خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
طیّاره ها، در دورۀ مغول نوعی درآمد که از چند طریق به دست می آمده، من جمله اموال و املاکی که وارث نداشته و مالی که از شخص رشوه خوار یا کسی که از اموال پادشاه دزدیده بود، می گرفتند، آنچه از مال شخص غایب ضبط می شد، جمع واژۀ طیّاره
طیّارَه ها، در دورۀ مغول نوعی درآمد که از چند طریق به دست می آمده، من جمله اموال و املاکی که وارث نداشته و مالی که از شخص رشوه خوار یا کسی که از اموال پادشاه دزدیده بود، می گرفتند، آنچه از مال شخص غایب ضبط می شد، جمعِ واژۀ طیّارَه
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
دو سنگ برپاکرده که بر آنها سنگ دیگر نهند که علاه باشد و عرب بر آن کشک خشک کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لاتنفع الشاوی فیها شاته و لا حمارا و لا علاته. راجز (از اقرب الموارد)
دو سنگ برپاکرده که بر آنها سنگ دیگر نهند که علاه باشد و عرب بر آن کشک خشک کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لاتنفع الشاوی فیها شاته و لا حمارا و لا علاته. راجز (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
خارستان، این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان، رجوع به فرهنگ شاهنامۀ ولف شود، خارستان: خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمرۀ 1435)، برآورد پرمایه ده شارسان شد آن شارسانها کنون خارسان، فردوسی، برفتند شادان بدان شارسان کجا گشته بود آنزمان خارسان، فردوسی، اگر تو بکوبی در شارسان بشاهی نیابی مگر خارسان، فردوسی، همان خارسان این سرای سپنج که هم ناز و گنج است و هم درد و رنج، فردوسی، نگه کرد جائی که بد خارسان از او کرد خرم یکی شارسان، فردوسی، من از بهر ایشان یکی شارسان بر آرم به بومی که بد خارسان، فردوسی، بگشتند برگرد آن شارسان که بد پیش از آن سربسر خارسان، فردوسی، بپیش اندر آمد یکی خارسان پیاده ببود اندر آن کارسان، فردوسی، بساشارسان گشت بیمارسان بسا گلستان نیز شد خارسان، فردوسی، ، ویرانه: که توران زمین را کنند خارسان نماند برین بوم و بر شارسان، فردوسی، چنان شد دژ وبارۀ شارسان کزین خود نه بینی بجز خارسان، فردوسی، همی گشت برگرد آن شارسان بدستی ندید اندر آن خارسان، فردوسی
خارستان، این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان، رجوع به فرهنگ شاهنامۀ ولف شود، خارستان: خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمرۀ 1435)، برآورد پرمایه ده شارسان شد آن شارسانها کنون خارسان، فردوسی، برفتند شادان بدان شارسان کجا گشته بود آنزمان خارسان، فردوسی، اگر تو بکوبی در شارسان بشاهی نیابی مگر خارسان، فردوسی، همان خارسان این سرای سپنج که هم ناز و گنج است و هم درد و رنج، فردوسی، نگه کرد جائی که بد خارسان از او کرد خرم یکی شارسان، فردوسی، من از بهر ایشان یکی شارسان بر آرم به بومی که بد خارسان، فردوسی، بگشتند برگرد آن شارسان که بد پیش از آن سربسر خارسان، فردوسی، بپیش اندر آمد یکی خارسان پیاده ببود اندر آن کارسان، فردوسی، بساشارسان گشت بیمارسان بسا گلستان نیز شد خارسان، فردوسی، ، ویرانه: که توران زمین را کنند خارسان نماند برین بوم و بر شارسان، فردوسی، چنان شد دژ وبارۀ شارسان کزین خود نه بینی بجز خارسان، فردوسی، همی گشت برگرد آن شارسان بدستی ندید اندر آن خارسان، فردوسی
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مشیز سرراه مالرو تکیه و مشیز، محلی است کوهستانی سردسیر سکنۀ آن 59 تن و زبان آنها فارسی و مذهبشان شیعه است آب آنجا از رودخانه و محصولات غلات و حبوبات میباشد، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مشیز سرراه مالرو تکیه و مشیز، محلی است کوهستانی سردسیر سکنۀ آن 59 تن و زبان آنها فارسی و مذهبشان شیعه است آب آنجا از رودخانه و محصولات غلات و حبوبات میباشد، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
از مغولی به شیوه رمن تازی شاهرسان، گمشده ها، داراک نبودگان داراک ژریختگان در زمان ایلخانان، ساو دروازه ها در زمان سلجوقیان، جمع طیاره، هواپیما ها کشتی های تند رو نوند ها
از مغولی به شیوه رمن تازی شاهرسان، گمشده ها، داراک نبودگان داراک ژریختگان در زمان ایلخانان، ساو دروازه ها در زمان سلجوقیان، جمع طیاره، هواپیما ها کشتی های تند رو نوند ها