- طریغان
- پارسی است تریغان گونه ای کاسنی
معنی طریغان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شب و روز
نو پدیدی در خود زایی
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
حادث شدن، پیدایش
کادو، هدیه
تحفه ای که از جایی بجایی دیگر برند سوغات ره آورد سفر
صور و اشکال فلکی
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
بی حواس
دو روز، دو ماه
عمل روشن کردن چراغهای بسیار در چشن و شادمانی چراغانی، مجلس شادمانی که در آن چراغهای بسیار روشن کنند، نوعی شکنجه که چند جای سر و تن محکوم را سوراخ کرده فتیله یا شمع افروخته در آن سوراخها فرو میکردند
طبق پهن چوبین
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
دریگان، یک سوم هر برج
فرار کرده، در حال فرار
خروشان، فریادکنان، در حال غریویدن
نرمنش، نرسرشت، مردسرشت، دلیر، پهلوان
پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
آن قسمت از جامه که اطراف گردن را می گیرد، یخۀ جامه
عمل روشن کردن چراغ های بسیار در شب های جشن و شادمانی، مجلس جشن که در آن چراغ بسیار روشن کرده باشند، کنایه از نوعی شکنجه بوده که چند جای سروتن محکوم را سوراخ میکردند و در آن سوراخ ها فتیله یا شمع افروخته فرو می کردند
ترنیان، سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، تریان
گریبان، آن قسمت از جامه که اطراف گردن را می گیرد، یخۀ جامه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه،برای مثال آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبود به ارمغانی (سعدی۲ - ۵۹۳)
رهاورد، تحفه، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه،
قمری: تلخوم از پرندگان قمری
یونانی تازی گشته شبدر گیاه، شبدرک (حومانه) گیاه، جرموج سگ انگور (خصیه الثعلب) گیاه
منجک گیاهی از خانواده میخک
لافزن
فریاد کننده بانگ برآورنده، در حال غریویدن