جدول جو
جدول جو

معنی طراوه - جستجوی لغت در جدول جو

طراوه
(طَ وَ / رِ)
جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان). جامۀ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معنی علم شود
لغت نامه دهخدا
طراوه
(طَ ءِ)
کوهی است معروف در نجد، جایگاهی است که در شعر ذکر آن آمده است. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
طراوه
نادرست نویسی تراوه جامه رنگین ابریشمی که بر نیزه و درفش بندند
تصویری از طراوه
تصویر طراوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زراوه
تصویر زراوه
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
(دخترانه)
تر و تازگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراده
تصویر طراده
قایق، کرجی، زورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی، شادابی
فرهنگ فارسی عمید
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جُ وَ)
ناحیه ای به اندلس از اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گرمی و تیزی طعم ترب و پلپل و مانند آن. (منتهی الارب). رجوع به حروه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بُ)
جوانمرد گردیدن و سخی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تراک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به طراق و طراک شود
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چشم داشتن، درنگ کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 159 در شرح کلمه جثجاث آمده: ’و هی علی طریق الطرانه’ و لکلرک در ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 347 این نام را ’طارنه’ یاد کرده است. رجوع به طارنه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
کبودی دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). سبزی دندان. (مهذب الاسماء) ، آنچه در میان دندان بماند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و نص اللحیانی بقیهاللحم. (تاج العروس) ، خیو خشک شدۀ بر لب. (مهذب الاسماء). و قال غیره: هو الرقیق الیابس علی الفم من العطش. و قیل هو یجف علی فم الرجل من الریق من غیر ان یقید بالعطش. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
چشم داشتن، درنگ کردن خوبی، شاد مانی، پذیرایی، دلپذیری، جادویی جادو گونگی، مالیدنی، جلوزغ خزه خوبی، نیکوئی، شادمانی، پذیرائی دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراوه
تصویر عراوه
گل پیچان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهاوه
تصویر طهاوه
سرشیر، خون دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
ناوچه تند رو، درفش، کرجی مونث طراد، کشتی تند رو، قایق زورق، علم درفش رایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراره
تصویر طراره
گوشبر ترفندگر، بریک بر (جیب بر) کیسه بر، گربز، تیز زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرافه
تصویر طرافه
نو شدن، تازه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
چرکی دندان، لا دندانی آنچه از خوراک لای دندان بماند، تف خشک کف دهان بر گوشه لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرایه
تصویر طرایه
بشنج تری شادابی
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراوه
تصویر حراوه
گرمی و تیزی طعم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراوه
تصویر ذراوه
پراکیده باد برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازه
تصویر طرازه
از پارسی تراز دوزی گلدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
((طَ وَ))
تر و تازه شدن، تازگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراده
تصویر طراده
((طَ رّ دِ))
مؤنث طراد، کشتی تندرو، قایق، زورق، علم، درفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
شادابی
فرهنگ واژه فارسی سره