارشاخ فراخ سایه. (منتهی الارب). فَنّاء است و نون دوم به واو بدل شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به فنن شود
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
فاش و آشکار کردن. و با لفظ کردن و شدن و دادن مستعمل است. (آنندراج). ظاهر و آشکار کردن. (از بهارعجم). بمعنی پراکنده گردانیدن و فاش کردن خبر و جز آن باشد. (ناظم الاطباء).
فاش و آشکار کردن. و با لفظ کردن و شدن و دادن مستعمل است. (آنندراج). ظاهر و آشکار کردن. (از بهارعجم). بمعنی پراکنده گردانیدن و فاش کردن خبر و جز آن باشد. (ناظم الاطباء).
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) : چه گویم که کار همه خلق را همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 49). گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر. سنائی (ایضاً ص 159). هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97). اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18). اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21). بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشاءشادی جهان است. وحشی. ، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) : چه گویم که کار همه خلق را همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 49). گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر. سنائی (ایضاً ص 159). هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97). اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18). اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21). بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشاءشادی جهان است. وحشی. ، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
گرداگرد. ج، افنیه، فنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه). در ملت محمد مرسل نداشت کس فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک. خاقانی. پس محمد صد قیامت بود نقد زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد. مولوی. در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
گرداگرد. ج، افنیه، فُنی ّ. (منتهی الارب). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج، افنیه، فُنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبه. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. (یادداشتهای مؤلف) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. (سندبادنامه). در ملت محمد مرسل نداشت کس فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک. خاقانی. پس محمد صد قیامت بود نقد زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد. مولوی. در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. (ترجمه تاریخ یمینی)
نیست کردن. (غیاث اللغات از منتخب) (تاج المصادر بیهقی). نیست و سپری گردانیدن. (آنندراج). سپری و نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتلاف. نابود کردن. (یادداشت مؤلف) ، جماع کردن با دختری و شنوانیدن آواز حرکاتش دختر دیگر را. و این نوع جماع را وجس خوانند و در شریعت اسلام منهی عنه است، به عید حاضر آمدن جهودان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عید فهر درآمدن. (از اقرب الموارد) ، به مدرسه جهودان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن به مدارس یهود. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن گوشت و لخت لخت گردیدن. و هو اقبح السمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروماندن در راه، هلاک و مانده شدن شتر، ختنه کردن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: افهرت الجاریه (مجهولاً) ، ای ختنت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نیست کردن. (غیاث اللغات از منتخب) (تاج المصادر بیهقی). نیست و سپری گردانیدن. (آنندراج). سپری و نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتلاف. نابود کردن. (یادداشت مؤلف) ، جماع کردن با دختری و شنوانیدن آواز حرکاتش دختر دیگر را. و این نوع جماع را وَجْس خوانند و در شریعت اسلام منهی عنه است، به عید حاضر آمدن جهودان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عید فُهْر درآمدن. (از اقرب الموارد) ، به مدرسه جهودان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن به مدارس یهود. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن گوشت و لخت لخت گردیدن. و هو اقبح السمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروماندن در راه، هلاک و مانده شدن شتر، ختنه کردن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اُفهرت الجاریه (مجهولاً) ، ای ختنت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)