جدول جو
جدول جو

معنی طرق - جستجوی لغت در جدول جو

طرق
طریق ها، راه ها، مسیرها، روش ها، طریقه ها، رسم ها، مسلک ها، مذهب ها، جمع واژۀ طریق
تصویری از طرق
تصویر طرق
فرهنگ فارسی عمید
طرق
(طَ)
نام محلی در 16400متری مشهد، بین مشهد و جیم آباد، کنارراه مشهد به کاریز و برای کسی که از طریق نیشابور عازم مشهد باشد، میان باج ساروق و مشهد و در 908900متری طهران و در جنوب مشهد واقع است. و هر گاه از مشهدعازم تربت حیدریه باشند طرق میان مشهد و باج ساروق واقع و 11050متری مشهد است. قریه ای است به دوفرسنگی مشهد رضا علیه السلام بین راه طهران و مشهد. و رجوع به تروق و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 183 و 314 و تاریخ افشاریه و زندیه موسوم به مجمل التواریخ ص 95 و 316 شود. دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد در 70هزارگزی جنوب مشهد سر راه شوسۀ شهنه به نیشابور. جلگه، معتدل، با 5541 تن سکنه. آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
طرق
نام کتابی هندی که به عربی نقل شده است. (فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
طرق
(طُ رُ)
جمع واژۀ طریق. راهها.
- وزارت طرق، وزارتی که ادارۀ شاهراه ها کند به ساختن و ترمیم. وزارت راه. (فرهنگستان).
، نحوه ها. نمطها: ارتفاعات آن را حاصل میکند و به سبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی). و اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده، و طرق و سبل آن بگردیده. (تاریخ بیهقی). از اوقاف این تربت نیکو اندیشه باید داشت تا به طرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
طرق
(طُ رَ)
جمع واژۀ طرقه
لغت نامه دهخدا
طرق
(طَ رِ)
فال سنگک گیرنده. رجوع به طرقات شود
لغت نامه دهخدا
طرق
جمع طریق، راهها
تصویری از طرق
تصویر طرق
فرهنگ لغت هوشیار
طرق
((طَ رْ))
زدن، شاشیدن ستوران در آب
تصویری از طرق
تصویر طرق
فرهنگ فارسی معین
طرق
((طُ رُ))
جمع طریق، راه ها، روش ها
تصویری از طرق
تصویر طرق
فرهنگ فارسی معین
طرق
راهها، جاده ها، شیوه ها، روش ها، طریق ها، متدها، نحوه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرقاق
تصویر طرقاق
نگهبان، پاس، پاسداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه یافتن، راه پیدا کردن به سوی چیزی یا کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرقه
تصویر طرقه
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
ابوالعباس احمد بن ثابت بن محمد طرقی اصفهانی. متوفی بسال 520 هجری قمری حافظی ماهر و محدثی آگاه بوده است. رجوع به انساب سمعانی برگ 370 الف شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
راه کردن و راه یافتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو، راه خواستن برای امری. (از اقرب الموارد) ، عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن، مسافرت نمودن. منشعب شدن و جدا شدن. (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابلی و جدایی و بی قراری و مقابلی الفاظ مترادف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شتر سست زانو یا کج ساق. مؤنث: طرقاء. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر سست زانو. (از مهذب الاسماء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سمنو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ طریق. (منتهی الارب) (معجم البلدان) (ناظم الاطباء) ، سنام اطریح، کوهان دراز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کوهان دراز. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بطرقه. مقامی در نزد رومیها. (دزی ج 1 ص 94) ، باطل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ساقط شدن حکم چیزی و ضایع گشتن آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برایگان رفتن خون کسی: ذهب دمه بطلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن: بطل یحکی، بس کردن سخن. (دزی ج 1 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از توابع خراسان، و دارای معدن زغال سنگ است. (جغرافی اقتصادی کیهان ص 40)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ قَ)
پی شتران. یقال: جائت الابل علی طرقه واحده، و علی خف واحد، ای علی اثر واحد. (منتهی الارب). اثر الابل بعضها فی اثر بعض. (مهذب الاسماء) ، پر برهم نشسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ قَ)
مؤنث طرق. زن فال سنگک گیر. ج، طرقات. رجوع به طرقات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
یک بار، هرچه باشد. یقال: اتیته الیوم طرقهً او طرقتین، یعنی آمدم او را امروز یک بار یا دو بار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیشه و صنعت: هذا طرقهالرجل، یعنی این پیشه و صنعت اوست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ قَ)
رجل طرقه، مرد به شب درآینده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ / قِ)
مرغی است. نوعی مرغ است سیاه، دوچند گنجشکی و سخن گوی. قسمی مرغ که پرهای آن به سیاهی گراید و مانند طوطی تقلید صوت شنوده کند. شارک. شارو. شار. شحرور. قره طاوق. توکا. چاله خوس. چاله خسب
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طرق که قریه ای است شهرک مانند و تا اصفهان بیست فرسنگ مسافت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال باختری قوچان و 5هزارگزی جنوب شوسۀ قوچان به شیروان. جلگه و معتدل با 56 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه کردن و راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی راه ها تاریکی، آزمندی، گولی، گول، خوی، راه روش، تو بر تو، بر هم، بر هم نهادن، دام کوچک روش نادرست نویسی تراکه ترغه از ترکیدن نادرست نویسی درغه از پرندگان جل جلک (گویش خراسانی) باروت، بازیچه ایست کودکان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقو
تصویر طرقو
پیشکش و نزل و علوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقیدن
تصویر طرقیدن
ترکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقه بازی
تصویر طرقه بازی
نادرست نویسی ترغه بازی تراکه بازی بازی با طرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقه الرجل
تصویر طرقه الرجل
پیشه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
((تَ طَ رُّ))
راهپیمایی کردن، راه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرقه
تصویر طرقه
((طَ رَ قِّ))
ترقه، نوعی بازیچه برای بچه ها حاوی مقداری باروت که با آتش زدن منفجر شده و صدای زیادی می دهد
فرهنگ فارسی معین
توکا، چکاوک، جل
فرهنگ واژه مترادف متضاد