جدول جو
جدول جو

معنی طخاران - جستجوی لغت در جدول جو

طخاران
(طُ رِ)
محله ای است. یاقوت گوید: گمان من آن است که این محله در مرو باشد. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 31)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
کسی که در انجمنی یا برای جمعی سخنرانی کند، سخن راننده، زبان آور، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیارات
تصویر طیارات
طیّاره ها، در دورۀ مغول نوعی درآمد که از چند طریق به دست می آمده، من جمله اموال و املاکی که وارث نداشته و مالی که از شخص رشوه خوار یا کسی که از اموال پادشاه دزدیده بود، می گرفتند، آنچه از مال شخص غایب ضبط می شد، جمع واژۀ طیّاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) :
بهاران و جیحون و آب روان
سه اسب و سه جوشن سه برگستوان.
فردوسی.
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان.
فرخی.
تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع
کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46).
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
بشهرش نه برف و نه باران بدی
جز اندک نمی کز بهاران بدی.
اسدی.
تا زمستان بسی نیاساید
در بهاران جهان نیاراید.
سنایی.
بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی
چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا.
مسعودسعد.
هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی.
خواجه عبداﷲ انصاری.
ز هر سو قطره های برف و باران
شده بارنده چون ابر بهاران.
نظامی.
گر بهاران شکوفه میوه کند
من شکوفه کنم ز میوۀ تر.
خاقانی.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.
سعدی.
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
در حال آغاردن، در حال آغاریدن
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دو سنگ برپاکرده که بر آنها سنگ دیگر نهند که علاه باشد و عرب بر آن کشک خشک کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
لاتنفع الشاوی فیها شاته
و لا حمارا و لا علاته.
راجز (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل. تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود:
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسن تا خارقان.
مولوی (مثنوی).
بوی خوش آمد مراو را ناگهان
در سواد ری ز حد خارقان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
خارستان، این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان، رجوع به فرهنگ شاهنامۀ ولف شود، خارستان:
خردمند مردم از آن شارسان
گزیده بهامون یکی خارسان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمرۀ 1435)،
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان،
فردوسی،
برفتند شادان بدان شارسان
کجا گشته بود آنزمان خارسان،
فردوسی،
اگر تو بکوبی در شارسان
بشاهی نیابی مگر خارسان،
فردوسی،
همان خارسان این سرای سپنج
که هم ناز و گنج است و هم درد و رنج،
فردوسی،
نگه کرد جائی که بد خارسان
از او کرد خرم یکی شارسان،
فردوسی،
من از بهر ایشان یکی شارسان
بر آرم به بومی که بد خارسان،
فردوسی،
بگشتند برگرد آن شارسان
که بد پیش از آن سربسر خارسان،
فردوسی،
بپیش اندر آمد یکی خارسان
پیاده ببود اندر آن کارسان،
فردوسی،
بساشارسان گشت بیمارسان
بسا گلستان نیز شد خارسان،
فردوسی،
، ویرانه:
که توران زمین را کنند خارسان
نماند برین بوم و بر شارسان،
فردوسی،
چنان شد دژ وبارۀ شارسان
کزین خود نه بینی بجز خارسان،
فردوسی،
همی گشت برگرد آن شارسان
بدستی ندید اندر آن خارسان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مشیز سرراه مالرو تکیه و مشیز، محلی است کوهستانی سردسیر سکنۀ آن 59 تن و زبان آنها فارسی و مذهبشان شیعه است آب آنجا از رودخانه و محصولات غلات و حبوبات میباشد، شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
لغت نامه دهخدا
از نواحی بلخ است، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
خارنده، در حال خاریدن
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کوچه ایست در مرو و بعضی آنرا به طای مؤلف نوشته اند و نیز برخی آنرا تخاران ساد (سار) میخوانند. (مرآت البلدان ج 1 ص 419). رجوع به تخاران به شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ)
شهرستانیست بزرگ بسند و قصبۀ آن قزدار واز شهرهای آن قندبیل و غیره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تاج شاهان زهری از گیاهان این واژه در برهان طواره آمده برابر با بیش که بیخ گیاهی است اقونیطون سمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
از مغولی به شیوه رمن تازی شاهرسان، گمشده ها، داراک نبودگان داراک ژریختگان در زمان ایلخانان، ساو دروازه ها در زمان سلجوقیان، جمع طیاره، هواپیما ها کشتی های تند رو نوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
سخن راننده، ناطق، خطیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنران
تصویر سخنران
خطیب، ناطق، واعظ
فرهنگ واژه فارسی سره