بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود
انگبین با موم. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (دهار). شهد غلیظ. (غیاث اللغات) ، مسکه و انگبین که خانه را پر کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکه و عسل راگویند. (برهان). زبد است و عسل را نیز نامند. و گفته اند غذای مرکب از زبد و عسل است. (فهرست مخزن الادویه). اسم مرکب عسل و مسکه است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
انگبین با موم. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (دهار). شهد غلیظ. (غیاث اللغات) ، مسکه و انگبین که خانه را پر کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکه و عسل راگویند. (برهان). زبد است و عسل را نیز نامند. و گفته اند غذای مرکب از زبد و عسل است. (فهرست مخزن الادویه). اسم مرکب عسل و مسکه است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
ابن بری گفته است موضعی است. ابن مأنوس گوید: طرقت فطیمهارحل السفر بالطرم بات خیالها یسری. صاحب اللسان گوید: به خط شیخ رضی الدین شاطبی حاشیه ای دیدم که نوشته بود: طرم بفتح شهر وهشوذان است که عضدالدولۀ فناخسرو آن را منهزم کرد. و این گفتار ابوعبید بکری است که در معجم ما استعجم آورده است. (از تاج العروس). و یاقوت آرد: طرم بکسر گمان میکنم فارسی است، در سخن عرب نظیر آن را بر مسکه و برخی از آنان هم بر انگبین اطلاق کنند... شاعر در معنی مسکه گوید: و منهن مثل الشهد قد شیب بالطرم. و آن قلعه ای است در فارس در حدود کرمان. شهرکی است که به زبان محلی آن را تارم گویند و گمان میکنم این کلمه معرب شده است زیرا در لهجۀ آنان حرف ط نیست. اعزبن مأنوس یشکری گوید: طرقت فطیمه ان ّ کل السّف ر بات خیالها یسری. (معجم البلدان). و عجب این است که بر حسب نقل یاقوت در شعر کلمه طرم نیست ! و رجوع به تارم و طارم شود. و یاقوت ذیل طرم بفتح آرد:ناحیۀ بزرگی است در جبال مشرف بر قزوین در طرف بلاددیلم و من آن ناحیه را دیدم و در آن مزارع و قرای کوهستانی فراوان یافتم و حتی یک فرسنگ در آن صحرا مشاهده نمیشود جز اینکه پر آب و گیاه و دارای دهکده های بسیار است و چه بسا که مردم آن ناحیه را به لهجۀ محلی ’ترم’ میخوانند و شاید پنبۀ نرم موصوف به این لفظ منسوب به یکی از این دو موضع باشد و این همان ناحیه ای است که وهشوذان فرمانده سپاهیان رکن الدوله بن بویه آن را منهزم ساخت و بهمین سبب متنبی در ضمن مدح عضدالدوله گوید: ماکانت الطرم فی عجاجتها الا بعیراً اضله ناشد تسأل اهل القلاع عن ملک قدمسخته نعامهٌ شارد. (از معجم البلدان). و رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 99 و 118 شود. و نیز رجوع به طارم شود
ابن بری گفته است موضعی است. ابن مأنوس گوید: طرقت فُطَیْمَهُارحل السفر بالطرم بات خیالها یسری. صاحب اللسان گوید: به خط شیخ رضی الدین شاطبی حاشیه ای دیدم که نوشته بود: طرم بفتح شهر وهشوذان است که عضدالدولۀ فناخسرو آن را منهزم کرد. و این گفتار ابوعبید بکری است که در معجم ما استعجم آورده است. (از تاج العروس). و یاقوت آرد: طرم بکسر گمان میکنم فارسی است، در سخن عرب نظیر آن را بر مسکه و برخی از آنان هم بر انگبین اطلاق کنند... شاعر در معنی مسکه گوید: و منهن مثل الشهد قد شیب بالطرم. و آن قلعه ای است در فارس در حدود کرمان. شهرکی است که به زبان محلی آن را تارم گویند و گمان میکنم این کلمه معرب شده است زیرا در لهجۀ آنان حرف ط نیست. اعزبن مأنوس یشکری گوید: طرقت فطیمه ان ّ کل السّفَْ َرِ بات َ خیالها یسری. (معجم البلدان). و عجب این است که بر حسب نقل یاقوت در شعر کلمه طرم نیست ! و رجوع به تارم و طارم شود. و یاقوت ذیل طرم بفتح آرد:ناحیۀ بزرگی است در جبال مشرف بر قزوین در طرف بلاددیلم و من آن ناحیه را دیدم و در آن مزارع و قرای کوهستانی فراوان یافتم و حتی یک فرسنگ در آن صحرا مشاهده نمیشود جز اینکه پر آب و گیاه و دارای دهکده های بسیار است و چه بسا که مردم آن ناحیه را به لهجۀ محلی ’ترم’ میخوانند و شاید پنبۀ نرم موصوف به این لفظ منسوب به یکی از این دو موضع باشد و این همان ناحیه ای است که وهشوذان فرمانده سپاهیان رکن الدوله بن بویه آن را منهزم ساخت و بهمین سبب متنبی در ضمن مدح عضدالدوله گوید: ماکانت الطرم فی عجاجتها الا بعیراً اضله ناشد تسأل اهل القلاع عن ملک قدمسخته نعامهٌ شارد. (از معجم البلدان). و رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 99 و 118 شود. و نیز رجوع به طارم شود
کبود گردیدن دندانها. یقال: طرمت اسنانه طرماً، روان و جاری گردیدن انگبین از خانه مگس و پر شدن آن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن شهد از شان. (منتخب اللغات)
کبود گردیدن دندانها. یقال: طَرِمَت ْاسنانه طَرَماً، روان و جاری گردیدن انگبین از خانه مگس و پر شدن آن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن شهد از شان. (منتخب اللغات)
دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، در 74هزارگزی جنوب خاوری بافت و 2هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی سردسیر با 442 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ پشتۀ آدوری جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، در 74هزارگزی جنوب خاوری بافت و 2هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی سردسیر با 442 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ پشتۀ آدوری جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سراییدن. (دهار) (مجمل اللغه). سراییدن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سراییدن و سرود. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ رستن مستعمل. (آنندراج). غنا، خواندن نیکو و خوش گردانیدن صدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : مالاح برق ٌ او ترنم طائر. متنبی (از اقرب الموارد). ، بانگ کردن کمان درکشیدن و جز آن، یقال: ترنم الحمام یعنی بانگ کرد کبوتر و کذلک الجندب و القوس و کل ما استلذ صوته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نیکو کردن آواز در تلاوت قرآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سراییدن. (دهار) (مجمل اللغه). سراییدن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سراییدن و سرود. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ رستن مستعمل. (آنندراج). غنا، خواندن نیکو و خوش گردانیدن صدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : مالاح برق ٌ او ترنم طائر. متنبی (از اقرب الموارد). ، بانگ کردن کمان درکشیدن و جز آن، یقال: ترنم الحمام یعنی بانگ کرد کبوتر و کذلک الجندب و القوس و کل ما استلذ صوته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نیکو کردن آواز در تلاوت قرآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آواز نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی. (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبرد یکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی. (گلستان). تنعم روید از کام و زبانی که با آه و فغانی همدم افتد. ظهوری (از آنندراج). ، مطلق آواز: به ترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خر. سوزنی. ، مطلق آهنگ: و هر قومی را نوعی است از موسیقی، کودکان را جدا و زنان را جدا و مردان را جدا. چون ترنم کودکان را و نوحۀ زنان را و سرود مردان را و ویله دیلمان را و دست بند عراقیان را. (مجمل الحکمه) ، نام یکی از چهار قطعه تألیفات موسیقی. و رجوع به مجمعالادوار نوبت سوم ص 81 شود
آواز نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی. (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبرد یکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی. (گلستان). تنعم روید از کام و زبانی که با آه و فغانی همدم افتد. ظهوری (از آنندراج). ، مطلق آواز: به ترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خر. سوزنی. ، مطلق آهنگ: و هر قومی را نوعی است از موسیقی، کودکان را جدا و زنان را جدا و مردان را جدا. چون ترنم کودکان را و نوحۀ زنان را و سرود مردان را و ویله دیلمان را و دست بند عراقیان را. (مجمل الحکمه) ، نام یکی از چهار قطعه تألیفات موسیقی. و رجوع به مجمعالادوار نوبت سوم ص 81 شود
بقول نصر وادیی است در حجاز و همو گوید که آنرا اریم با یاء هم خوانده اند. (معجم البلدان) ، گوشت خشک. (منتهی الارب). گوشت خشک کرده شده به آفتاب، گوشت اندک بریان کرده، گوشت که در سرکه یک جوش داده در سفر همراه برند. (منتهی الارب). ج، ارون (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، ارات. (تاج العروس)
بقول نصر وادیی است در حجاز و همو گوید که آنرا اریم با یاء هم خوانده اند. (معجم البلدان) ، گوشت خشک. (منتهی الارب). گوشت خشک کرده شده به آفتاب، گوشت اندک بریان کرده، گوشت که در سرکه یک جوش داده در سفر همراه برند. (منتهی الارب). ج، اِرون (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اِرات. (تاج العروس)
بسیار نداوثاد. پراشک: که ما نام او در جهان کم کنیم دل و دیدۀ زال پرنم کنیم. فردوسی. - تنباکوی پرنم،مقابل کم نم. که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم
بسیار نداوثاد. پراشک: که ما نام او در جهان کم کنیم دل و دیدۀ زال پرنم کنیم. فردوسی. - تنباکوی پرنم،مقابل کم نم. که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر