- طفل
- کودک
معنی طفل - جستجوی لغت در جدول جو
- طفل
- کودک، مولود، نوزاد آدمی
- طفل ((طِ))
- بچه، کودک، جمع اطفال
- طفل
- کودک، بچه، کوچک
- طفل
- تاریکی، غروب خورشید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طفلک، کودکی، خردسالی
طفل کوچک، طفل خردسال. از روی تحبیب و شفقت به کار می رود، برای مثال بیندیش از آن طفلک بی پدر / وز آه دل دردمندش حذر (سعدی۱ - ۵۱)
کودکی بچگی طفولیت، زمان کودکی
اندلسی زیره دشتی
طفل خردسال و کودک طفل خرد کودکک
طفیلی شدن
طفیلی شدن، ناخوانده به مهمانی رفتن، حالت کودکان به خود گرفتن
بید مشک
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
چیلان
فرو رونده فرو شونده ناپدید گردنده غروب کننده غارب، جمع آفلین
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
کتران شل
فرورونده
درازا، درازنا
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
مورچه، پوست گردن، ژولیدن موی، تیز وزیدن سرگین پیل
جمع شدن مردم
بزاق، آب دهان تف انداختن
پستی فرود گرایی پستی فرودی مقابل علو
عبادتی که واجب نباشد، آنچه انسان علاوه بر واجبات و فرایض به جا بیاورد
بهره، نصیب، مثل، نظیر، کفالت، قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند، کسی که بر ترک شخص سوار می شود
فرورونده، ناپدید شونده، غروب کننده
خرامان رفتن، خرامیدن، دامن کشان رفتن
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰) ، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
مقابل علو، در پایین قرار گرفتن، پستی، جای پست
قدرت، توانگری، فزونی، عطا، احسان
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید