طغاه. ج طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
طُغاه. ج ِ طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طُغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
موضعی است که عساکر مدیانیان از حضور جدعون بدانجا فرار نمودند. (سفر داوران 7:27) و گروف گمان دارد که ارتفاعش تخمیناً 60 قدم و بطرف اردن مقابل بیان واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
موضعی است که عساکر مدیانیان از حضور جدعون بدانجا فرار نمودند. (سفر داوران 7:27) و گروف گمان دارد که ارتفاعش تخمیناً 60 قدم و بطرف اردن مقابل بیان واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
مؤلف ترجمه تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت، ناچار آن ناحیه بازگذاشت، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد، و خدمتها پذیرفت، و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانۀ او فرستد، و به هر وقت که حاجت افتد، در زمرۀ اعوان و انصار او مستحضر باشد، و به مراسم خدمات قیام نماید، و فرزندی بنوا در خدمت ناصرالدین مقیم دارد. از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرد، و به اسعاف طلب و انجاح حاجت او زبان داد، و با لشکری تمام به ظاهر بست نزول نمود، و از جانبین در آن محاربت جد بلیغ نمودند، و امیر ناصرالدین از قلب لشکر خویش حمله کرد، خصم را در مضایق محلهای شهر ریخت و خلقی بسیار از ایشان به زخم شمشیر آورد، و دیگران به هزیمت شدند، و طغان با مقر ملک خویش رسید، و به زبان شکر ایادی و حسن اضطلاع و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت، و در وعده ای که داده بود و خدمتی که پذیرفته بود، مدافعت و مماطلت میداد، و اندیشۀ نقض عهد و خلاف وعد میکرد، تا دلائل غدر و مخایل خدیعت و مکر او ظاهر گشت، و روزی که بر صحرا مجتمع بودند، ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد و او جوابی نالایق داد، و آن مقاولت به مجادلت کشید، و بدان رسید که طغان دست به شمشیر کرد، و دست ناصرالدین را مجروح گردانید، و چون ناصرالدین آن بیحفاظی مشاهدت کرد، دست زخم رسیده به شمشیر یازید و طغان را زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند، لشکر در هم افتادند، و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد و ناصرالدین بفرمود تا اتباع و حشم او از آن خطه بیرون کردند، و آن عرصه را از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید، و در مقدار یک ساعت از روز، آن نواحی مستخلص شد، و طغان و بایتوز به ناحیت کرمان فتادند، و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشۀ آن اعمال در خاطر نگذرانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 27-29). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372 و تاریخ سیستان ص 308، 309، 333 شود نام یکی از پادشاهان ترک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خوش نخسبند همه از فزعش زانسوی آب نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین. فرخی. و رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودندو همه اقرار کردند که آن جنس در حوصلۀ ظنون نگنجد و خزانۀ قارون به عشر آن نرسد (منظور نفائس ذخایری است که از قلعۀ بهیم ثغر هند مفتوح به دست سلطان محمود به غنیمت آورده بودند) . (ترجمه تاریخ یمینی ص 305). و طغان خان میلی به جانب سلطان میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 331) امیر طغان، یکی از امراء مغول که بسال 711 ه. ق. از جانب سلطان محمد خدابنده برای سرکوبی گیلانیان مأموریت یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 194). و نیز رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 14، 53 شود از امرای ابقا (اباقاخان پسر هلاکو) که در سال 675 هجری قمری با تنی چند از امرای دیگر به سیستان لشکر کشید. رجوع به تاریخ سیستان ص 405 و 406 شود
مؤلف ترجمه تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت، ناچار آن ناحیه بازگذاشت، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد، و خدمتها پذیرفت، و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانۀ او فرستد، و به هر وقت که حاجت افتد، در زمرۀ اعوان و انصار او مستحضر باشد، و به مراسم خدمات قیام نماید، و فرزندی بنوا در خدمت ناصرالدین مقیم دارد. از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرد، و به اسعاف طلب و انجاح حاجت او زبان داد، و با لشکری تمام به ظاهر بست نزول نمود، و از جانبین در آن محاربت جد بلیغ نمودند، و امیر ناصرالدین از قلب لشکر خویش حمله کرد، خصم را در مضایق محلهای شهر ریخت و خلقی بسیار از ایشان به زخم شمشیر آورد، و دیگران به هزیمت شدند، و طغان با مقر ملک خویش رسید، و به زبان شکر ایادی و حسن اضطلاع و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت، و در وعده ای که داده بود و خدمتی که پذیرفته بود، مدافعت و مماطلت میداد، و اندیشۀ نقض عهد و خلاف وعد میکرد، تا دلائل غدر و مخایل خدیعت و مکر او ظاهر گشت، و روزی که بر صحرا مجتمع بودند، ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد و او جوابی نالایق داد، و آن مقاولت به مجادلت کشید، و بدان رسید که طغان دست به شمشیر کرد، و دست ناصرالدین را مجروح گردانید، و چون ناصرالدین آن بیحفاظی مشاهدت کرد، دست زخم رسیده به شمشیر یازید و طغان را زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند، لشکر در هم افتادند، و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد و ناصرالدین بفرمود تا اتباع و حشم او از آن خطه بیرون کردند، و آن عرصه را از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید، و در مقدار یک ساعت از روز، آن نواحی مستخلص شد، و طغان و بایتوز به ناحیت کرمان فتادند، و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشۀ آن اعمال در خاطر نگذرانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 27-29). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372 و تاریخ سیستان ص 308، 309، 333 شود نام یکی از پادشاهان ترک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خوش نخسبند همه از فزعش زانسوی آب نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین. فرخی. و رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودندو همه اقرار کردند که آن جنس در حوصلۀ ظنون نگنجد و خزانۀ قارون به عشر آن نرسد (منظور نفائس ذخایری است که از قلعۀ بهیم ثغر هند مفتوح به دست سلطان محمود به غنیمت آورده بودند) . (ترجمه تاریخ یمینی ص 305). و طغان خان میلی به جانب سلطان میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 331) امیر طغان، یکی از امراء مغول که بسال 711 هَ. ق. از جانب سلطان محمد خدابنده برای سرکوبی گیلانیان مأموریت یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 194). و نیز رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 14، 53 شود از امرای ابقا (اباقاخان پسر هلاکو) که در سال 675 هجری قمری با تنی چند از امرای دیگر به سیستان لشکر کشید. رجوع به تاریخ سیستان ص 405 و 406 شود
ناکس و فرومایه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) : روزی رندی با طعام طغام و اوباش مشغول بود. (جهانگشای جوینی) ، هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). فرومایگان. (مهذب الاسماء) ، فرومایه از مرغان. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغان زبون. (منتخب اللغات). طغامه یکی. مذکر و مؤنث و واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج)
ناکس و فرومایه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) : روزی رندی با طعام طغام و اوباش مشغول بود. (جهانگشای جوینی) ، هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). فرومایگان. (مهذب الاسماء) ، فرومایه از مرغان. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغان زبون. (منتخب اللغات). طغامه یکی. مذکر و مؤنث و واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج)
تغار. طشت گلین: گل و شکر به طشتی یا لاکی چوبین یاطغاری سفالین در کنند، یک تو گل، یک تو شکر (در ساختن گلشکر) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار خون بیرون کشم. (جهانگشای جوینی). و مؤمنان را چون شتران ماهار زده، ده ده و بیست بیست دریک رسن قطار میکردند، و در طغار خون می انداخت، تا زیادت از صد هزار را شهید کردند. (جهانگشای جوینی)
تغار. طشت گِلین: گل و شکر به طشتی یا لاکی چوبین یاطغاری سفالین در کنند، یک تو گل، یک تو شکر (در ساختن گلشکر) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار خون بیرون کشم. (جهانگشای جوینی). و مؤمنان را چون شتران ماهار زده، ده ده و بیست بیست دریک رسن قطار میکردند، و در طغار خون می انداخت، تا زیادت از صد هزار را شهید کردند. (جهانگشای جوینی)
یکی از دهات توابع بارفروش ’بابل’. (سفرنامۀ رابینو چ اروپا ص 118). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل در 10هزارگزی باختر بابل. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 205 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری، محصول آنجا برنج و مختصر غلات و پنبه و صیفی و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 24هزارگزی جنوب خاوری چکنۀ بالا. کوهستانی و معتدل با 102 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهات توابع بارفروش ’بابل’. (سفرنامۀ رابینو چ اروپا ص 118). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل در 10هزارگزی باختر بابل. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 205 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری، محصول آنجا برنج و مختصر غلات و پنبه و صیفی و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 24هزارگزی جنوب خاوری چکنۀ بالا. کوهستانی و معتدل با 102 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ طاغی. رجوع به طاغی شود: و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاه و طغاه حرب کرده است خواجۀ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود
جَمعِ واژۀ طاغی. رجوع به طاغی شود: و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاه و طغاه حرب کرده است خواجۀ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است