جدول جو
جدول جو

معنی طرخف - جستجوی لغت در جدول جو

طرخف
(طِ خِ)
مسکۀتنک که روان باشد، مسکۀ هیچکاره و بدترین مسکه ها. طرخفه مثله. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخف
تصویر درخف
زنبور سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریف
تصویر طریف
غریب، نادر، شگفت، نو، تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراف
تصویر طراف
چادر و خیمۀ چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
طریف ها، غریب ها، نادرها، شگفت ها، نوها، تازه ها، جمع واژۀ طریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
جانب، سو، جهت
کرانه، کناره و پایان چیزی
ناحیه
شخص مقابل
اطراف
مقدار
قسمت یا پاره ای از هر چیز
سرحد، مرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
اسب نجیب و اصیل، آنکه از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)

طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(طِ خِ فَ)
مسکۀ هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ فُلْ اَ غَرر)
واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل، در سی وشش میلی مدینه. محمد بن اسحاق گفته است: ناحیه ای است از عراق و در تاریخ غزوات پیغمبر صلی اﷲعلیه و آله و سلم، ذکر آن آمده است. و طرف القدوم ذکرش در جایگاه خود بگذشت. عرام گفته است برای مسافری که عازم مدینه باشد، بطن نخل و اسود، و طرف را سه کوه احاطه میکند، یکی ظلم است و آن کوهی است بلند و سیاه رنگ که هیچ نوع گیاهی در آن نروید، و دیگری حزم بنی عوال است که هر دو کوه متعلق به قبیلۀ غطفان میباشد. (یاقوت از سومین کوه نامی نبرده است). (معجم البلدان ج 6 ص 43). از مدینه تا طرف که در او آب روان است سی وپنج میل، از او تا بطن نخل که در او آب باران است بیست ودو میل. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). از قرعا تا واقصه بیست وچهار میل، در او چاههاست و از جمله، چاه قرون که سلطان ملکشاه سلجوقی حفر کرده، پانزده گزدر پانزده گز است، در عمق چهارصد گز در سنگ کنده اند، و متعشی به طرف است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 166)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طریف. رجوع به طریف شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
جمع واژۀ طرفه. رجوع به طرفه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مخفف اصطرخ (اصطخر). تالاب. اصطرخ آب. (مهذب الاسماء) :
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
کشند آب از چاه چندی به طرخ.
فردوسی.
رجوع به فهرست ولف و فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 و طرخه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اندوه یا غم که دل را فراگیرد، شیر ترش زبان گز، ابر تنک بالارفته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
مرد کریم الطرفین. ج، اطراف، و در صفت غیر مردم بر طروف جمع شود اکثر، اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف. یا صفت مذکر است خاصهً. ج، طروف، اطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب گوهری. (مهذب الاسماء) :
هزاران طرف زرین طوق بسته
همه میخ درستکها شکسته.
نظامی.
، جوانمرد و کریم، گیاه نودمیده، مال نو، آنکه از جهت ملالت طبیعت سر صحبت احدی ثابت نماند، شتری که از چراگاهی به چراگاهی نقل کند، رجل طرف فی نسبه، یعنی مرد شرف و مجد نوپیدا. کأنه مخفف من طرف، مرد حریص چشم که هرچه بیند مایل آن شود و خواهش کند که آن را باشد، امراءه طرف الحدیث، زن خوش کلام که هر سامع را خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
رجل ٌ طرف ٌ، آنکه بر یک زن و یک صاحب و یار ثبات و قرار نگیرد، آنکه میان او و جد اکبر وی پدران بسیار باشند، مرد کریم الطرفین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ خُ)
زنبور سیاه. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طرف
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابن مالک بن جدعان. از قبیلۀ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبله بن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود
ابن شهاب. ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود
ابن شراحیل. از افراد قبیلۀ بنی ربیعه است. در ’یوم غول الاول’ کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود
بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(طِرْ یَ)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زدگی سخت (لام زائد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طروف
تصویر طروف
جمع طرف، بنگرید به طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراف
تصویر طراف
خیمه چرمین، شرف، مجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخف
تصویر طخف
اندوه دلگیر، شیرزبان گز، ابرتنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریف
تصویر طریف
مال نو، نادر، شگفت، نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم، کناره، جانب، سو، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف
تصویر طرف
((طَ رْ))
چشم، گوشه چشم، نگاه از گوشه چشم، پایان و کناره چیزی، در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرف
تصویر طرف
((طَ رَ))
جانب، کرانه، سوی، جهت، نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن، فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو، پاره، جزء، ناحیه، منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراف
تصویر طراف
((طِ))
خرگاه ادیم، خیمه چرمین، جمع طرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریف
تصویر طریف
((طَ))
نو، تازه، غریب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرف
تصویر طرف
((طُ رَ))
جمع طرفه، چیزهای تازه و عجیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
نو، تازه، غریب، نادر، شگفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد