جدول جو
جدول جو

معنی طش - جستجوی لغت در جدول جو

طش
(طَش ش)
باران ریزۀ زائد از رذاذ. طشیش. (منتهی الارب) (آنندراج). باران خرد. باران ضعیف. (دهار)
لغت نامه دهخدا
طش
(طِش ش)
در لهجۀ عامیانۀ عرب گویند: فلان طش ٌّ، وقتی که یک کودک پس از همه فرزندان دیگر شخص متولد شده باشد، یا طش را بر کودکی اطلاق کنند که هنگام بازی آخرین نوبت با او باشد. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
طش
باران ریزه بنگرید به طش
تصویری از طش
تصویر طش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طشت
تصویر طشت
معرّب واژۀ پارسی تشت، ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رِ تَ)
از فعلهای اتباعی است. تهیه و تدارک دیدن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
عمل و شغل طشتدار: نام انوشتکین بود و رسم طشتداری داشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تشتداری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
رجوع به طشتانیه شود. کلاه خود. مغفر. کلاه جنگیان از آهن
لغت نامه دهخدا
(طُ)
عمل طشتون در اسپانیایی بمعنی آماده کردن وسیلۀ ’تستن’ یا کباب کردن است اما این کلمه دارای معانی دیگری نیز هست. ویکتور معتقد است که ترکیب پان تستن مرادف هجلدر است و بر نوعی نان شیرینی مورق اطلاق میشود، نوعی شیرینی سبک و نازک که بین دو قالب آهنی خانه خانه می پزند. و در نزد نونز تستن عبارت از نخود برشته است و هم بر نوعی سوپ اطلاق میشود که آن را با نان برشته و روغن تازه تهیه میکنند. (از دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
از کلمه اسپانیایی تستن بمعنی کباب کردن. (لغت ابن الجزار) (زادالمسافر) : کامون مقلی یعنی مطشطن. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ تَ)
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند. تشتک. تغارچه
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
بقول دزی جمع طشتدار یا منسوب به طشتدار است. رجوع به طشتدار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
تشتخوان. دیسق. (دهار). فاثور. (ربنجنی) : دیسق، خوان نقره یا معرب طشتخوان است. (منتهی الارب). سینی. مجموعه. رجوع به تشتخوان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
نگهبان و متصدی طشتخاناه یاطشتخانه، مستخدم محافظ رخت کن یا جایگاه البسه. (دزی ج 2 ص 44) : انوشتکین، طشتدار ملکشاه بن الب ارسلان و شحنۀ خوارزم بود. رجوع به تشتدار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
حصاری است بس استوار در شهرستان جیان از اعمال اندلس و بر زبر آن نتوان شدن مگر با نردبان. (معجم البلدان ج 6 ص 49). حصنی به اسپانیا، نزدیک شهر بسطه
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
تشتخانه. طشتخاناه:
آنجاکه طشت خانه قدرت کنند باز
تن دردهد وطای ملایک به مفرشی.
اثیر اخسیکتی.
و خوارزم درآن روزگار در عداد وظیفۀ طشتخانه بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تشتخانه و طشتخاناه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرکّب از: طشت + خانه، جایگاهی که در آن پارچه های معینی را برای پوشش و لباس سلطان نگهداری میکنند، یا در آن اشیاء مختلفی ازقبیل جواهر، مهرها، شمشیرها و دیگر اشیاء مانند اینها را حفظ میکنند، رختشوی خانه. طشتخانه. تشتخانه. و رجوع به طشتخانه شود. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
تشت خرد. تشتک. لگنچه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی از دهستان جوخواه بخش طبس شهرستان فردوس در 10هزارگزی شمال باختری طبس سر راه مالرو عمومی طبس به یزد. جلگه و گرمسیر با 184 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و خرما و پنبه و ارزن و زردک و شلغم و تنباکو. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ نی یَ)
از ریشه لاتین تستینیا که از تستا مشتق است، طشطانه. کلاه خود. مغفر. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ)
نام دهی است از توابع آباده و دو فرسخ کمتر در مغربی آباده است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان آباده طشک بخش نی ریز شهرستان فسا در 128هزارگزی شمال باختری نیریز. جلگه و گرمسیر و مالاریائی با 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و پنبه و تریاک است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه آن فرعی است ولی در زمستان بعلت طغیان دریاچۀ بختگان عبور غیرمقدور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(طَشْ شَ)
بانگ. آواز، صدای ناگهانی شدید، شکستگی و گسستگی با صدا. طراق طراق. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طیرانه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طشیر شود
لغت نامه دهخدا
(طُشْ شَ)
بیماریی است مانند زکام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِشْشَ)
پسر خردسال. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طیرانه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طشور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طشتک
تصویر طشتک
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشیش
تصویر طشیش
بنگرید به طش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشه
تصویر طشه
آجیش تب و لرز پسر خرد سال پسرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشش
تصویر طشش
جمع طشه، خرد سالان پسرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت گر
تصویر طشت گر
نوازنده طشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت داری
تصویر طشت داری
عمل و شغل طشت دار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تشت تشت، یکی از آلات موسیقی. یا طشت بلند. آسمان. یا طشت نه سوراخ. یکی از لوازم آتشگاه. یا طشت و خایه. تشت و خایه. یا طشت کسی از بام افتادن، راز وی فاش شدن رسوا شدن او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
((طَ))
خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد، نگهبان و متصدی طشت خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طشت
تصویر طشت
((طَ))
ظرفی گود و بزرگ و گرد ویژه رخت شویی، یکی از لوازم آتشگاه، نوعی از آلات موسیقی
فرهنگ فارسی معین