- طش
- باران ریزه بنگرید به طش
معنی طش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معرّب واژۀ پارسی تشت، ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن
بنگرید به طش
آجیش تب و لرز پسر خرد سال پسرک
جمع طشه، خرد سالان پسرکان
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند
نوازنده طشت
عمل و شغل طشت دار
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
پارسی تازی گشته تشت تشت، یکی از آلات موسیقی. یا طشت بلند. آسمان. یا طشت نه سوراخ. یکی از لوازم آتشگاه. یا طشت و خایه. تشت و خایه. یا طشت کسی از بام افتادن، راز وی فاش شدن رسوا شدن او
حمله کردن وسخت گرفتن به کسی
سختگیر، تازان
یونانی تازی شده تابسنگ از داروها مرقشیشا مارقشیط حجرالنور
آسمان
کم سو چشم کم بین تاریک
در موقع تشنگی تلفظ میشود
تشنگی
طشتی از فیروزه، آسمان: مرا دل چون تنور آهنین شد از آن طوفان همی بارم بدامن، درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن، اگر نه سر نگونسارستی این طشت لبا لب بودی ا زخون دل من. (خاقانی)
سختگجنگ سخت نبرد نیرومند
سخت نبرد، تند و سخت گیر
تندی، خشم، قهر، حرکت، جنبش
بسیار تشنه، دارای عطش شدید
هنگام اظهار تشنگی گفته می شود
اظهار عطش کردن، خود را به تشنگی زدن، اظهار اشتیاق کردن به کسی یا چیزی مانند اشتیاق تشنه به آب
تشنه، انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
تشنه لب
مونث عطشان تشنه: مادینه
تشنگی
تشنه، دارای عطش
تشنگی عطش تشنه تشنه شدن، تشنگی
شب شدن، کند روی از بیماری یا پیری سستی بینایی اشکریزی
پیروزه تشت، آسمان
آسمان