جدول جو
جدول جو

معنی طرموق - جستجوی لغت در جدول جو

طرموق(طُ)
شب پره. (منتهی الارب) (آنندراج). خفاش. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
طرموق
شبیره
تصویری از طرموق
تصویر طرموق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طروق
تصویر طروق
وارد شدن به شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طروق
تصویر طروق
سالک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرموق
تصویر مرموق
منظور، موردنظر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
درویش که روزگار را به اندک معیشت گذارد. ج، رمق. (از منتهی الارب). فقیری که به اندک مایه از معیشت اکتفا کند. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). رامق. (اقرب الموارد) ، بدخواه. (از منتهی الارب). حاسد. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، آنکه از گوشۀ چشم به خشم و اعراض بر مردم بنگرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
سست. ناتوان، نان در خاکستر گرم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گرده. (دهار). رجوع به طرموس شود، جاهل (؟). (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
برجستن گشن بر ماده. (منتهی الارب). گشنی کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، به شب آمدن کسی را. (منتهی الارب). به شب آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آمدن به شب، طلوع
لغت نامه دهخدا
(طَ)
راهرو. سالک:
هر طروقی این فروقی کی شناخت
چون دقوقی کاو در این دولت بتاخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرد سست بینایی. (از منتهی الارب). مرد ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمق. رجوع به رمق شود، نگریسته شده. (آنندراج). باز نگریسته. به ناگاه سبک نگریسته. (ناظم الاطباء) ، مورد نظر. عالی: چون به خدمت رسید او را به اعزاز و اکرام تلقی کرد و به محل مرموق و مکان معمور مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 19). فایق پیش ایلک خان قبول تمام یافت و به مکان معمور و محل مرموق ملحوظ شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، نازک و ظریف شده، ضعیف و کوچک گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
بلندبالا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نان که در خاکستر گرم پخته باشند. کوماج. (منتهی الارب) (آنندراج). نان که بر سنگ پزند. نان سگاره. ج، طرامیس. (مهذب الاسماء). رجوع به طرموث شود، دروغ زن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رموق
تصویر رموق
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
فرهنگ لغت هوشیار
نرم نگریسته، درنگر در چشم به نگاه سبک نگریسته نگریسته، مورد نظر منظور: ... و تشریف گرانمایه مخصوص کرد وبمحلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروق
تصویر طروق
راهرو، سالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرموث
تصویر طرموث
سست ناتوان، نان که در خاکستر گرم پزند کوماج کوماج گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرموس
تصویر طرموس
کوماج گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرموق
تصویر جرموق
پارسی تازی گشته خرکش چپداز بالای موزه پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرموق
تصویر مرموق
((مَ))
موردنظر قرار داده شده، نگریسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طروق
تصویر طروق
((طَ))
راهرو، سالک
فرهنگ فارسی معین
صفت ملحوظ، منظور، نگریسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد