چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گُل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مِثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طُرفِه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مِثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مِثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل، در سی وشش میلی مدینه. محمد بن اسحاق گفته است: ناحیه ای است از عراق و در تاریخ غزوات پیغمبر صلی اﷲعلیه و آله و سلم، ذکر آن آمده است. و طرف القدوم ذکرش در جایگاه خود بگذشت. عرام گفته است برای مسافری که عازم مدینه باشد، بطن نخل و اسود، و طرف را سه کوه احاطه میکند، یکی ظلم است و آن کوهی است بلند و سیاه رنگ که هیچ نوع گیاهی در آن نروید، و دیگری حزم بنی عوال است که هر دو کوه متعلق به قبیلۀ غطفان میباشد. (یاقوت از سومین کوه نامی نبرده است). (معجم البلدان ج 6 ص 43). از مدینه تا طرف که در او آب روان است سی وپنج میل، از او تا بطن نخل که در او آب باران است بیست ودو میل. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). از قرعا تا واقصه بیست وچهار میل، در او چاههاست و از جمله، چاه قرون که سلطان ملکشاه سلجوقی حفر کرده، پانزده گزدر پانزده گز است، در عمق چهارصد گز در سنگ کنده اند، و متعشی به طرف است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 166)
واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل، در سی وشش میلی مدینه. محمد بن اسحاق گفته است: ناحیه ای است از عراق و در تاریخ غزوات پیغمبر صلی اﷲعلیه و آله و سلم، ذکر آن آمده است. و طرف القدوم ذکرش در جایگاه خود بگذشت. عرام گفته است برای مسافری که عازم مدینه باشد، بطن نخل و اسود، و طرف را سه کوه احاطه میکند، یکی ظلم است و آن کوهی است بلند و سیاه رنگ که هیچ نوع گیاهی در آن نروید، و دیگری حزم بنی عوال است که هر دو کوه متعلق به قبیلۀ غطفان میباشد. (یاقوت از سومین کوه نامی نبرده است). (معجم البلدان ج 6 ص 43). از مدینه تا طرف که در او آب روان است سی وپنج میل، از او تا بطن نخل که در او آب باران است بیست ودو میل. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). از قرعا تا واقصه بیست وچهار میل، در او چاههاست و از جمله، چاه قرون که سلطان ملکشاه سلجوقی حفر کرده، پانزده گزدر پانزده گز است، در عمق چهارصد گز در سنگ کنده اند، و متعشی به طرف است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 166)
مخفف اصطرخ (اصطخر). تالاب. اصطرخ آب. (مهذب الاسماء) : بدان تا نهند از بر چاه چرخ کشند آب از چاه چندی به طرخ. فردوسی. رجوع به فهرست ولف و فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 و طرخه شود
مخفف ِ اصطرخ (اصطخر). تالاب. اصطرخ آب. (مهذب الاسماء) : بدان تا نهند از بَرِ چاه چرخ کشند آب از چاه چندی به طرخ. فردوسی. رجوع به فهرست ولف و فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 و طرخه شود
مرد کریم الطرفین. ج، اطراف، و در صفت غیر مردم بر طروف جمع شود اکثر، اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف. یا صفت مذکر است خاصهً. ج، طروف، اطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب گوهری. (مهذب الاسماء) : هزاران طرف زرین طوق بسته همه میخ درستکها شکسته. نظامی. ، جوانمرد و کریم، گیاه نودمیده، مال نو، آنکه از جهت ملالت طبیعت سر صحبت احدی ثابت نماند، شتری که از چراگاهی به چراگاهی نقل کند، رجل طرف فی نسبه، یعنی مرد شرف و مجد نوپیدا. کأنه مخفف من طرف، مرد حریص چشم که هرچه بیند مایل آن شود و خواهش کند که آن را باشد، امراءه طرف الحدیث، زن خوش کلام که هر سامع را خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج)
مرد کریم الطرفین. ج، اطراف، و در صفت غیر مردم بر طُروف جمع شود اکثر، اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف. یا صفت مذکر است خاصهً. ج، طُروف، اطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب گوهری. (مهذب الاسماء) : هزاران طرف زرین طوق بسته همه میخ درستکها شکسته. نظامی. ، جوانمرد و کریم، گیاه نودمیده، مال نو، آنکه از جهت ملالت طبیعت سر صحبت احدی ثابت نماند، شتری که از چراگاهی به چراگاهی نقل کند، رجل طرف فی نسبه، یعنی مرد شرف و مجد نوپیدا. کأنه مخفف من طَرِف، مرد حریص چشم که هرچه بیند مایل آن شود و خواهش کند که آن را باشد، امراءه طرف الحدیث، زن خوش کلام که هر سامع را خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج)
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
ابن مالک بن جدعان. از قبیلۀ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبله بن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود ابن شهاب. ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود ابن شراحیل. از افراد قبیلۀ بنی ربیعه است. در ’یوم غول الاول’ کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178)
ابن مالک بن جدعان. از قبیلۀ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبله بن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود ابن شهاب. ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود ابن شراحیل. از افراد قبیلۀ بنی ربیعه است. در ’یوم غول الاول’ کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178)