سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبود به ارمغانی (سعدی۲ - ۵۹۳)
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال آن را که تو از سفر بیایی / حاجت نبُوَد به ارمغانی (سعدی۲ - ۵۹۳)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 609 تن. آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت و باغداریست. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، شادمان کردن: به بوسی برفروز افسرده ای را به بوئی زنده گردان مرده ای را. نظامی. - روان برفروختن، خوشحال کردن: بمادر چنین گفت کای نیکروز روان را بدان خواسته برفروز. فردوسی. ، روشن شدن. مشتعل شدن: چو شمع دولت او برفروخت بفروزد بنور عدلش گیتی همه نشیب و فراز. سوزنی. چراغ پیره زن گر خوش نسوزد فتیله برکشد تا برفروزد. نظامی. در بر خود داشت شش ماه و فروخت چون بگفت این زآتش غم برفروخت. مولوی. - دو رخ برفروختن، سرخوش و خرم شدن. آثار شادی و انبساط آوردن بر رخسار: روز جنگ و شغب از شادی جنگ برفروزد دو رخان چون گلنار. فرخی. - دل کسی برفروختن، شادمان شدن: هیونی فرستیم نزدیک شاه دلش برفروزد فرستد سپاه. فردوسی. - ، او را شادمان کردن. - رخ برفروختن، متأثر شدن. دل سوختن. خشمگین شدن: خردمند را دل بر او بر بسوخت بکردار آتش رخش برفروخت. فردوسی. ، خشمگین شدن: گر او برفروزد نباشد شگفت ازو شاه را کین نباید گرفت. فردوسی. و رجوع به افروختن و برافروختن شود، آتش بدل داشتن. (یادداشت مؤلف) : ز پاکیزه جان فرود و زرسب همی برفروزم چو آذرگشسب. فردوسی
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 609 تن. آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت و باغداریست. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، شادمان کردن: به بوسی برفروز افسرده ای را به بوئی زنده گردان مرده ای را. نظامی. - روان برفروختن، خوشحال کردن: بمادر چنین گفت کای نیکروز روان را بدان خواسته برفروز. فردوسی. ، روشن شدن. مشتعل شدن: چو شمع دولت او برفروخت بفروزد بنور عدلش گیتی همه نشیب و فراز. سوزنی. چراغ پیره زن گر خوش نسوزد فتیله برکشد تا برفروزد. نظامی. در بر خود داشت شش ماه و فروخت چون بگفت این زآتش غم برفروخت. مولوی. - دو رخ برفروختن، سرخوش و خرم شدن. آثار شادی و انبساط آوردن بر رخسار: روز جنگ و شغب از شادی جنگ برفروزد دو رخان چون گلنار. فرخی. - دل کسی برفروختن، شادمان شدن: هیونی فرستیم نزدیک شاه دلش برفروزد فرستد سپاه. فردوسی. - ، او را شادمان کردن. - رخ برفروختن، متأثر شدن. دل سوختن. خشمگین شدن: خردمند را دل بر او بر بسوخت بکردار آتش رخش برفروخت. فردوسی. ، خشمگین شدن: گر او برفروزد نباشد شگفت ازو شاه را کین نباید گرفت. فردوسی. و رجوع به افروختن و برافروختن شود، آتش بدل داشتن. (یادداشت مؤلف) : ز پاکیزه جان فرود و زرسب همی برفروزم چو آذرگشسب. فردوسی
دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 9000گزی جنوب بافت و 3000گزی شمال راه مالرو بافت. هوای آن سرد و دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزارع عباس آباد، چشمه، قنات هشتاد وئیه، کاظم آباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 9000گزی جنوب بافت و 3000گزی شمال راه مالرو بافت. هوای آن سرد و دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزارع عباس آباد، چشمه، قنات هشتاد وئیه، کاظم آباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
به یونانی نام مرغی است که آن را بوتیمار گویند و به این معنی بجای غین قاف هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتیمار است که به هندی بگله و کبوت نامند و به عربی یمام و شفنین نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غمخورک
به یونانی نام مرغی است که آن را بوتیمار گویند و به این معنی بجای غین قاف هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتیمار است که به هندی بگله و کبوت نامند و به عربی یمام و شفنین نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غمخورک
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
گیاهی است. مستوفی گوید:گلش مانند معصفر است، پخته بر افعی گزیده نهند، درد ساکن کند و زهر برآورد. نزهه القلوب خطی در تحت عنوان ’الادویه’ گوید قرطم بری است. رجوع به طریفان شود
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان