جدول جو
جدول جو

معنی طسوج - جستجوی لغت در جدول جو

طسوج
معرّب واژۀ پارسی تسو، یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانه روز، یک ساعت، یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان، یک قسمت کوچک از چیزی
تصویری از طسوج
تصویر طسوج
فرهنگ فارسی عمید
طسوج
(طَسْ سو)
مأخوذ از تسوی فارسی. معرب است. کرانه، ناحیه، چهاریک دانگ که دو حبه باشد. ج، طساسیج. (منتهی الارب) (آنندراج). تسو، یعنی چهار جو. (دهار). سه ثمن مثقال. (مفاتیح خوارزمی). تسوی. (زمخشری). مقدار دو جو میانه. ربع دانگ. بیست وچهاریک مثقال. و در رسالۀ اوزان نوشته که طسوج بیست وچهارم حصۀ هر چیز را گویند. (غیاث اللغات). درهم. درم، و هو فارسی معرب و وزن آن شش دانگ است و دانگ دو قیراط باشد و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه... (منتهی الارب) :
تو بگوئی نک دل آوردم به تو
گویدت این دل نیرزد یک تسو.
مولوی.
و رجوع به تسو و استان و الجماهر ص 49 و فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 و کتاب المعرب جوالیقی ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
طسوج
(طَسْ سو)
در ساحل شمالی دریاچۀ ارومیه قصبه ای است بر دو مرحلۀ تبریز بجانب غربی و درشمالی بحیرۀ چیچست افتاده است، باغستان بسیار داردو میوه هاش بسیار و نیکو بود، هواش از تبریز گرمتر است و بجهت قرب بحیرۀ چیچست به عفونت مائل و آبش از رودی که از آن جبال آید و از عیون، سکانش از ترک و تاجیک ممزوجند، حقوق دیوانیش کمابیش پنجهزار دینار به دفتر درآمده است و به وقف ابواب البر ابوسعیدی تعلق دارد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 80). آب مرورود از کوه سهند برمیخیزد و بر ولایت مراغه گذشته به درۀ کاودوان با آب جغتو ضم شده، به دریای شور طسوج میریزد. طولش هشت فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 223). آب تغتو از کوههای کردستان بحدود کریوۀ سینا برمیخیزد و به آب جغتو جمع می شود و به دریای شور طسوج میریزد. طولش پانزده فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 224)
لغت نامه دهخدا
طسوج
پارسی تازی گشته تسوج تسو یک بیست و چهارم چوب گز استادان درزی، یک و بیست و چهارم شبانروز (ساعت)، یک بیست و چهارم سیر، چهارجو، یک بیست و چهارم دانگ، گونه ای ماره یا پرشیان (سکه) در زمان ایلخانان 2- 1، 1 مثقال، وزن دو دانه از دانه های جو 4، 1 دانگ، نوعی سکه (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوج
تصویر سوج
سوز، باد بسیار سرد
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
نوعهای کتاب، اجزاء کتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
حاج میرزا محسن خان بن عبداللطیف طسوجی مترجم متن منثور الف الیله ولیله (هزار و یک شب) از عربی به فارسی است. چون خواهر میرزا محسن خان به حبالۀ نکاح ظل السلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه درآمد به این مناسبت در دستگاه ظل السلطان وارد خدمت شد و از کسوت روحانیت خارج گردید و در سایۀ قرابت با دربار به مقامات مختلف از جمله نایب الایالگی لرستان و بروجرد نائل آمد و به لقب مظفرالملک ملقب گشت. (تاریخ رجال بامداد ج 3 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَسْ سو)
ابن احمد بن عبدالنبی بن محمد طسوجی. فقیه و متکلم و ادیب و شاعر بود و در سال 1189 هجری قمری متولد شد. او راست: 1- دیوان شعر. 2- شرح معالم. 3- الکشکول. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 41 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(طَسْ سو)
دهی از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان در 33هزارگزی جنوب خاوری چرام مرکز دهستان در 34هزارگزی شمال خاوری شوسۀ آرو به بهبهان. کوهستانی و سردسیر و مالاریائی با 90 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و میوه و عسل. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طَسْ سو)
از بلوکات ناحیۀ دشتی، در جنوب شرقی دهدشت، طول 54 و عرض 15 کیلومتر، حد شمالی فراشبند، حد جنوبی سناوشنبد، حد شرقی محال چهارگانه، حد غربی بلوک، هوای آن گرم و اراضی آن بی آب و بیحاصل. مرکز و ناحیۀ آن تنگ باغ. (جغرافیای سیاسی کیهان صص 80- 81). میانۀ شمال و شرق کاکی است، درازی آن از سیرگاه تا قریۀ درتک یازده فرسنگ و پهنای آن از نیم فرسنگ نگذرد. کشت کار این ناحیه دیمی است. با آنکه هوائی گرم دارد و رودخانه از آن میگذرد، هیچ درختی جز کنار (در آنجا) یافت نشود و در کنارۀ رود خانه آن دراج فراوان باشد. محدود است از جانب مغرب و جنوب به ناحیۀ ستارشنبه و قصبۀ ناحیۀ طسوج تنگ باغ است. دوازده فرسنگ در جانب مشرق کاکی است و این ناحیه مشتمل است بر یازده قریۀ آباد. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
به معنی سوز که از سوختن باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
لغتی در تور. حمزۀ اصفهانی یکی از فرزندان فریدون را که در کتب ماتور مینویسند طوج آورده است: و قسم فریدون مملکته بین ثلثه اولاده و هم سلم و طوج و ایرج. (سنی ملوک الارض حمزۀ اصفهانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ابل وسوج، شتر گردن درازکننده در رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شترماده ای که بار بر آن مضطرب نشود، یا ناقه ای که بار وی بر دوش وی آید از شدت سیر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
گلیم گردکرده: کساء مسوج، گلیمی که آن را گرد کرده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُسْ وَ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان. جلگه و معتدل است و 108تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
سیسالیوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طس ّ، بمعنی تشت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در شمال باختری بخش و ساحل دریاچۀ ارومیه واقع است. از شمال به شهرستان مرند و از جنوب به دریاچۀ ارومیه و از خاور به دهستان شرفخانه و از باختر به ولایان محدود است. قراء ساحلی آن دارای هوای معتدل و مرطوب و راه آن ارابه رو است که میتوان اتومبیل برد. ولی قراء کوهستانی که دارای آب و هوای سالم است راه مالرو دارند. آب این دهستان از چشمه ها و رودخانه های محلی تأمین میشود. و محصول عمده آن غله و حبوبات و زردآلو و سیب میباشد. این دهستان از چهارده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 13480 تن سکنه دارد. و مهمترین قراء آن تسوج که مرکز دهستان است و قره تپه وامستجان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زی)
به بای هندی، اسم مار است، (فهرست مخزن الادویه)، مقابل ناهار است بمعنی خوراک ناخورده و گرسنه شده، (انجمن آرای ناصری)، جامه مترادف این است، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصل آن تسو و فارسی است که تعریب شده و جیم به آخر آن الحاق گشته، و معنی آن نیم دانگ است. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 273 ب) :
چو دیناریست شش دانگ ای برادر
و دانگی چارتسو جست اشهر.
شمس فخری (از شعوری ایضاً).
و رجوع به تسو و طسوج شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب ذیل ذکر انهار آذربایجان آورده: آب تغتو، از کوههای کردستان به حدود گریوۀ سیناء برمیخیزد و به آب جغتو، جمع شده به دریای شور طروج میریزد، طولش پانزده فرسنگ باشد. آب جغتو، از کوههای کردستان به حدود ده سیاه کوه برمیخیزد و بر ولایت مراغه گذشته، به آب صافی و آب تغتو در دریای شور طروج میریزد، طولش بیست فرسنگ باشد. و نیز در ذیل ذکر بحیرات ایران آورده که: بحیرۀ چیچست، به ولایت آذربایجان، آن را دریا شور گویند، بلاد ارومیه و اشنویه و دهخوارقان و طروج و سلماس بر ساحل اوست و در میانش جزیره ای و بر آنجا کوهی است که مدفن پادشاهان مغول است، آبهای تغتو و جغتو و صافی و سراورود در او میریزد، دورش چهل وچهار فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 223، 224، 241)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناپدید گردیدن: طسم الشی ٔ طسوماً. کذا فی طسم الطریق. لغهٌ فی طمس، علی القلب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، طسمته، ناپدید کردم او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طسق. رجوع به طسق شود
لغت نامه دهخدا
نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوج
تصویر نسوج
جمع نسج، بافت ها، جمع نسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسوس
تصویر طسوس
جمع طس، از ریشه پارسی تشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسوم
تصویر طسوم
ناپدید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوج
تصویر سوج
سوز
فرهنگ فارسی معین
بسوز
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه ی نوشهر، سوز سرما، سوزش
فرهنگ گویش مازندرانی