دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 609 تن. آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت و باغداریست. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، شادمان کردن: به بوسی برفروز افسرده ای را به بوئی زنده گردان مرده ای را. نظامی. - روان برفروختن، خوشحال کردن: بمادر چنین گفت کای نیکروز روان را بدان خواسته برفروز. فردوسی. ، روشن شدن. مشتعل شدن: چو شمع دولت او برفروخت بفروزد بنور عدلش گیتی همه نشیب و فراز. سوزنی. چراغ پیره زن گر خوش نسوزد فتیله برکشد تا برفروزد. نظامی. در بر خود داشت شش ماه و فروخت چون بگفت این زآتش غم برفروخت. مولوی. - دو رخ برفروختن، سرخوش و خرم شدن. آثار شادی و انبساط آوردن بر رخسار: روز جنگ و شغب از شادی جنگ برفروزد دو رخان چون گلنار. فرخی. - دل کسی برفروختن، شادمان شدن: هیونی فرستیم نزدیک شاه دلش برفروزد فرستد سپاه. فردوسی. - ، او را شادمان کردن. - رخ برفروختن، متأثر شدن. دل سوختن. خشمگین شدن: خردمند را دل بر او بر بسوخت بکردار آتش رخش برفروخت. فردوسی. ، خشمگین شدن: گر او برفروزد نباشد شگفت ازو شاه را کین نباید گرفت. فردوسی. و رجوع به افروختن و برافروختن شود، آتش بدل داشتن. (یادداشت مؤلف) : ز پاکیزه جان فرود و زرسب همی برفروزم چو آذرگشسب. فردوسی