جدول جو
جدول جو

معنی طریح - جستجوی لغت در جدول جو

طریح
(طُ رَ)
الثقفی ابن اسماعیل بن عبیدبن اسیدبن علاج بن ابی سلمه بن عبدالعزی. مادر وی خزاعیه دختر عبدالله بن سباع ابوالصلت، شاعر مشهور عرب بوده است. در دولت بنی امیه نشو و نما یافت، همه قریحۀ خویش را در مدح ولید بن یزید بکار برد. وی مخضرم شناخته میشود، زیرا دولتین اموی و عباسی را ادراک کرده است. وفات وی در روزگار مهدی خلیفه بسال 165 هجری قمری بود. از اشعار برگزیدۀ اوست:
اء لم تر المرء نصباً للحوادث ما
تنفک فیه سهام الدهر تنتضل
ان یعجل الموت یحمله علی وضح
لجب موارده مسلوکهٌ ذلل
و ان تحادث به الایام فی عمر
یخلق کما رث ّ بعد الجده الحلل
و یستمر الی ان یستقل به
ریب المنون و لو طالت به الطیل
و الدّهر لیس بناج من دوائره
حی جبان و لا مستأسد بطل
ولا دفین غیابات له نفق
تحت التراب و لا حوت و لا وعل
بل کل شی ٔ سیبلی الدهر جدته
حتی یبید و یبقی الله و العمل .
(معجم الادباءج 4 ص 276).
در نکوهش قومی گفته است:
ان یعلموا الخیر یخفوه وان علموا
شراً اذیع و ان لم یعلموا کذبوا.
(عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2 ص 28).
زرکلی درالاعلام آورده: طریح ثقفی، شاعر و دوست مصاحب ولید بن یزید اموی بود و پیش از آنکه ولید به خلافت رسد بدو پیوست و پیوستگی خویش را ادامه داد و بیشتر از اشعار او در مدیحۀ ولید میباشد. علاقۀ ولید به وی تا به حدی بود که نخستین کسی که در مجلس ولید حضور می یافت وآخرین کس که از محضر وی پای بیرون مینهاد طریح بود و هنگام پیش آمد مشکلات با طریح مشورت میکرد. وفات طریح در حدود سال بوده است. (الاعلام ج 2 ص 447). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 248 و ج 6 ص 144 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 3 ص 160 شود
لغت نامه دهخدا
طریح
جای دور، انداخته شده
تصویری از طریح
تصویر طریح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صریح
تصویر صریح
روشن و آشکار، خالص، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریح
تصویر جریح
مجروح، زخمی، زخم دار، برای مثال خویشتن را لقب نهاده مسیح / وز دمش صدهزار سینه جریح (سنائی۱ - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراح
تصویر طراح
طرح کننده، نقشه کش، در هنر نقاشی نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریف
تصویر طریف
غریب، نادر، شگفت، نو، تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دراز کج در یکی از دو نیم آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
بسیار اوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار بیوکندن. (زوزنی). افکندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی). طویل و دراز ساختن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
گوشت بر آتش افکنده. (نسخه ای خطی از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف). در یک نسخۀ دیگر خطی از مهذب الاسماء (نیز متعلق به کتاب خانه مؤلف) این لفظ را طرائحه ضبط کرده، با همان معنی بالا. ’طریحه، گوشت بریان به آتش است که به فارسی کباب آتشی نامند’. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً این لفظ بدین معنی مولد باشد
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
الشیخ الطریحی، نسب فخرالدین بن محمد معروف به شیخ طریحی. رجوع به روضات الجنات و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1240 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 447، 768 و الارشاد ص 10، 11، 13 ترجمه احوال صاحب بن عباد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریح
تصویر قریح
زخمی خسته، پاک ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیح
تصویر طلیح
کنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراح
تصویر طراح
نقاش، آنکه طرح افکند، نقشه ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، صراط، روش، نحو، وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروح
تصویر طروح
افکننده، دور دست، خرمای خوشه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرید
تصویر طرید
رانده شده، نفی و دور گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریر
تصویر طریر
بریده، شکافته، تیز چون نیزه، خوبروی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریف
تصویر طریف
مال نو، نادر، شگفت، نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریح
تصویر مریح
باد زده شادمان، خرامنده مزاح بنگرید به مزاح شادمان، خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریح
تصویر صریح
ظاهر و آشکارا، بی پرده، هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
بریده گوشت، نازک و پهن شرم شرم زن چوز شرمگاه آلت تناسلی زن شرم زن، از اعلام مردانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریح
تصویر سریح
آسان، روان شاش، بی زین اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریح
تصویر جریح
زخمی جرد افگار خسته زخمدار افگرا مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریح
تصویر بریح
خسته رنجور، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریح
تصویر تطریح
درازسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریح
تصویر جریح
((جَ))
مجروح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شریح
تصویر شریح
((شُ رَ))
آلت تناسلی زن، شرم زن، از اعلام مردان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صریح
تصویر صریح
((صَ))
ظاهر، بی پرده، رک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
((طَ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صریح
تصویر صریح
روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره