جدول جو
جدول جو

معنی طخی - جستجوی لغت در جدول جو

طخی
(طُ خَی ی)
خروس. (منتهی الارب) (آنندراج). دیک است که به فارسی خروس نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طری
تصویر طری
تر و تازه، شاداب، باطراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبی
تصویر طبی
مربوط به طب مثلاً مراقبت های طبی،
دارای کاربرد در طب مثلاً تجهیزات طبی،
ساخته شده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی مثلاً عینک طبی، کمربند طبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخی
تصویر یخی
یخ زده، منجمد مثلاً گوشت یخی، از جنس یخ مثلاً مجسمۀ یخی، یخ فروش، نوعی بستنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخی
تصویر اخی
عنوانی برای هر یک از اعضای فرقه های عیاران و جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطی
تصویر خطی
نوشته شده با دست مثلاً کتاب خطی
تهیه شده در الخطّ بحرین مثلاً نیزۀ خطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخی
تصویر سخی
کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
(طُ خَ)
ابن ابی الطخماء. شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَخْ)
شب تاریک، سخن نامفهوم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گوشت خشک که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
لغتی است در طخارستان. یاقوت در ذیل کلمه طخارستان گوید: و یقال طخیرستان. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 31) : و خبر ورود او (ایلک) بطخیرستان، بسلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی خطی نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 266 و چاپی ص 297). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2557 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نوعی از آش. و آن چنان باشد که پاره های گوشت دردیگ انداخته، آب بسیار در آن ریخته، بر آتش نهند چون پخته شود فرودآرند. (منتهی الارب). آبگوشت. یخنی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طخیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبخی
تصویر طبخی
منسوب به طبخ، آن چه ویژه فن آشپزی است پخت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از توی شادی جشن جشن زناشویی گرسنگی، خیک، کجی دم ملخ و دیگر ها درنوردیده پیچیده گرسنه دخشک پنهانی (دخشک خبر)، جامه پیچیده، چاه دیوار دار، پشتواره، پاسی از شب جشن شادی، ضیافت مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفی
تصویر طفی
جمع طفیه، بنگرید به طفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخز
تصویر طخز
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخس
تصویر طخس
بن بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخش
تصویر طخش
تاریک شدن چشم چشمتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخف
تصویر طخف
اندوه دلگیر، شیرزبان گز، ابرتنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخم
تصویر طخم
برزگ منشی خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طری
تصویر طری
تازه و تر، شاداب، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخی
تصویر دخی
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
در گذشتن از اندازه، فزونی در گناه، خیزابگی خیزش آب، جوشیدن خون، آپخشی (طغیان آب)
فرهنگ لغت هوشیار
پزشکی درمانی سر پستان، چهار پایه باز گردانیدن، خواندن، کشیدن، فرو هشتگی سر پستان منسوب به طب مربوط به امور پزشکی پزشکی: اعمال طبی. یا صابون طبی. صابونی که در طبابت به صورت گرد در دواهای مختلف دندان پزشکی به کار می رود یا به عنون گندزدایی و ضد عفونی های جلدی استعمال شود. یا لغت طبی. فرهنگ شامل لغات و اصطلاحات مربوط به طب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخیاء
تصویر طخیاء
شب سیاه، سخن گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
برادرم برادر من نامی که جوانمردان و ایباران (عیاران) بر یکدیگر می نهادند برادر من، نامی است که فتیان (جوانمردان) هم طریقتان و هم مسلکان خود را بدان مخاطب میداشتند و میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخی
تصویر صخی
چرکین و ریمناک شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخی
تصویر سخی
جوانمرد، بخشنده، کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلی
تصویر طلی
کالبد، خواهش نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس، دست نویس
فرهنگ واژه فارسی سره