جدول جو
جدول جو

معنی طخر - جستجوی لغت در جدول جو

طخر
(طَ)
ابر سیاه، ابر تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طور
تصویر طور
نوع، گونه
حالت، چگونگی
مرتبه، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیر
تصویر طیر
پرواز کردن، پریدن، جمع طائر، طایر، پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
مقابل اول، قرار گرفته در پایان، برای مثال نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴ - ۵۳۷) آخرین، پایانی، مؤخّر، پسین، اخیر، واپسین، بازپسین، سرانجام، برای مثال آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف - ۴۷)
هنگام گلایه، تنبیه، تعجب و توجه دادن به کار می رود، برای مثال نه آخر تو مردی جهاندیده ای / بدونیک هر گونه ای دیده ای؟ (فردوسی۲ - ۵۹۵)
آخر شدن: به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطر
تصویر خطر
آنچه مایۀ تلف شدن کسی یا چیزی است، بلندی قدر و مقام، شرف، بزرگی، برای مثال از خطر کردن بزرگی و «خطر» جویم همی / این مثل نشنیده ای کاندر خطر باشد «خطر» (امیرمعزی - ۳۳۳)، نزدیکی به هلاک، خطا، اشتباه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
آخور، طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، اسطبل، طویله، آخورگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طور
تصویر طور
پنجاه و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه، کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهر
تصویر طهر
پاک شدن از آلودگی، پاکی، طهارت، در فقه مدت پاکی زن، مدت بین دو حیض، کنایه از دوری از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذخر
تصویر ذخر
اندوخته، پس انداز، چیزی که برای آینده پس انداز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخر
تصویر فخر
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، بزرگ منشی
فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ طَ)
ستخر. استخر. اسطخر. اصطخر. صطخر. صطرخ:
که بر آستان بوسی بارگاه
ز تخت سطخر آمدم نزد شاه.
نظامی.
رجوع به هریک از کلمات فوق شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
پارۀ ابر تنک. ج، طخاریر، مرد غریب، آنکه نه چست باشد و نه سست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صِ طَ)
مخفف اصطخر است:
چو شد روشنک سوی شهر صطخر
پذیره شدش هر که بودیش فخر.
فردوسی.
سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که گردن کشان را بدان بود فخر.
فردوسی.
ز کرمان بیامد بشهر صطخر
بسر برنهاد آن کیی تاج فخر.
فردوسی.
چنین تا به شهر صطخر آمدند
ز شاهان همی داستانها زدند.
فردوسی.
رجوع به استخر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ بَ)
لته پاره، ابرپاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ)
منسوب به طخروذ از دیه های نیشابور. (سمعانی). رجوع به طخورذی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طخس
تصویر طخس
بن بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخش
تصویر طخش
تاریک شدن چشم چشمتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخف
تصویر طخف
اندوه دلگیر، شیرزبان گز، ابرتنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخم
تصویر طخم
برزگ منشی خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طره، کاکل ها کنگره ها نگارهای جامه کنارهای بام جمع طره موی پیشانیها، نقوش جامه، کناره های بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طار
تصویر طار
دف از ابزارهای خنیا برنا نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تچر تجر خانه زمستانی را گویند، کوشک قصر کوشک، خانه زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تبر تبرزین برجستن، پنهان گردیدن، جهیدن اسپ نر و مادیان ستون کاخ تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعر
تصویر طعر
گادن، وادار کردن به انجام دستور دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر
تصویر آخر
عاقبت سرانجام، بازپسین، درآخر، پایان، فرجام، خاتمه، نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخر
تصویر بخر
اسکنج گند دهان سکنج
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخر
تصویر صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تنبل به تنبل جامه صبرم بریدند به زشتی پرده نامم دریدند (گرگانی) فسوس کردن دست انداختن افسوسیدن (مسخره کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخر
تصویر دخر
از ریشه پارسی به شیوه ی} قلب {خرد، خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخز
تصویر طخز
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر
تصویر آخر
انجام، پایان، واپسین، پسین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طور
تصویر طور
سان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره