جدول جو
جدول جو

معنی طرالوی - جستجوی لغت در جدول جو

طرالوی
و اندر دریای هند از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است ویکی عظیم تر است که آنرا طرالوی خوانند. سه هزار میل است با قصی بحر، برابر زمین هندوان از ناحیت شرق، و آنجا کوههای عظیم و نهرهای بسیار است که از آنجا یاقوت سرخ و دیگر لونها بیرون آید و جوهرها نیکو و پیرامون آن نوزده جزیره است وشهرها و سراندیب و کوه راهون که آدم علیه السلام از بهشت بر آنجا افتاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 471)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طالوت
تصویر طالوت
(پسرانه)
معرب از عبری نام سرداری از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طراوت
تصویر طراوت
(دخترانه)
تر و تازگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوی
تصویر بالوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
پیش رو، برابر، کنایه از سرشناس، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراروی
تصویر سراروی
قیفال، رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر، در 27هزارگزی شمال شهر ملایر، کنار راه اتومبیل رو علوی به گوجک. جلگه، معتدل و مالاریائی با 1144 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انگور و صیفی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ)
القاضی سعدالدین عزالمؤمنین ابوالقاسم عبدالعزیز بن تحریربن عبدالعزیز بن البراج. رجوع به ابن برّاج شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طرخون است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طرخون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
او راست: شرحی بر شرح تصریف سعدالدین تفتازانی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به اندلسی صامریومای صغیر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ وُ)
نگهبانی. محارست. محافظت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ سی ی)
سمعانی در انساب آورده است: این نسبت به طیالسه است و آن جامه ای است که بالای عمامه باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ سی ی)
ابوداود سلیمان بن داود بن الجارود الطیالسی. اصل وی از فارس بود ولی در بصره اقامت گزید. پدر وی از موالی قریش و مادر وی نیز بنده ای بود بنی نصر بن معویه را. وی از شعبه و ثوری و هشام و ستوائی و همام بن یحیی و زیاد بن یزید و ابوعوانه و غیر آنان و نیز از اهل عراق روایت کرده. او را مسندی است که از صحابه گرد آورده است. ولادتش بسال 133 و وفات وی بسال 203 هجری قمری در ماه ربیع الاول بوده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طراثیث است و گفته اند اسمی است مشترک میان اشترغار و اشق. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سرشناس و معروف: کسانی که نامدار و فراروی بودند همه آنجای حاضر بودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، در 9هزارگزی جنوب باختری پلدشت و در مسیر شمال راه پلدشت به ماکو، در جلگۀ معتدل هوایی واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از قره سو و زنگما تأمین می شود و محصولش غلات، پنبه، برنج، بزرک. شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. در سه محل به فاصله 1500متری به نام مرادلوی بالا و پائین ووسط مشهور و سکنۀ مرادلوی بالا 47 و پائین 110 و وسط 100 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طَ بُ لُ)
السید محمد بن ابراهیم الحسینی الطرابلسی. او راست: تفسیر الحسینی که جزء اول آن به آخر سورۀ بقره پایان یافته، و در طرابلس شام بسال 1332 هجری قمری چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 774)
الشیخ عبدالغنی الفاروقی الطرابلسی. او راست: اشراق الانوار فی اطلاق العذار. این کتاب در ادب است که بسال 1268 هجری قمری تألیف وطبع هم شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1287)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی ی)
ابوالمعالی، درویش بن محمد بن احمد الطالوی الارتقی. وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است. تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده، و آن را ’سانحات دمی القصر’ نام نهاده است. تاریخ تولد وی به سال 950 و وفات وی به سال 1014 هجری قمری است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442، 309) و رجوع به درویش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رگی است که چون او را بگشایند خون از سرو روی آدمی کشیده شود و بعربی قیفال گویند. (برهان). رگی است که فصد آن امراض سر و روی و چشم را نافع است و بیونانی قیفال گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
بقول زنتهایمر اسم اندلسی قسم صغیر صامر بوما است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تْرامْ /تِ رامْ وِ)
رجوع به تراموای شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری زنجان. کوهستانی، سردسیر با 434 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
الشیخ عبدالکریم ابن ضرغام، المعروف بالطرائفی. از ادبای نیمۀ دوم قرن نهم هجری است. نام وی را در کتابی خطی که قدیم بود بدین سیاق دیدم: القاضی الفاضل جمال الدین ابن عبدالکریم ابن ضرغام الطرائفی. او راست: کتاب ابکار الافکار فی مدح النبی المختار. آغاز کتاب بدین جمله شروع میشود: الحمد للّه الذی میزالانسان بالقلب و اللسان. سپس گوید: برای آزمایش قریحه بترتیب حروف هجا، از الف تا یاء در هر حرفی بیست بیت بنظم آوردم که ده بیت آن در تشبیب و غزل، و ده بیت دیگر در مدیح است، و آن اشعار را به صفات پیمبر صلی الله علیه و سلم آراستم و چون بجواهر الفاظ و کلمات آن اشعار نگریستم، تسمیط آن ابیات را مناسبتر یافتم و آنرا مخمس ساختم. و اول اصل آن ابیات بدین بیت آغاز میشود:
احبه قلبی عللونی بنظره
فدائی جفاکم و الوصال دوائی
و اول مخمس این مصراع است:
اذوب اشتیاقاً و الفواد بحره.
اصل ابیات بتنهائی در مجموعهالنبهانیه، فی المدائح النبویه، گردآوردۀ یوسف نبهانی بطبع رسیده. همچنین در دو دیوان و تری، و طرائفی که گردآورندۀ آن دو عبدالباسط الانسی بوده در بیروت چاپ شده است. سپس در کتاب موسوم به دیوان نفح الطیب، من مدح الشفیع الحبیب. مذیل بمدحهالتحفه المحمدیه نظم محمد رشید بن عبداللطیف الرافعی الفاروقی الطرابلسی، و محشی به کتاب تعطیرالوجود، لمدح صاحب المقام المحمود از عبدالقادر الحسینی الادهمی در سال 1310 هجری قمری در طرابلس شام به طبعرسیده است، اما مخمس آن اشعار هنوز طبع نشده و نسخه ای خطی از آن در دارالکتب المصریه، و در خزانه التیموریه موجود است. (معجم المطبوعات العربیه ج 2 ص 1235)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
طرائفی. این لفظ نسبتی است که به فروشندۀ اشیای طرفه و نادر از قبیل اشیای زیبائی که از چوب و تخته و مانند آن بدقت میسازند داده شده، همچنین فروشندۀ شراب طرفه و نادر را نیز طرائفی گویند. عین متن عبارت سمعانی برای مزید استبصار نقل میگردد: هذه النسبه الی بیعالطرائف و شرابها و هی الاشیاء الملیحه من الخشب. (سمعانی ص 369). طرفه فروش
لغت نامه دهخدا
پنجمین پسر از پسران هلاکوخان، و مادر او یورقچین و قما بود. (حبیب السیر چ خیام). اقبال در تاریخ مغول این اسم را طرغای ضبط کرده و گوید: در سال 695 هجری قمری قریب ده هزار نفر از مغول از طایفۀ اویرات به ریاست طرغای از خوف غازان به پناه مسلمین آمدند و طرغای (چنانکه سابقاً گفتیم) با بایدو در قتل کیخاتو دست یکی کرده بود، و چون غازان به سلطنت رسید، مصمم شد که او را بگیرد و از او انتقام قتل کیخاتو را بکشد. طرغای و مغولان اویرات بشام آمده از الملک العادل کتبغا تقاضای حمایت کردند کتبغا هم ایشان را محترم داشته، خلعت و پول داد و در بلاد خود سکونت داد. (تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی ص 270)
لغت نامه دهخدا
مثلث. طیفا. حنطۀ صغار
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرابلسی
تصویر طرابلسی
منسوب به طرابلس از مردم طرابلس
فرهنگ لغت هوشیار
کنجک فروش، می فروش منسوب به طرایف فروشنده اشیا طرفه و نادر مانند چیزهای زیبا که از چوب و تخته و غیره سازند، فروشنده شراب طرفه و نادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرائفی
تصویر طرائفی
کنجک فروش، می فروش
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که چون آنرا بگشایند خون از سر و روی انسان کشیده شود قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
((فَ))
پیش روی، برابر، سرشناس، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
هجری، در مقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
گوساله ی تازه به دنیا آمده
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاترین کرت هر پاره ی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی