یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد. این بخش در باختر شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به رود خانه کشکان و بخش چکنی، از باختر رود صیمره، از شمال به بخش دلفان، از جنوب به رود صیمره و رود کشکان. موقع طبیعی جلگه، کوهستانی و دامنه، گرمسیر و قسمتی معتدل. آب آن از رودخانه های کشکان، صیمره، نهر و چاه و محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات است. بقرار اظهار مطلعین محل، معادن نفت و گچ و نمک در این بخش وجود دارد. این بخش از سه دهستان و 141 آبادی بشرح زیر تشکیل گردیده: دهستان کوهدشت 68 آبادی جمعیت 2852 تن. دهستان رومشکان 33 آبادی جمعیت 7920 تن. دهستان طرهان 40آبادی جمعیت 8256 تن. ساکنین این بخش از طوایف امرائی، گراوند، آزادبخت، زرونی، کومانی، سوری، آدینه وند، کوشکی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از خاور به دهستان کوه دشت، از باختر به رود خانه صیمره، از شمال به بخش دلفان و رود صیمره، از جنوب به دهستان رومشکان. موقع طبیعی کوهستانی، هوا گرمسیر. آب آن از رود خانه صیمره و چاه. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان کوههای بلوران، سرآستان، خیاران، رودبار گور میباشد. مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ این کوهستان وجود دارد. از 40 آبادی تشکیل گردیده. جمعیت آن در حدود 8300 تن و قرای مهم آن عبارتند از: پشته گراب، قلعه بساطبیگی، گرخوشاب، کاوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد. این بخش در باختر شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به رود خانه کشکان و بخش چکنی، از باختر رود صیمره، از شمال به بخش دلفان، از جنوب به رود صیمره و رود کشکان. موقع طبیعی جلگه، کوهستانی و دامنه، گرمسیر و قسمتی معتدل. آب آن از رودخانه های کشکان، صیمره، نهر و چاه و محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات است. بقرار اظهار مطلعین محل، معادن نفت و گچ و نمک در این بخش وجود دارد. این بخش از سه دهستان و 141 آبادی بشرح زیر تشکیل گردیده: دهستان کوهدشت 68 آبادی جمعیت 2852 تن. دهستان رومشکان 33 آبادی جمعیت 7920 تن. دهستان طرهان 40آبادی جمعیت 8256 تن. ساکنین این بخش از طوایف امرائی، گراوند، آزادبخت، زرونی، کومانی، سوری، آدینه وند، کوشکی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از خاور به دهستان کوه دشت، از باختر به رود خانه صیمره، از شمال به بخش دلفان و رود صیمره، از جنوب به دهستان رومشکان. موقع طبیعی کوهستانی، هوا گرمسیر. آب آن از رود خانه صیمره و چاه. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان کوههای بلوران، سرآستان، خیاران، رودبار گور میباشد. مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ این کوهستان وجود دارد. از 40 آبادی تشکیل گردیده. جمعیت آن در حدود 8300 تن و قرای مهم آن عبارتند از: پشته گراب، قلعه بساطبیگی، گرخوشاب، کاوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که شامل دوازده شعبه بترتیب ذیل است: سوری، امرائی، گراوند، دماوند، کوشکی، آدینه وند، ازدج، رومیانی، چاواری، بوالی، آزادبخت، کرمان. تعداد خانوار ایل مزبور تقریباً 7000و شمارۀ نفوسش (قریب به) 40000 تن است که محل سکونت آنان، جنوب غربی خرم آباد، جنوب دلفان، بین رود کشکان و صیمره، خاوه، طرهان میباشد. در ناحیۀ طرهان معدن زغال سنگ کشف شده است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 65). و رجوع به تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی ص 177 شود
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که شامل دوازده شعبه بترتیب ذیل است: سوری، امرائی، گراوند، دماوند، کوشکی، آدینه وند، ازدج، رومیانی، چاواری، بوالی، آزادبخت، کرمان. تعداد خانوار ایل مزبور تقریباً 7000و شمارۀ نفوسش (قریب به) 40000 تن است که محل سکونت آنان، جنوب غربی خرم آباد، جنوب دلفان، بین رود کشکان و صیمره، خاوه، طرهان میباشد. در ناحیۀ طرهان معدن زغال سنگ کشف شده است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 65). و رجوع به تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی ص 177 شود
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
حجت و بیان واضح. (منتهی الارب). حجت روشن. (دهار). حجت. (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. (غیاث) (آنندراج). ج، براهین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. (قرآن 4 / 174) ، ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. (قرآن 117/23) ، و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و ملئه... (قرآن 32/28) ، پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. (قرآن 111/2، 64/27) ، بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سورۀ 21 (الانبیاء) آیۀ 24 و سورۀ 28 (القصص) آیۀ 75 و سورۀ 12 (یوسف) آیۀ 24 از قرآن کریم شود: چو برهان ببینم بدو بگروم وگر بیهده باشد آن نشنوم. دقیقی. خدایگانا برهان حق بدست تو بود اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). به برهان صورت چرا بگروی همی پند دین گستران نشنوی ؟ فردوسی. چنان دان که برهان نیاید بکار ندارد کسی این سخن استوار. فردوسی. به رادی و به سخا و به مردی و به هنر همه جهان را دعویست مر ترا برهان. فرخی. آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی ص 103). که باشد کاین همه برهان ببیند نگوید از یقین اﷲاکبر. ناصرخسرو. چون و چرا ز حجت او یابد برهان ز کل عالم و از اجزا. ناصرخسرو. از حق تو به نگفته برهانی بر باطل خویش ثابت و قره. ناصرخسرو. اگر دین از خداوندان گرفتی بیار از انفس و آفاق برهان. ناصرخسرو. اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست برهان ملک در کف تو خنجر تو باد. مسعودسعد. بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). شکل در شکل نماید به من اوراق فلک شکلها را همه برهان به خراسان یابم. خاقانی. برهان داری مرا به یک لفظ از پنجۀ روزگار برهان. خاقانی. سه اقنوم و سه قرقف را به برهان بگویم مختصر شرح موفا. خاقانی. شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او. خاقانی. برهان خلیفهاﷲناصر امیرالمؤمنین... (سندبادنامه ص 8). گر به دین برهان کنی از من طلب این سخن روشن به برهان کی شود؟ عطار. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودستائی جان من برهان نادانی بود. حافظ. - أنار اﷲ برهانه، خداوند حجت او را به او روشن کناد (بیاموزاد). رجوع به همین ماده در ردیف خود شود. - بابرهان، بادلیل: پادشاهیها همه دعویست برهان تیغ او آن نکوتر باشد از دعوی که بابرهان بود. عنصری. - برهان قاطع، دلیل قطعی. (ناظم الاطباء). حجت قاطع. حجه قاطعه. دلیل قاطع: منکران توحید و تمجید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348). - برهان مسیح، کنایه از مرده زنده کردن و شفا دادن بیمار و اجابت دعوات حضرت عیسی علیه السلام. (از برهان) (آنندراج) : حکم عزرائیل و برهان مسیح در کف و تیغش عیان بینی بهم. خاقانی. - بی برهان، بدون دلیل. ، برکشیدن. (برهان). برآهیختن، برآوردن. (برهان) ، زخم کردن. (ناظم الاطباء)
حجت و بیان واضح. (منتهی الارب). حجت روشن. (دهار). حجت. (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. (غیاث) (آنندراج). ج، بَراهین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. (قرآن 4 / 174) ، ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. (قرآن 117/23) ، و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و مَلَئه... (قرآن 32/28) ، پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. (قرآن 111/2، 64/27) ، بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سورۀ 21 (الانبیاء) آیۀ 24 و سورۀ 28 (القصص) آیۀ 75 و سورۀ 12 (یوسف) آیۀ 24 از قرآن کریم شود: چو برهان ببینم بدو بگروم وگر بیهده باشد آن نشنوم. دقیقی. خدایگانا برهان حق بدست تو بود اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). به برهان صورت چرا بگروی همی پند دین گستران نشنوی ؟ فردوسی. چنان دان که برهان نیاید بکار ندارد کسی این سخن استوار. فردوسی. به رادی و به سخا و به مردی و به هنر همه جهان را دعویست مر ترا برهان. فرخی. آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی ص 103). که باشد کاین همه برهان ببیند نگوید از یقین اﷲاکبر. ناصرخسرو. چون و چرا ز حجت او یابد برهان ز کل عالم و از اجزا. ناصرخسرو. از حق تو بِه ْ نگفته برهانی بر باطل خویش ثابت و قره. ناصرخسرو. اگر دین از خداوندان گرفتی بیار از انفس و آفاق برهان. ناصرخسرو. اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست برهان ملک در کف تو خنجر تو باد. مسعودسعد. بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). شکل در شکل نماید به من اوراق فلک شکلها را همه برهان به خراسان یابم. خاقانی. برهان داری مرا به یک لفظ از پنجۀ روزگار برهان. خاقانی. سه اقنوم و سه قرقف را به برهان بگویم مختصر شرح موفا. خاقانی. شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او. خاقانی. برهان خلیفهاﷲناصر امیرالمؤمنین... (سندبادنامه ص 8). گر به دین برهان کنی از من طلب این سخن روشن به برهان کی شود؟ عطار. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودستائی جان من برهان نادانی بود. حافظ. - أنار اﷲ برهانه، خداوند حجت او را به او روشن کناد (بیاموزاد). رجوع به همین ماده در ردیف خود شود. - بابرهان، بادلیل: پادشاهیها همه دعویست برهان تیغ او آن نکوتر باشد از دعوی که بابرهان بود. عنصری. - برهان قاطع، دلیل قطعی. (ناظم الاطباء). حجت قاطع. حجه قاطعه. دلیل قاطع: منکران توحید و تمجید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348). - برهان مسیح، کنایه از مرده زنده کردن و شفا دادن بیمار و اجابت دعوات حضرت عیسی علیه السلام. (از برهان) (آنندراج) : حکم عزرائیل و برهان مسیح در کف و تیغش عیان بینی بهم. خاقانی. - بی برهان، بدون دلیل. ، برکشیدن. (برهان). برآهیختن، برآوردن. (برهان) ، زخم کردن. (ناظم الاطباء)
یکی از القاب بیست ودوگانه زحاف اشعار عرب که در اشعار عجم مستعمل است. و اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. (المعجم چ تهران ص 35 و 47)
یکی از القاب بیست ودوگانه زحاف اشعار عرب که در اشعار عجم مستعمل است. و اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. (المعجم چ تهران ص 35 و 47)
تثنیه طرف دوور دو سوی چیزی تثنیه طرف دو طرف چیزی، یکی از القاب 22 گانه زخاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است. اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و ما بعد آن را طرفان خوانند
تثنیه طرف دوور دو سوی چیزی تثنیه طرف دو طرف چیزی، یکی از القاب 22 گانه زخاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است. اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و ما بعد آن را طرفان خوانند