معنی جریح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جریح
جریح
- جریح
- مجروح، زخمی، زخم دار، برای مِثال خویشتن را لقب نهاده مسیح / وز دَمش صدهزار سینه جریح (سنائی۱ - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
ذریح
- ذریح
- داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
جراح
- جراح
- زخم و ضرب باشد، زخمها، جراحتها کسی که جراحات را معالجه می کند
فرهنگ لغت هوشیار