جدول جو
جدول جو

معنی طرخان - جستجوی لغت در جدول جو

طرخان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار چینی در سپاه افراسیاب تورانی
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
فرهنگ نامهای ایرانی
طرخان
ترخان، در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال یا درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
فرهنگ فارسی عمید
طرخان
(طَ)
نام قهرمانی تورانی در شاهنامه. (فهرست ولف) :
سرافراز طرخان بیامد دوان
بدین روی دژ با یکی ترجمان.
فردوسی.
به طرخان چنین گفت کای سرفراز
برو تیز بالشکر رزم ساز.
فردوسی
نام پدر فیلسوف بزرگ ابومحمد بن طرخان فارابی است
لقب حمید بن ابی حمید طویل است. (منتهی الارب)
نام پدر محمد حافظ بیکندی است
نام پدر ابوالینبغی عباس از قدیمترین شاعران ایران که در قرن دوم میزیسته است. رجوع به ابوالینبغی در احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 و فهرست تاریخ ادبیات صفا شود
لغت نامه دهخدا
طرخان
(طَ)
ترخان. اسم است مر رئیس شریف را. (منتهی الارب). شریف. (مفاتیح العلوم خوارزمی). رئیس شریف در قوم خویش. و آن لغت خراسانی است. (تاج العروس از ملا علی قاری). سرکرده و مرد بزرگوار و این لفظخراسانی است و جمع آن طراخنه. (شرح قاموس قزوینی) ، آنکه پادشاهان قلم تکلیف از وی بردارندو بر گناه او را مؤاخذه نکنند. لغت خراسانی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (برهان). ظاهراً اصل کلمه ترکی است و طرخان معرب ترخان است. رجوع به برهان قاطع چ معین ذیل ’ترخان’ شود، سالار پنجهزار مرد. (تاج العروس). مرتبه ای از مراتب سپاهیان روم بعداز مرتبۀ بطریق، و طرخان رئیس پنجهزار تن است. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، پادشاه ترکستان. (لغت فرس). پادشاه ترکان بود. (اوبهی) :
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی.
مجلدی گرگانی (از لغت فرس).
، نام عام امرای سمرقند، قومی از ترکان را نیز طرخان گویند. (برهان) (آنندراج) : در قلعۀباب الابواب آن روز هزار مرد بودند از طرخانان که خاقان ایشان را آنجا گذاشته بود، مسلمه ایشان را نیازردو به حصین شد. (ترجمه طبری بلعمی). خاقان چون روی مسلمه بدید روی به طرخانان و مبارزان کرد و گفت: اگرما امروز بر ایشان دست نیابیم هرگز نیابیم، پس طرخانی بیرون آمد با خیلی بزرگ و روی به مسلمانان نهاد. (ترجمه طبری بلعمی). سعید از بردع به بیلقان شد و آنجا فرودآمد، مردی از روستا بیامد و گفت: اصلح اﷲ الامیر، من مردی ام محنت رسیده، سخن من بشنوید، آنکه بارجیک بن خاقان جراح را بکشت، طرخانی ازآن خود بدین روستاها فرستاد، و او یاران خویش را اندر این دیه ها بپراکند و دختران مرا بگرفت و ببرد. (ترجمه بلعمی). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 243 شود.
- طرخان خاقان، لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است. (حدود العالم). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته.
، نوعی از سبزی خوردنی هم هست. (برهان) (آنندراج). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود
لغت نامه دهخدا
طرخان
ترکی تازی گشته بنگرید به ترخان ترخان
تصویری از طرخان
تصویر طرخان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترخان
تصویر ترخان
(پسرانه)
در دوره مغول آنکه خان به او امتیازات ویژه ای مانند معافیت از مالیات می داده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخان
تصویر فرخان
(پسرانه)
خان مقتدر، خان با فراست، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
(دخترانه)
ترلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرهان
تصویر طرهان
(پسرانه)
طرحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرحان
تصویر طرحان
(پسرانه)
نام بخش کوهدشت در شهرستان خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طریان
تصویر طریان
حادث شدن، پیدایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
چرخنده، گردان، در حال چرخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترخان
تصویر ترخان
در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال، درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
گیاه ترخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرخون
تصویر طرخون
ترخون، گیاهی با ساقه های راست و نازک و برگ های دراز، باریک، خوش بو و کمی تندمزه که جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. اشتهاآور و زود هضم و برای تسکین دل درد و رفع یبوست نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
ترلان، پرنده ای شکاری از نوع باز به رنگ سیاه یا زرد و دارای چنگال های قوی و منقار خمیده
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
منسوب به طرخان که نام یکی از اجداد صاحب این نسبت است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
ترکی انبوه لشکر انبوه لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخان
تصویر فرخان
جمع فرخ، چوزگان جوجه ها ریزه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرخون
تصویر طرخون
پارسی تازی گشته ترخون (لاروس آن را یونانی معرب دانسته) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقان
تصویر طرقان
محافظ (شبانه) نگهبان مراقب پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه طرف دوور دو سوی چیزی تثنیه طرف دو طرف چیزی، یکی از القاب 22 گانه زخاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است. اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و ما بعد آن را طرفان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
پارسی است و باید ترلان نوشته شود شاهباز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریان
تصویر طریان
نو پدیدی در خود زایی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برکشیده کسی که فرمانروایان مغول او را از میان دیگران بر می کشیدند واو پرگ داشت که هر گاه بخواهد نزد شاه برود، بزرگزاد
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ))
لقبی برای شاهزادگان ترک و مغول که از پرداخت باج و مالیات معاف بودند و هرگاه که می خواستند بدون اجازه به حضور سلطان می رفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
((طَ))
شاهباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرغان
تصویر طرغان
((طَ))
انبوه لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
Rotating, Swaying
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
вращающийся , колеблющийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
rotierend, schwingend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
обертовий , коливаючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
obracający się, kołyszący się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
旋转的 , 摇摆的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
rotativo, balançando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخان
تصویر چرخان
rotante, oscillante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی