جدول جو
جدول جو

معنی طفاله - جستجوی لغت در جدول جو

طفاله(طَ)
قصبه ای است در اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 174)
لغت نامه دهخدا
طفاله(حُ)
طفوله. نرم و نازپروریده گردیدن، خرد و ریزه شدن. طفوله. طفولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طفاله
ناز پرورد گی، خرد و ریزه شدن
تصویری از طفاله
تصویر طفاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
سفال، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
پایین و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن مثلاً تفالۀ چغندر، تفالۀ سیب
فرهنگ فارسی عمید
(طَوْ وا لَ)
تأنیث طوّال. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
طفس. چرکن و ریمناک شدن جامه. (منتهی الارب). شوخگن شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
فوج و خیل مرغان را گویند. (برهان) (آنندراج). جوق و خیل مرغان. (جهانگیری). تبدیل جغاله است، که صاحب برهان چنانکه رسم اوست مکرر کرده. (انجمن آرا). فوج و گروه مرغان. (ناظم الاطباء). جغاله و جفاله:
آمد تازان ز هند مرغ بهاری
روی نهاده بما چفاله چفاله.
ناصرخسرو.
رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.
جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء).
- تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند.
- تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شگفتی نمودن، طلّت الارض (مجهولاً) ، باران ریزه بارید بر زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ حَ)
کف. زبد. کفک دیگ. (زمخشری). کف دیگ. (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا حَ)
ناقهٌ طفّاحهالقوائم، شتاب رو و سبکپای تیزقدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، آتش افروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آتش افروختن برای کباب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نرم و نازپرورده گردیدن، خرد و ریزه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِلَ)
طبل نوازی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
درای. (مخصوص شتر). (السامی). جرس. زنگ بزرگ
لغت نامه دهخدا
(طُ نَ)
موضعی است، چاهی است. (منتهی الارب). موضعی است ببرقان و درآن چاهی است. قال ثعلب فی قول الحطیئه:
و فی کل ممسی لیله و معرس
خیال یوافی الرکب من ام معبد
فحیاک ودّ ما هداک لفتیه
و خوص باعلی ذی طواله هجّد.
نصر گوید: طواله چاهی است در دیار فزاره ازآن بنی مره و غطفان. شماخ گوید:
کلا یومی طوالهوصل اروی
ظنون ٌ آن مطّرح الظنون.
(از معجم البلدان).
- یوم طواله، از ایام عرب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
سبوسۀ هر چیزی و فرومایۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رذل از هر چیزی. اراذل مردم. (اقرب الموارد) ، خردۀ کاه. (مهذب الاسماء) ، آنچه رقیق باشد از دردی روغن و سرشیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفاله
تصویر کفاله
کفالت در فارسی: پایندانی، سرپرستی بابیزایی بریستاری، جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماله
تصویر طماله
اسپانیایی تازی گشته مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوله
تصویر طفوله
ناز پروردگی، خرد و ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاله
تصویر طلاله
شگفت نمودن، باران ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباله
تصویر طباله
شندف نوازی تبیره نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
پایین نشیب فرود فرودش، پستی فرومایگی ته و فرود چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
بقیه میوه و امثال آن که آب آنرا فشرده باشند تفاله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاله
تصویر افاله
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گروزه گروه مردم، دسته مرغان گروه مردم جماعت، دسته مرغان. توضیح همین کلمه است که بصورت (چقاله) و (چغاله) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
((سُ لَ یا لِ))
ته و فرود چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاله
تصویر تفاله
((تُ لِ))
باقی مانده میوه و هر چیز دیگری پس از فشردن و گرفتن آبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جفاله
تصویر جفاله
((جُ لِ یا لَ))
گروه مردم، جماعت، دسته مرغان (فارسی)
فرهنگ فارسی معین