جدول جو
جدول جو

معنی طرماحی - جستجوی لغت در جدول جو

طرماحی
(طِ رِمْ ما)
منسوب به طرماح که نام جدی بوده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرمتای
تصویر طرمتای
ترمتای، پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
(طِ رِمْ ما)
مردبزرگ نسب مشهور، مرد بلندنظر، مرد پیش بین در امور. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِمْ ما)
ابن الحکیم. شاعری است. (منتهی الارب). المکنی بأبی ضبّه و یقال اسمه حکم بن الحکیم، ولد بالشام و انتقل الی الکوفه. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس). او را دیوانی است که ابوسعید سکری و طوسی و جماعتی دیگر آن را گرد آورده اند. (فهرست ابن الندیم). وفاتش به روزگار یزید بن عبدالملک اموی بوده است. (کشف الظنون). ابن قتیبه در کتاب خویش نسب وی را بدین سیاق آورده که هو ابن حکیم من طی و یکنی ابانفر و کان جده قیس بن جحدر، اسره بعض ملوک بنی جفته، فدخل علیه حاتم الطائی فاستوهبه و قال:
فککت عدیّاً کلها من اسارها
فافضل و شفعنی بقیس بن جحدر
ابوه ابی و الام من امهاتنا
فانعم فدتک الیوم نفسی و معشری.
(الشعر و الشعراء ص 228).
ابن عبدربه گوید: بنی نماره (یکی از بطون لخم) از رهط طرماح بوده اند. و برخی گفته اند طرماح خود از قبیلۀ طی بوده است. (عقدالفرید ج 3 ص 351). نکوهیده تر هجوی که از عرب شنیده شده، ابیات ذیل است که طرماح گوید:
تمیم بطرق اللؤم اهدی من القطا
ولو سلکت سبل المکارم ضلت
ولو ان برغوثاً علی ظهر قمله
رأتها تمیم یوم زحف لولت
ولو ان عصفوراً یمد جناحه
لقامت تمیم تحته و استظلت
ولوجمعت یوماً تمیم جموعها
علی ذره معقوله لاستقلت.
(عقدالفرید ج 1 ص 113 و 290 و ج 6 ص 151).
مرزبانی در کتاب الموشح از ابوعمرو بن العلاء روایت میکند که گفت: طرماح را به سواد کوفه دیدم که کلماتی نبطی می آموخت و آنها را در شعر خود می آورد، پرسیدم چه میکنی و از این عمل چه منظور داری ؟ گفت: الفاظ نبطی را اصلاح میکنم و در شعر خود می آورم.و نیز مرزبانی به اسناد خود از شعبه بن الحجاج روایت کرده که او گفته است از طرماح پرسیدم نشأتت از کجاست ؟ گفت: به سواد کوفه. و اصمعی بر صحت این گفتار مصراع ذیل را از سخن طرماح گواه آورده است: ’طال فی شطنهروان اغتماضی’. و نیز مرزبانی به اسناد خود از اصمعی روایت کند که اصمعی گفته است کمیت بن زید و طرماح هیچیک در شعر و لغت حجت نیستند، چه هر دو مولد میباشند و هم از اصمعی آورده که گفته است کمیت با آنکه علم نحو آموخته بود در شعر حجت نیست و همچنین طرماح، چه هر لفظی را که این دو تن می شنیدند هرچند هم فهم معنی آن لفظ نمیکردند از ایراد آن الفاظ در اشعار خود دریغ نداشتند، چنانکه رؤبه بن العجاج میگفت: کمیت و طرماح معانی لغات غریبۀ اشعار خویش را از من میپرسیدند. بر این شعر طرماح که در صفت ناقه ای سروده اساتید فن اعتراض کرده اند، میگوید:
تمسح الارض بمعنونس
مثل مئلاه النیاح القیام.
معنونس دم دراز است، و مئلاه، مفرد مآلی است که عبارت است از ژنده ای چند که زنان هنگام برخاستن برای نوحه گری در دست گیرند، خواسته است بگوید که ماده شتر دمش به زمین میرسید و تشبیهی سخت ناپسند آورده است. (الموشح ص 108 و 109). زرکلی در الاعلام آورده که وفات وی در حدود سال 80 هجری قمری بوده. شاعری است اسلامی و فحل. در شام نشو و نما یافت و بعد به کوفه شد و در آنجا رحل اقامت افکند. پیرو کیش شراه از مذهب ازارقه بود، با خالد بن عبداﷲ القسری پیوستگی یافت، خالد بدو اکرام و اشعار وی را تحسین میکرد.طرماح شاعری هجوسرا و با کمیت همعصر و دوست بود و کمتر اتفاق می افتاد که بین آنان جدائی افتد. جاحظ گفته است وی مرد قحطانی متعصبی بوده است. وی را دیوانی است خرد که چاپ شده است. (الاعلام ج 2 ص 447). و رجوع به الجماهر ص 183 و عقدالفرید ج 3 ص 199، 351 و ج 6 ص 152 و عیون الاخبار ج 2 ص 182، 195، 307 و ج 3 ص 93، 150 و المعرب جوالیقی ص 73، 91، 193، 255، 274، 338، 393 و الموشح ص 132، 191، 192، 236، 244، 322 و المرصع ص 82 و ضحی الاسلام ج 3 ص 345 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 447 و شدالازار ص 415 شود
ابن الجهم. شاعری است. (منتهی الارب). و فی نسخه: ابوالجهم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طُ حی ی)
سیرٌ طراحی ٌ، سیر دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را)
عمل و شغل طراح. بیرنگ گری. نقشه ریزی. نقشه بنائی را بر کاغذ، با حبر یا مداد و یا بر زمین با گچ و مانند آن کردن. نقاشی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما)
منسوب است به رماح که بطنی است از کلب و نام وی مالک است و او را به سبب درازی پاهایش مالک الرماح نامیدند. (از انساب سمعانی). رجوع به انساب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرماهی
تصویر پرماهی
حالت بدری امتلا قمر استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
گرمایی شدن، کسی که تحت تاثیر گرما قرار گرفته: بچه گرمایی شده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کرمان: از مردم کرمان اهل کرمان: شاه نعمه الله کرمانی، ساخته و پرداخته کرمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرورتکیک آنچه وابسته به فرورتک است، روشن آشکار دبیره خوانا منسوب به طومار، خط و قلم جلی مقابل غباری
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی سنگلک از مرغان شکاری پرنده ایست شکاری که شنقار از آن به هم می رسد (سنگلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی سنگلک از مرغان شکاری پرنده ایست شکاری که شنقار از آن به هم می رسد (سنگلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماح
تصویر طرماح
مرد بلند نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل طراح طرح افکنی نقشه ریزی، طرح نقاشی، شیوه ای از نقاشی که جنبه طرح آزمایشی و تمرینی دارد، ریختن طرح جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
((سَ))
ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
مربوط به گرما، کسی که تحت تأثیر گرما قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
فرمانبر، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراحی
تصویر طراحی
کاری که طراح انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طراحی
تصویر طراحی
نمودار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرمانی
تصویر آرمانی
ایده آل
فرهنگ واژه فارسی سره
طرح ریزی، مدل سازی، نقشه کشی، نگارگری، برنامه ریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
Curative, Remedial, Therapeutic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
Thermal, Warmness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
térmico, calor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
целебный , исправительный , терапевтический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
heilend, therapeutisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
thermisch, Wärme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
termiczny, ciepło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
лікувальний , лікувальний , терапевтичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
термический , тепло
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
leczniczy, terapeutyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی