- طغراکش ((~. کَ یا کِ))
- نویسنده طغراء بر سر نامه ها و فرمان ها
معنی طغراکش - جستجوی لغت در جدول جو
- طغراکش
- کشندۀ طغرا، کسی که کارش نگاشتن طغرا بر سر فرمان ها و نامه های پادشاه وقت بوده، طغرانویس،
برای مثال ای که انشای عطارد صفت شوکت توست / عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد (حافظ - ۲۲۴)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرغانکش چرغان نگار دبیری که هنر نوشتن خطوط قوسی طغرا را نیکو می دانسته و مامور این وظیفه بوده است طغرائی طغرا نویس
سازندۀ طغرا، طغراکش، طغرانویس
نویسنده طغرا طغرا کش، رئیس دیوان طغرا
چرغان نویس چرغانساز
چرغانکشی چرغان نگار عمل و شغل طغرا کش. توضیح هنر طغرا کشی مستلزم درست سوار کردن نام و القاب سلطان وقت بوده است به شکلی که از مجموع آن شکل تیر و کمان حاصل آید
نویسنده طغرا، رییس دیوان طغرا
انفجار
خرده ریزه های پوست که پوستین دوزان بدور اندازند
بخش اول محصولات کشاورزی که زودتر کاشته می شود
خرده ریزۀ پوست که پوستین دوزان جدا می کنند و دور می ریزند، خرده ریزۀ پوستین
ترکی تازی گشته از طورغای چرغان بر نام و سرنامه ها که به زرآب یا شنگرف بر سر و بالای فرمان های شاهان نوشته می شده، کشک کمانی (خط قوسی) خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
سلاک کش (مکاری)
زود کاشتن زراعت، مقابل (کرپه) هراکش ثلث اول زراعت است که کشته می شودوثلث دوم را ورکش و ثلث سوم را کرپه میگویند
((طُ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی خط که به شکل منحنی بالای نامه ها و فرمان ها نوشته می شد و حکم امضای پادشاه را داشت، فرمان، منشور
چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند. در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند، برای مثال به طاق آن دو ابروی خمیده / مثالی را دو طغرا برکشیده (نظامی۲ - ۲۹۰) ، کنایه از فرمان، حکم، کنایه از ابروی خوب رویان
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
دبیره چرغانی خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
نادرست نویسی ترک و تراک صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم